خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد– توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال گیلدخت که روز جمعه هشتم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد - در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال گیلدخت که روز جمعه هشتم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

در خلاصه قسمت ۵۰ سریال گیلدخت اینگونه گذشت: آصف تو اتاقش عصبی و ناراحت دنبال چیزی میگشت که یدفعه صفی در زد و وارد شد. آصف در حال قیر قال کردن بود که صفی گفت اگر داد و بیداد تان تمام شده چیزی بگویید شاید بتونم کمکت کنم. آصف پوزخندی زد و بهش گفت: یه جوری رفتار می کنی که انگار از این دخترای افتاب مهتاب ندیده ای که پای دار قالی تاروپود میبافن… تو ی حیله گری که روی روباه روهم سیاه کردی… صفی گفت من متوجه نشدم چه چیزی خاطر شمارو مکدر کرده آصف گفت: من روی این صندوق یه نشون گذاشته بودم که این شخص سارق همه چیز رو تر و تمیز سر جاش گذاشته ولی یادش رفته که من روی این صندوق یه نشون گذاشته بودم.صفی یا اون مفتش خودش رو معرفی میکنه یا من پیداش می کنم و اون روز خیلی دیره براش.

صفی گفت شازده شیء ای که گم شده با ارزش بوده یا بااهمیت… آصف با عصبانیت صفی تو و همه یارانت میدونید که من توی این چاردیواری کوه نور پنهان نکردم…

صفی گفت: مکاتبات ما و دولت روسیه و مکاتباتی که با تهران داشتیم سر جاشه؟
آصف:آره …آره سرجاشه
آصف نگاهی به صندوقچه حاوی مکاتبات کرد و دید که قفلش سالمه ولی از پشت باز شده و نگین مهر تقی خانی توش نیست…
صفی خیلی پریشان شد گفت دودمانمون به باد میره شازده اگر اون مهر تقی خانی پیوست نامه طاووس الملوک به دربار شاه بره… مهر دزدیده شده …

توی حیاط عمارت فیروزه مشغول با تمسخر و کنایه به صفورا گفت: به به خانوم راپورت چی…عزیز دل جناب مستشار…هر چند شمارو باید توی استبل زیارت میکردم.نه اینجا.
صفورا هم گفت: خوبه خوبه … خدا خرو شناخته شاخ نداده بهت که این قد ناز و قمزه میای…خوبه همنشین اسب و قاطری وگه نه…
که فیروزه کم نیاورد و گفت سروکله زدن با اون زبون بسته ها ارزش داره به آدمای مثل تو و خبر چینای آصف و صفی.. صفورا ادامه داد خوبه خوبه…گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه پیف پیف بو میده… برو اون رفیق افاده ایتو صدا کن میرزا کارش داره از صب مطبخو گذاشته رو سرش
فیروزه نگران شد و گفت گلنار پیش من نیس…صفورا گفت میرزا همه رو به صف کرده تا گلی رو پیدا کنن از دیشب غیبش زده…

قاسم توی اتاقی نشسته بود که یکی از آدماش اومد پیشش و بهش گفت: آقا اوامرتون اجرا شد فقط کی گلنارو کت بسته بیاریم خدمتتون
قاسم گفت: من کی گفتم گلنارو کت بسته بیاری ؟فقط گفتم دورادور مراقبش باشین فقط میخام بدونم کجاست و چیکارمیکنه.همین…

از سویی دیگه تقی تا خواست غذا بخوره یهو صفی وارد شد و نزاشت تقی غذا بخورد ظرف غذا را گرفت و بو کرد و با خودش به بیرون اتاق برد.

چاوش هم که سوار بر اسب بود وارد عمارت شد.و به سمت اتاق صفی رفت در زد و وارد شد.صفی گفت خبری از اون دختره گلنار و لیلی نشد؟چاوش گفت جناب صفی گلنار که انگار آب شده رفته تو زمین.ولی حوالی صبح بود که جنازه لیلی رو پیدا کردیم.مثل اینکه طلا اشرفی باهاش بوده دوتا حرومی تعقیبش میکنن و طلاهاشو میبرن و خودشم با چاقو میکشن.
صفی نزاری کسی از این داستان بویی ببره.جنازه دختره رو اینجا نیارین. باید هرطور شده گلنارو پیدا کنید صد درصد چیز مهمی همراشه….

زهرمار خان و آصف توی همینجوری که مشغول خوردن نهار بودند. آصف گفت اگه میخوای تقی رو عذاب بدی دخترش گلنارو پیدا کن و عذابش بده….
زهرمارخان پرسید گلنار چه شکل و مشخصاتی داره آصف گفت یه دختر لاغر و …مثل دخترای روستایی….
که یدفعه صفی رفت تو اتاق و گفت آصف کشتن تقی بدون اینکه به من بگی به مزاقت خوش میاد… و رو کرد به زهرمار ادامه داد: این غذا رو اگه چیزی توش نریختی خودتم ازش بخور…. از این به بعد اگر اتفاقی برای تقی بیفته من شمارو مسئول میدونم..

زهر مار که میخواست از تقی زهر چشم بگیره وارد اتاق تقی شد و به تقی گفت منو یادته تقی…
البته تو تقی خان کجا و من زهرمار پاپتی کجا….

تقی میخام یه بلایی سر گلنارت بیارم که تا آخر عمرت فراموش نکنی.میخام همون بلایی که سر من آوردی رو سر گلنارو و اسماعیل خالی کنم. چندین ساله که هر وقت بچه ای رو میبینم که دست پدرشو گرفته حسرت میخورم
تو بلایی سرم آوردی که هر لحظه درد و رنجش جلو چشممه.

حالا در قسمت ۵۱ باید منتظر بود و دید که چه اتفاقی در انتظار گلنار و تقی …

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان