خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد– در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت 54 سریال گیلدخت که روز پنجشنبه بیست و دوم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده .

خلاصه داستان قسمت 54 سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد - در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت 54 سریال گیلدخت که روز پنجشنبه بیست و دوم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

آنچه در قست۵۴ سریال گیلدخت گذشت: گلنار شبانه و مخفیانه به دیدن پدرش رفت. تقی از دیدن گلنار شوکه شده بود و به خیالش گلنار مرده بود و با دیدن دخترش اشک شوق ریخت.
گلنارم گفت ما مجبور بودیم برای رهاشدن از دست آصف و آدماش این نقشه رو بکشیم که من توی اون حادثه ‌کشته شدم.

گلنار گفت چند روز دیگه این عمارت پر میشه از شازده های قجری. خیل افیون و اشراف میخاد سرازیر بشه اینجا

تقی به گلنار گفت تو میدونی طاووس الملوک چه تدبیری برای این مهمونی کرده؟
گلنار گفت که خیلی ‌کارا کرده.از تهرون تا تفلیس رفته…. من حتی میدونم کلی توپ و تفنگ تدارک دیده بود که خدا رو شکر نرسیده به عمارت از بین رفت.

تقی گفت این جماعت میخان آصف رو جایگزین مظفر کنن ولی تو با تمام توان باید جلوشونو بگیری . حالا که ماهی به دمش رسیده باید بزاریم اون طور که طاووس میخاد پیش بره. موقع مهمونی ما سر می رسیم و نمیزاریم این مهمونی سر برسه.

گلنار یه سر، سرخاک لیلی رفت و داشت سرخاک گریه میکرد که فیروزه اومد و اونو دلداری داد.

از سویی مهربان بانو دوباره به دیدن شازده مفخم رفت و گفت بخدا هر چه کردم هیچ کدام از اون شربت نخوردن….شازده گفت :اینم گوش دیگه برادرته این دفه اگه ناامیدم کنی سرشو برات میفرستم….
مهربان با ترس و لرز جعبه رو از مفخم گرفت و بیرون رفت از کلبه.

اسماعیل بیرون کلبه کمین نشسته بود.و به یکی از یارانش که همراهش بود گفت مفخم دشمن خونی آصف و طاووسه. و خودشو بیشتر از آصف مستحق تاج و تخت میدونه.

اسماعیل سمت مهربانو رفت و جلوشو گرفت و گلنارو رو هم خبر کرد و مهربان با دیدن گلنار شوکه شده بود که چطور اون زندس… گلنار به مهربانو گفت تو یه خیانتکاری تو کاری کردی که مادرم بمیره الانم نوبت پدرمه…

مهربان با گریه و زاری گفت من از دار دنیا فقط یه برادر دارم همه چیزمو ازم گرفتن، پدرم، مادرم و عشقم…تنها کسی که داشتم فقط برادرم بود که طاووس الملوک اونو اسیر کرده …که هر چی اونا میگن من انجام بدم…. الانم که مفخم اونو اسیر کرده و ازم میخاد آصف و بکشم اگه نه اون برادرمو میکشه… حالا میخوای باهام چیکار کنی گلنار… گلنارم اسلحشو سمت مهربان گرفت که اونو بکشه اما نتونست …

شب شده بود و آدمای عمارت همه خوابیده بودند. نظیر با نقشه یواشکی از بین اون جمعیت که خواب بودند به سمت در عمارت رفت و درو باز کرد و شروع به تیر اندازی کرد که همه از خواب پریدند و بیرون عمارت رفتند ولی تفنگاشونو نبردن. که یهو نظیر به گلنار و فیروزه گفت بدوین بیاین اسلحه های تفنگچیا رو از کار بندازین و سوزناشونو در بیارین. فیروزه و گلنار با عجله این کارو کردند و با سرعت از اونجا دور شدند گلنار مجبور شد اون سوزن اسلحه ها رو ببره تو مطبخ قایم کنه که یهو صفورا سر رسید و از دیدن گلنار این موقع شب توی مطبخ تعجب کرد…

از سویی تفنگچیای آصف از جنگل برگشتند و همه ناراحت و عصبی بودند….

صب شد و صفی به طاوس گفت این نمایش دیشب برا این بوده که بیان سوزنای تفنگا رو ببرن..الان ما یکسری تفنگ چماق نما داریم توی عمارت… طاوس گفت که نزار کسی چیزی بفهمه از این موضوع.تا من به مهمونا برسم.

ولی آصف رفت و به آدمای دربار گفت بهتون سکه های اشرفی میدم اگه جای سوزن تفنگا رو بگید یا خائن رو معرفی کنید .صفی هم گفت شازده ما قرار بود توی سکوت سوزنا رو پیدا کنیم قرار نبود اینطور جار بزنیم الان همه میدونن که چه اتفاقی افتاده و به گوش مهمونا هم میرسه…آصف گفت گور پدر مهمونا… اول باید فکری به حال این مصیبت بکنیم و یهو معدش درد گرفت و گفت صفی برو بگو مهربان یه دم نوشی برام بیاره معدم داره از درد میترکه. آصفم گفت: مهربان نیست و نابود شده نمی دونیم کجا رفته…

صفی از پیش آصف برگشت و توی حیاط عمارت بود که صفورا اومد و بهش گفت صفی خان اون مشت و لق که آصف خان گفتند درسته؟… شما که دارین همه جا رو می گردید اول مطبخ رو بگردید…

حالا در قسمت بعد باید دید که چه بلایی سر مهربانو اومد و بقیه ماجرا چی میشه تا قسمت بعد با ما همراه باشید.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان