خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد– در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت 56 سریال گیلدخت که روز جمعه بیست و نهم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

خلاصه داستان قسمت 56 سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد - در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت 56 سریال گیلدخت که روز جمعه بیست و نهم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

آنچه در قسمت ۵۶ سریال گیلدخت گذشت: خدمه مشغول تمیز کردن عمارت بودند برای آمدن مهمانان و شازده های قجری. مهمانان داشتند یکی یکی می رسیدند به عمارت.و لحظه لحظه عمارت شلوغ تر و پر هیاهو تر میشد….

خدمه مشغول پذیرایی از مهمانان شدند که در این حین صفورا رفت پیش چاوش و گفت؛ چاوش قرارامون و حرفامون چی شد.یادت رفت بمن چی می گفتی…چی شده که الان حاضر نیستی تو صورت من نگاه کنی و شروع کرد به گریه کردن….

از سویی زهر مار و تفنگچیای مورد اعتمادش توی جنگل نشسته بودند.زهر مار چنتا مارسمی گرفت و توی یه کیسه انداخت و به تفگچیا گفت هر کس شجاعت داره دستشو ببره داخل کیسه. اردشیر یکی از تفنگچیا بلند شد و کیسه رو از روی درخت برداشت و در کیسه رو باز کرد و داشت دستش و داخل کیسه میکرد که زهر مار گفت صبر کن.من اون چیزی رو که باید می فهمیدم فهمیدم. و خطاب به یکی از تفنگچیا گفت تو که جرات روبه رو شدن با چنتا جک و جونورو نداری چطور میخوای این راه و بیای؟

یه سمت دیگه صفی و آصف داشتند باهم حرف میزدند و آصف گفت: میرزا چی گفت؟.صفی:میرزا گفت به دونفر از آدمای اسماعیل کمک کرده و وارد عمارت شدند و سوزن تفنگا رو درآوردن.و..آصف:تو هر چی این مرتیکه میگه باور میکنی!!!. صفی به آصف گفت: میرزا رضا حکایت خودش و ماه منیرو اولادش رو برام تعریف کرد و گفت شماها عروسیش رو به عزا تبدیل کردید.و… صفی گفت: ما آدمای مهمی رو اینجا جم کردیم تا از حکایت کشتن عموی شما توسط اقوام مادری مظفر. به نفع شما استفاده کنیم و شما رو بجای مظفر به تخت بنشونیم. اگه این جماعت حکایت اول رو قبول نکنند قطعا حکایت ماه منیر و میرزا رضا رو میپذیرند که اگه اینطور باشه. هیچ کدوم از ما دیگه جایی برا زندگی نداریم….
آصف غافل ار اینکه نمی دونه که همون اولاد گمشده میرزا.خود آصفه. و میرزا پدر واقعی آصفه.

آصف با این حرف صفی نگران شد و به فکر فرو رفت.

احتشام مخفیانه اومد تو جنگل که اسماعیلو ببینه.که یکی از آدمای اسماعیل جلوشو گرفت و گفت نمی زارم اسماعیلو ببینی بگو چی میخوای. که احتشام گفت در مورد گلنار خانومه.

اسماعیل و احتشام باهم دیدار کردند و گفت گلنارو گرفتن میترسم آصف بلایی سرش بیاره بابت پیداشدن سوزنا.

آصف و طاوس و صفی باهم توی اتاق نشسته بودند که آصف گفت مرتیکه سیاس این همه سال خودشو به کوری زده بوده .باید به بدترین شکل بکشمش. و از اتاق بیرون رفت.طاوس به صفی گفت:جنازه میرزا رو برام بیار نزار دست آصف بهش برسه.
صفی گفت:شازده مفخم رو این اطراف دیدن و این بی ربط با گم شدن مهربان بانو نیست. تو این اوضاع به صلاح نیست میرزا رو بکشیم.به تنبیه و اخراج بسنده کنید…
طاووس گفت: نه همون حکمی که دادم رو انجام بده و کارشو یکسره کن. صفی هم احتشام را صدا زد و گفت میرزا رو بکش و طاوس به صفی گفت گلنارو آزاد کن بزار بره. شاید از طریق اون به کسای دیگه رسیدیم.

گلنار آزاد شد و اومد توی مطبخ و همه از دیدنش خوشحال شدند. که یهو نظیر اومد تو و رو به آسیه گفت شازده گفته این چنتا عمله رو بیارم مطبخ کمک حالتون باشن و به عمله ها گفت بیاین تو و کیسه ها رو ببرین تو انبار که یهو اسماعیل به شکل خدمه وارد مطبخ شد و گلی از دیدنش شوکه شد و باید ببینیم که گلنار عکس العملی نشون میده یانه.

و از این طرفم طاوس الملوک و آصف، میرزا رو به بیرون عمارت بردن و چشمای اونو بستن و میخان بهش شلیک کنن که آصف تفنگشو به سمتی نشانه میگیره و معلوم نیس به چه کسی شلیک کرده…

و اینکه دلیل اینکه صفی،با آصف و طاوس همکاری میکنه و همیشه همراهشونه و اعتمادشونو جلب کرده اینه که صفی چون خودش آخرین نوادگان خاندان زندیه هست. تصمیم داره با یاری کشورهای دیگه و برخی بزرگان کشور نزاره که آصف جای مظفر رو بگیره و خودش به تخت بشینه.

حالا باید منتظر قسمت بعد باشیم که ببینیم چه بلای سر میرزا اومد…

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان