خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد- در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت 52 سریال گیلدخت که روز جمعه پانزدهم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

خلاصه داستان قسمت 52 سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد- در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت 52 سریال گیلدخت که روز جمعه پانزدهم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

آنچه در قسمت ۵۲ سریال گیلدخت گذشت: توی روستا قتل و غارت به راه افتاده بود و دزدان به کاروانها حمله میکردند میبردند…

یکی از مردم که از آنجا نجات پیداکرده بود پیش کدخدا آمد و گفت کدخدا همه چیزمو دزدیدند و بردند یکی از ادما که صورتش و پوشانده بود اسمش اسماعیل بود. اونو اسماعیل صدا میکردن.
کدخدا تعجب زده گفت اسماعیل خودمون…
مرد گفت آره دیگه حتما خرج و مخارج اسماعیل و گروهش بالارفته که اومدن دزدی.

از سویی دیگر لب دریا طاووس الملوک با مهربان بانو حرف میزد و میگفت بعضی آدما از این محموله اطلاع دارن.به مفخم بگو اگر اون طور میخایم پیش نره به سرنوشت قاسم خان دچارمیشه.بعد طاووس سوار گاری شد و رفت.

گاری های حاوی اسلحه در مسیر در جنگل بودند و داشتند به سمت عمارت میرفتند.که گلنار گفت باید هرطور شده جلوی گاری ها رو بگیرم و نزارم برسن عمارت و با سرعت رد گاری ها رو دنبال کرد.

گلنار باسرعت داشت گاری ها رو دنبال میکرد که ناگهان قاسم از پشت گلنارو با تفنگ نشانه گرفت.

آصف هم داشت داد و بیداد میکرد که تو درحدی نیستی با من مقابله کنی و به تو ربطی نیومده که این اسلحه ها برای چیه

با اینکه کاروان اسلحه از بیراهه به سمت عمارت میرفت اما یکی از مردم آبادی اونو دیده بود و اومد به آقا زین العابدین گفت و مردم همه بسیج شدند و رفتند به عمارت شازده به نشانه اعتراض به آمدن این همه تیر وتفنگ به داخل روستایشان.

آقا زین العابدین به آصف اعتراض کرد و گفت ما باید در برابر ظلم و ستم ایستادگی کنیم. ما نمیزاریم شما اینجا هر کاری دلتون میخواد بکنید.

آصف گفت: تو کوچکترین از اونی هستی که نفس کش من بشی….چاوش از کوره در رفت و به شیخ گفت از اینجا برو بساطو جم کن تا خونی ریخته نشده.

گلنار اسیر دست قاسم بود و ناگهان آدمای زهرمار خان به کاروان قاسم حمله کردند. همه رو کشتند و گلنار که دستهاش بسته بود .دستا شو باز کرد و میخواست فرار کنه از اون محلکه.

اسماعیل هم با سرعت در حال نزدیک شدن به گاری ها بود برای نجات دادن گلنار….

زهر مار قاسم خشتی رو به گوشه ای برد و گفت قاسم باید جون تو بگیرم و…قاسم گفت منو نکش من چیزی بهت میدم که خیلی وقته طاوس و آصف دنبالشن
زهرمار گفت یعنی از اون نامه هم مهمتره؟
قاسم گفت آره مهم تره. گلنار توی گاری منه…دختر تقی خان.
زهرمار خوشحال گفت واقعا!!! گلنار دختر تقی پیش توئه؟!! بعد گفت برو قاسم من باهات کاری ندارم و بعد که قاسم خواست بره اونو با تفنگ کشت.

آدمای زهرمار کاروانو آتیش زدند همه رو کشتند…. در این میان اسماعیل هم رسید وقتی رسید همه چیز سوخته بود….

مردم روستا جنازه هارو تشییع کردند و همه به سر و کله شان میزدند….

همه فکر کردند گلنارم در آتش سوخته و قافل از اینکه جنازه لیلی است، جنازه را کنار قبر مادر بزرگ گلنار دفن کردند. فیروزه جنازه گلنارو دید از حال رفت.در این حین طاوس الملوک به ده رسید. صفی به طاوس گفت دو خبر دارم که کامتونو تلخ میکنه خدمتتون عرض کنم که گلنار دختر تقی کشته شده.دوم اینکه زهر مار بدون کاروان توپ وتفنگا رسید به عمارت…

بعد طاووس الملوک به صفی گفت خودت این خبر و به تقی بده و مراسم شایسته ای برای گلنار بگیرید….
صفی هم رفت پیش تقی و چاوش غل و زنجیر از دست و پای تقی باز کرد و تقی فهمید اتفاقی افتاده.به صفی گفت چی شده برا گلنارم اتفاقی افتاده.صفی هم بهش گفت که گلنار کشته شده و …رفت. تقی هم به عزای دخترک رفته اش نشست …

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان