خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد– در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال گیلدخت که روز جمعه اول اردیبهشت 1402 از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال گیلدخت

صفحه اقتصاد - در این خبر به توضیحاتی درباره خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال گیلدخت که روز جمعه اول اردیبهشت 1402 از شبکه اول سیما پخش شد، پرداخته شده است.

در قسمت۴۸سریال گیلدخت اسماعیل تو جنگل به دام افتاده بود و بیهوش شده بود یک مردی که نقابی به صورت داشت اسماعیل را سوار بر اسب کرد و پشت سر خودش افسار اسب را در دست گرفت و او را با خود می کشید.

در عمارت شازده ندیمه ها مشغول آماده کردن عمارت بودند برای آمدن زهر مار خان.

یکی از ندیمه ها گفت که میگن نباید تا وقتی که امرش و نفهمیدی مجلس رو ترک کنی. لیلی هم گفت خوب حالا توام انگار اصلی و سلطنه داره میاد… که فیروزه برگشت گفت برای ایشون کندن پوست سر آدم ها خیلی راحت تر است کندن پوست خیاره.

لیلی دوباره گفت: شاید فیروزه یک کلاغ چهل کلاغ میکنه.

یکی از ندیمه ها گفت آره …یک کلاغ چهل کلاغ اصلاً آدم مظهر هر مهر و محبت اسمشم لطیف براش حرف دراوردن اسمشو گذاشتن زهر مار خان.
لیلی گفت من میگم نه به این شوری شور که فیروزه میگه نه به این بی نمکی. زهر مار یه آدم مثل الباقی ما ها دیگه.
ندیمه گفت فیلم میگن بد کینه ای از خان به دل داره.
لیلی خطاب به ندیمه گفت آیا واقعاً اسمش اینه یا اینجوری میگن که ما بترسیم.
یکی از ندیمه ها گفت که یه عده میگن از وقتی که سر شرط بندی افتابه پیشابه رو سر کشیده، یکی دیگه هم میگفت ابویش مارگیر بوده از بچگی نیش مار افعی به تنش کارساز نبوده. بعضی ها میگن خود شاه این اسمو براش انتخاب کرده خلاصه ما اگه تو این اوضاع و جان سالم به در ببریم شاهکار کردیم.

در این میان مردی که افسار اسب اسماعیلو می کشید اونو به یه درخت گره زد. اسماعیل رو از روی اسب پایین کشید و اونو انتداخت تو آبی که در جنگل بود. ناگهان اسماعیل به هوش اومد و مرد با اسماعیل درگیر شد.اسماعیل دست بسته کاری ازش بر نمی اومد در مقابل اون.
مرد همونجوری که یقه ی اسماعیل را گرفت بهش گفت: میدونی من کیم؟من رحمتم اسماعیل….‌

یادته رحمتی که تو یروز بی کلاه و اسب بیرونش کردی و فرستادی سمت عمارت. همون که جلو همه خار و ذلیلش کردی.
الان نوبت تو….. رحمت چند بار سر اسماعیل را زیر آب کرد. حالا نوبت توئه…..

از سویی دیگه توی عمارت صفی الدوله و قاسم با هم حرف می زدند.قاسم که حسابی شکنجه شده بود و نای نشستن هم نداشت.به صفی گفت:آدمام کجان که صفی بهش گفت جاشون امن
قاسم به صفی گفت اینجور که معلوم باید علاوه برتقی خان، سر جون خودم وآدمامم معامله کنم‌.

که صفی با یه آفرین مهر تایید به حرف قاسم زد گفت حالا رفتی سر اصل مطلب.

صفی به قاسم گفت قبل اینکه بخوام آزادت کنم، باید این قسم نامه رو امضاکنی .
قاسم خطاب به صفی گفت: قسم نامه چی؟؟

صفی گفت بیعت باآصف میرزا…
قاسم به صفی گفت بیعت با من خان نیم بند به چه دردتون میخوره.
که صفی بهش گفت تو بعنوان نماینده رشت وفومنات این بیعت نامه رو امضا میکنی.اگر کسی در این مناطق کوچکترین اشتباه بکنن در مورد ما،تو مسئولی.
که قاسم به صفی گفت دِ …من از طرف دیگران چه قولی میتونم بدم.
صفی گفت مثل اینکه زبون گرمو متوجه نمیشی.
و با خط و نشان برای قاسم گفت:تو که نمیخای بچهات بلایی سرشون بیاد.سه تا دختر ترگل ورگل و یه پسر… خدا کنه جوری نشه که یه روز سربریده پسرتو ببینی یا بدن تیکه تیکشو زیر سم اسبا…
که قاسم به صفی گفت این دور از جوانمردیه.
که صفی گفت: کدوم جوانمردی؟ تو تاریخ این مملکت سراسر برادر کشی و پسرکشیه…وسط این بی فتوتی کاسه چه کنم چه کنم دستت گرفتی…
فنون زنده موندن رو تو مدرسه نامردی باید بری مشقش کنی…روزی که با دشمن طاووس الملوک پیمان بستی باید فکر اینجاشم می کردی

حالا هم باید این قسم نامه رو امضا کنی بعد بری سراغ رابطات توی رشت و انزلی،میون تجار روس و ارمنی کاری کنی که طبق وعده شاهدخت و کنسول،زودتر اون ارابه های توپ رو به ما برسونن.
که قاسم گفت:این از توان من خارجه
صفی گفت: خود دانی‌…زهرمارخان زیاد حال و حوصله نداره.پسرتو میکشه
قاسم از این حرف صفی هم آشفته شد.

اون روز وقتی رحمت می خاست اسماعیل رو بکشه.میرزا از راه رسید و رحمت رو با یه گلوله کشت.
میرزا گفت که همه فکر میکنن من کورم. فقط تقی که میدونه من کور نیستم. بعد از ماه منیر و ماجرای معین میرزا،نه می خاستم نه صلاح بود کسی بدونه من کور نیستم.
اسماعیل به میرزا گفت که خان قصه طاووس و آصف رو برام تعریف کرده که معین میرزا رو مسموم کردند تا مظفرالدین شاه .شاه این مملکت بشه درسته؟

میرزا به اسماعیل گفت که دونستن این ماجراها فقط برات دردسر داره.پی گیر نشو
اسماعیل گفت که احساس میکنم شما از پشت پرده این ماجراها خبر دارین میرزا.
میرزا به اسماعیل گفت که فقط اینو بدون تو تموم این سالها کسی نمی دونست پشت تمام این اتفاقای دربار یه مطبخی نابینا هس…

شب شده بود و گلنار ناراحت توی مطبخ نشسته بود.که ناگهان میرزا رضا در را باز کرد و گلنارو صدا زد.گلنار برگشت سمت صدا. میرزا و گلنار باهم صحبت کردند و میرزا گفت که اسماعیلو دیدم و از این به بعد حواسم بهتون هست به حرمت نون و نمکی که باهم خوردیم.
گلنار به میرزا گفت شرمندم ما قصد جسارت نداشتیم فقط میخواستیم خیالمون راحت شه.
میرزارضا به گلنار گفت اگه تقی خان امر نکرده بود که ازت نگهداری کنم یه لحظه هم اینجا نمیموندم.
گلنار به میرزا گفت که خیلی نگرانم باید کاری کنیم تا کار از کار نگذشته. نباید بزاریم زهرمارخان زهرشو به پدرم بریزه.
میرزا گفت نه .صفی باهوش تر از این حرفاس که امر طاووس الملوک رو ندیده بگیره… گلنار تو برو استراحت کن.تا فکر کنیم ببینیم باید برای فرار تقی خان چه باید کرد.

طاووس الملوک برای مملکت کابوس هایی دیده بود.پشت پرده با روس ها وانگلیسا توافق کرده بود در قبال حمایت از به تخت نشستن آصف میرزا،بخشی از شمال وجنوب ایران را به آنها میدهد.یکی از بندهای این توافق نامه این بود که چند کشتی حامل توپ و تسلیحات در اختیار آصف قرار بدن.
طاووس اصرار داشت همه این وقایع بدون جنگ و خونریزی اتفاق بیفته.تا روز موعود که شورای ایل تشکیل بشه و آصف جانشین مظفرالدین شاه بشه.

زهر مار خان و دارودستش وارد عمارت آصف شدند.همه ی خدم و حشم از ترس قالب تهی کردند.
زهرمار خان و آصف توی اتاق مشغول خوردن نهار بودند. زهرمارخان به آصف گفت که خودتو پنهان نکن از دید دیگران اینجوری به تاج و تخت نمیرسی.
آصف به زهرمارخان گفت که تو فک کردی من راضیم از این شرایط.نه….به ارواح خاک اجدادم نه.

زهرمار به اصف گفت که اگه آقامحمدخان مثل شما گوشه نشینی میکرد و به مجلس اعیان نمی رفت . ایل وتبار همایونی به تاج وتخت نمی رسید.گاهی باید جسور بود شازده.جسور…. دیشب شنیدم اسماعیل این دور واطرافه.مگه قرار نبود به توپ ببندینش.
آصف گفت قراربود…ولی دارو دستش از سیاه چال فراریش دادن
زهر مار به اصف گفت که چطور یه نفر میتونه همه سربازا رو دور بزنه و از اینجا فرار کنه.
آصف گفت: همه میدونن که تو از تقی کینه به دل داری.من بخاطر حرفای تو نمیام گنجشک تو دستمو رها کنم و باز تو آسمونو بگیرم.حکم طاووس الملوک هم لازم الاجراس. هم عاقلانه

گلنار یواشکی پشت در اتاق به حرفای شازده و زهر مار خان گوش میداد.پارچ شربت رو روی سینی گذاشته بود و وارد اتاق شد که زهرمار خان رو به آصف ادامه داد من باید هر طور شده تقی رو بکشم. یهو گلنار لیوان از دستش افتاد روی میز و معذرت خواهی کرد.

آصف گفت نمیشه تقی رو کشت..
زهر مار خان به آصف گفت اگه خودش بمیره چی…طوری میدم بکشنش که همه فکر کنن خودش مرده.

شب شده بود و دار و دسته زهرمار با آدمای عمارت مشغول مچ انداختن بودن.و مجلس شادی برپا کرده بودند.که یهو گلنار صحبت های چاوش با یکی از تفنگ دارا رو مخفیانه شنید.اینکه چرا زهر مار خان از تقی کینه شتری به دل داره.چاوش گفت زهر مار خان مرد نیست… اون زمان که تو دستگاه ناصری بوده خیلی قتل و غارت میکرده و مزاحم ناموس روم میشده.یه روز چو میاد که مزاحم یه زن شوهردار شده.از دربار هم تقی رو مامور میکنن که این قضیه رو پیگیری کنه.تقی هم قضیه رو جمع میکنه ولی کار زهر مار خان رو به دربار گزارش میده . شاه هم زهرمار و احضارمیکنه کتکش میزنه و کلاه از سرش میندازه و دستور داد که سبیلشو از ته بزنن.و خلاصه این شد کینه زهر مار از تقی.

توی عمارت مردم مشغول مچ انداختن بودن که زهر مار به ولی گفت حواس اینا رو پرت کن تا من برم… زهر مار به سمت اتاق تقی رفت و تفنگشو مسلح کرد و….. قسمت ۴۸ سریال گیلدخت به پایان رسید با ما همراه باشید تا قسمت بعد که ببینیم تقی خان به قتل میرسه یا نه؟

سریال گیلدخت پنجشنبه ها و جمعه ها از شبکه اول سیما پخش می شود.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان