خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال گیلدخت 

صفحه اقتصاد– در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال گیلدخت که روز پنجشنبه هفتم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد

خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال گیلدخت 

صفحه اقتصاد - در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال گیلدخت که روز پنجشنبه هفتم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

در قسمت ۴۹ سریال گیلدخت زهرمار خان که حسابی مست کرده بود تفنگش رو مسلح کرد به سمت اتاقی که تقی خان بود حرکت کرد نزدیک اتاق شد که ناگهان صفی الدوله و چاوش و احتشام سرراه زهرمار رو گرفتند صفی الدوله گفت که ما به هیچ وجه نمیزاریم که کوچکترین آسیبی به تقی برسه چون این دستور شاهه دخته.زهر مار هم خطاب به صفی و بقیه گفت من هر کاری دلم بخواد می کنم هیچکس نمیتونه جلومو بگیره چه برسه به تو پشگل. بعد تفنگش رو به طرف صفی نشانه گرفت که تفنگچی ها هم تفنگ شان را به سمت زهرمار نشانه رفتند سفید خطاب زهر مار خان گفت بهتر از اینجا بریم تو که دوست نداری آدمات بدونن که تو مرد نیستی اگه اینو بفهمن هیچکی دیگه از تو حساب نمیبره زهر مار هم به حالت عصبانی تفنگش رو غلاف کرد و از آنجا رفت.

توی تمام اون دقایق گلنار شاهد صحبتهای بین صفی و زهر مار خان بود .صبح روز بعد گلنار از عمارت بیرون رفت و توی جنگل منتظر احتشام بود .احتشام و گلنار توی جنگل با هم صحبت کردند. گلنار گفت چند نفر یه صندوقچه پر از سکه های طلا قراره در قبال آزادی تقی خان به ما بدن. تو کمک کن که تقی خان نجات پیدا کنه که این سکه های طلا را از آن ها بگیریم. احتشام گفت که شب نقشه رو عملی می کنم. شب شده بود خدمه و تفنگچی ها و آدمهای زهرمار مشغول کشتی گرفتن بودند. گلنار از این موقعیت استفاده کرد و رفت به عمارت و صندوقچه طلاهای خودشو برای احتشام بیاره که مشغول بیرون آوردن طلاها از صندوق چه بود که ناگهان لیلی که اونو رو تعقیب کرده بود روی سرش ظاهر شد و گفت من میدونم تو کی هستی تو گلنار دختر تقی خانی. بهتره طلا ها رو به من بدی وگرنه به آصف و زهرمار میگم که تو کی هستی و اونوقت حسابت با کرام الکاتبینه. گلنار شوکه شده بود که لیلی طلاها رو از گلنار گرفت و با خوشحالی از عمارت بیرون رفت.

گلنار که ناامید شده بود توی حیاط با عجله حرکت می کرد که ناگهان احتشام گفت که پس چی شد، طلا و اوردی گلنار هم گفت اون کسی که قرار بوده طلاها رو بیاره پشیمون شده.

احتشام به گلنار گفت من میدونم تو کی هستی. گلنار دختر تقی خانی .تو دختر خان عمارتی .منم یه تفنگچی ساده. من کمکت می کنم که امشب با پدرت از اینجا فرار کنی بقیه تفنگچی ها و خدمه با من. تو فقط دست پدر تو بگیر و از اینجا برو، گلنار به احتشام گفت چرا میخوای این کارو بکنی؟ احتشام گفت: چون دوست داشتم، فکر میکردم یه پاپتی یکی مثل خودمی که میتونم باهات ازدواج کنم اما الان میدونم که من پاپتی کجا و تو دختر خان عمارت کجا….اسماعیل میتونه تو رو خوشبخت کنه…. گلنار به مطبخ رفت و با میرزا حرف زد.میرزا رضا گفت تو باید باتقی مشورت کنی. میرزا نامه ای رو که آصف و طاووس خیلی وقته دنبالشن رو به گلنار نشان داد و گفت این همون نامه ایه که این همه سال همه دنبالشن .هیچ کس فکرشو نمیکرد که دست میرزا مطبخیه. این نامه رو ببر به تقی نشون بده باهاش مشورت کن تو باید این نامه رو درباره درباریانی که توی تهران هستند برسونی گلنار هم به کمک احتشام به محل نگهداری تقی رفتند. احتشام پشت در نگهبانی میداد که گلنار رفت داخل پیش تقی و با پدرش حرف زد و گفت که پدر بیا باهم از اینجا فرار کنیم اما تقی قبول نکرد و گفته تو باید از اینجا بری من اینجا میمونم تو باید این نامه رو به تهران برسونی، گلنار گفت من زمانی که شما اسیر و زندانی شده بودین ، با همه بزرگان و خانه های شهرهای اطراف صحبت کردم اما هیچکدام حاضر به کمک به شما نبودند فکر کردین درباریان تهران با این جا چه فرقی می کند.تقی گفت نه تو باید این نامه رو به تهران برسونی و از آنها کمک بخوای نباید اینجا بمونی و گلنار به اجبار از اتاق پدرش بیرون رفت…

حالا باید منتظر بود و دید که در قسمت ۵۰ سریال گیلدخت، گلنار موفق میشه که نامرو به تهران ببره یا نه… با ما همراه باشید.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان