خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال جذر و مد + دانلود قسمت ۲۴ سریال جذر و مد

خلاصه داستان سریال جذر و مد قسمت ۲۴ و دانلود مستقیم قسمت ۲۴ سریال جذر و مد را در این خبر بخوانید.

خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال جذر و مد + دانلود قسمت ۲۴ سریال جذر و مد
صفحه اقتصاد -

سریال «جذر و مد » به کارگردانی محمد حسین لطیفی و تهیه‌کنندگی مهران مهام از روز یکشنبه ۱۱ خرداد ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت آغاز شد، این سریال ابتدا در روزهای یکشنبه و سه شنبه منتشر شد اما اکنون روزهای سه شنبه از این پلتفرم منتشر می شود. آرش مجیدی، سعید چنگیزیان، مهرو نونهالی، سمیرا حسن‌پور، آزاده زارعی، حسین سلیمانی، بردیا دیانت و فقیهه سلطانی نیز از بازیگران این سریال می باشند. در ادامه خلاصه قسمت بیست و چهارم  سریال جذر و مد را خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال جذر و مد قسمت ۲۴

گوهر و امیر تو قایق بودن و بهشون خوش می‌گذشت یهو قایق خاموش میشه، برمیگردن از راننده قایق بپرسن چرا خاموش شد که می‌بینند نیست و یهو عیسی رو با چهره خونی و چاقویی تو دست می بینن، گوهر داد میزنه و عیسی میگه نامرد تو با چه رویی میخوای با دختر من ازدواج کنی، این نامرد قاتل منه و منو کشته و عیسی میخواد امیر رو بزنه که امیر داد میزنه و از خواب بیدار میشه.

پرهام زنگ میزنه به فردوس که ذهنم مشغوله و حالم خوب نیست، خبر داری که پدر و مادرم میخوان از هم جدا بشن؟ فردوس میگه کی گفته؟ پرهام میگه وقتی مامانم داشت به باباجون و مامان جون میگفت شنیدم، فردوس میگه غلط کرده، حرفشون رو جدی نگیر تا منو داری نگران نباش من نمیذارم اتفاقی بیفته. با قطع تماس پرهام، فردوس میگه دیگه داری پاتو از گلیمت درازتر میکنی امیرخان.

پرویز میره سر ساختمون و حمید رو میبینه بهش میگه شغل جدید مبارک یه پا مهندس شدی واسه خودت. قدیمیا میگفتن ژیان ماشین نمیشه باجناق فامیل نمیشه ولی اشتباه میکردن این باجناق از برادر تو رگیتره، حمید میگه نمی‌فهمم چی میگی؟ پرویز میگه به زودی متوجه میشی فقط همینقدر بدونکه هر کسی با ما وصلت کرد شانس آورد.

پرویز میره پیش فردوس و فردوس در ازای سکوتش و گرفتن سفته بهش میخواد پول بده اما پرویز میگه من معامله نمیکنم که پول بخوام، من دارم پول خون شوهرخواهرم رو میگیرم، فردوس میگه پول خون رو تو دادگاه میگیرن، خودت هم میدونی اگه پای دادگاه بیاد وسط پول خون به کسای دیگه میرسه و سر تو بی کلاه میمونه، تصمیمت رو زودتر بگیر. پرویز میگه من سفته نمیدم، فردوس میگه منم بدون سفته پول نمیدم، اگه بخوای بزنی زیرش سفته ها رو میزارم اجرا پولمو هم باید پس بدی، پس امضا کن. پرویز میگه برای چی اون پیرمرد رو کشتی؟ فردوس میگه من نکشتم، پول رو برای این بهت میدم که دیگه نبینمت، نه تو و خانواده ات رو، پرویز میگه پس چرا خواهرزاده ام و شوهر خواهرش اینجا کار میکنن، فردوس میگه آسیاب به نوبت. پرویز سفته ها رو امضا میکنه و چک رو میگیره و میره.

عطایی میره پیش مسعود بهش میگه چرا دستوراتمو عمل نمیکنی شنیدم گفتی هر دستوری که امضای من پاش باشه واسه تو اعتبار نداره، من مدیر مالی اداری شرکتم، مسعود میگه من با سِمَت تو کاری ندارم خودت برام اعتبار نداری، من با کسی حال نکنم نمیتونم حرفشو گوش بدم، عطایی میگه نذار کاری رو که نمیخوام انجام بدم. مسعود میگه به اون میزی که نشستی تکیه نکن، چهار روز دیگه صاحبش برمیگرده و تو باید بیای اینجا برام چای بریزی، عطایی میگه دلتو به پسرخاله ات خوش نکن. مسعود میگه قراره امشب بشه دوماد گودرزی، عطایی میگه خوابشو ببینه، مسعود میگه دیده، تو برو چای دم کردن رو یاد بگیر، عطایی میگه بهت میگم با من بازی نکن.

امیر به گوهر زنگ میزنه و بهش میگه آماده شو بریم نهار بیرون.

گوهر میخواد حاضر بشه که یه دفعه اختر میاد و میپرسه کجا میری، گوهر میگه دارم میرم بازار، اختر میگه الکی نگو داری میری سر قرار، چی شد نظرت عوض شد؟ گوهر میگه میام برات تعریف میکنم. اختر میگه پس شب بیا خونه ما.

گوهر و امیر میرن کنار روخونه، گوهر میپرسه چرا مادرت با عشق اولت مخالف بود، امیر تعریف میکنه که بابای آیدا عموی من میشد البته غیرخونی، بابای من پرورشگاهی بود ، پدربزرگ آیدا بابای منو به سرپرستی قبول میکنه بابام که نوجوون میشه رو میذاره پیش پدربزرگ مادرم که معماره تا معماری یاد بگیره اما بابام عاشقی یاد میگیره و عاشق مادرم میشه، من و نیلوفر بچه بودیم که بابام ترکمون کرد و مادرم برای ازدواجش تو روی پدربزرگ و کل خونواده وایمیسته و بعد اون جوری شکست میخوره که اسم بابام میومد کهیر میزد، واسه همین نمی‌خواست من و آیدا با هم ازدواج کنیم، گوهر میگه حیوونی آیدا اون تو رفتن پدرت تقصیری نداشت، امیر میگه آره آیدا تقصیری نداشت اما اگه من حرف مادرم رو گوش نمی‌دادم مادرم می شکست، اون سالها خیلی بدبیاری میوردیم، من یه برادر کوچکتر داشتم اونم گم شد و هیچ وقت پیدا نشد. گوهر میگه پدرتون چی شد شاید یه اتفاقی براتون افتاده؟ امیر میگه نه مامان با قطعیت میگه ترکش کرده، ما بچه بودیم و از مشکلات چیزی یادمون نمیاد، من عاشق پدرم بودم دلم میخواد یه بار ببینمش و ازش بپرسم چرا رفت. امیر و گوهر مشغول عکس گرفتن میشن و آیدا از دور اونا رو میدید و بغض میکنه و به خودش میگه من چرا عاشق توی کثافت شدم.

فردوس به امیر زنگ میزنه که پرویز فتاح رو پیدا کرده بیا کارت دارم، امیر مجبور میشه بره شرکت.

امیر میره پیش فردوس، فردوس بهش میگه پرویز فتاح رو تهدید کرده اگه بهش پول ندیم میره به پلیس میگه، البته اگه بره پیش پلیس پای خودش گیره چون خودش هم حق السکوت گرفته. امیر میگه چرا گردن گرفتی، میزدی زیرش. فردوس میگه من دوستت دارم تا پای دار هم برم نمیزارم پای تو وسط بیاد. بعد به امیر میگه مجبورم بهت بگم قید دختر عیسی رو بزنی، تمومش کن. امیر میگه نمی‌فهمم چی میگی؟ فردوس میگه من رفیقتم بهت میگم پرویز بفهمه شما با هم سَرو سِر دارید، امیر میگه یعنی چی؟ فردوس میگه توجیح نکن آمپول رو بهونه نکن دیدم از خونه ات اومد بیرون، می فهممت حق میدم بهت ، اینو نمیگم که خواهرم داره زندگیش رو خراب میکنه بخاطر این میگم که داری بدترش میکنی، دختره اگه بفهمه مثل داییش اهل معامله نیست، بفکر منم باش که پام گیره من دارم داماددار میشم، الانم بریم پیش مادر جلسه گذاشته، فردوس وقتی میبینه امیر حال نداره میگه به مادر میگم کار فوری برات پیش اومد نیومدی.

 مادر به فردوس و نیلوفر میگه مثل اینکه شما وا دادید اما من به این ازدواج راضی نیستم، نیلوفر میگه ببخشید اما دیگه دیره نمیشه الان بزنیم زیر حرف. مادر میگه من یه فکری دارم یه شرط‌هایی برای پسره میزاریم که خودش جا بزنه، نیلوفر میگه هر چی بشه پردیس از چشم من میبینه جواب تلفن منو نمیده رابطه ام باهاش خراب شده، من اصلا اشتباه کردم بخاطر شما تو روی دخترم وایستادم، وقتی خودش دلش میخواد منم راضی ام. فردوس میگه شرط شما چیه؟

پردیس به بهنام میگه عجیب نیست؟ تو باورت میشه بابام به همین راحتی راضی شده، عجیبتر مادر جونه، نکنه دارن بازیمون میدن، منم بابام رو میشناسم اونقدر مغروره که حرفی بزنه ازش برنمیگرده. بهنام میگه من حالتو میفهمم تو مثل یه پهلوانی هستی که سالها خودت رو برای مبارزه آماده کرده اما وارد گود میشه حریفش سپرش رو میندازه زمین، پردیس میگه آره چون میدونم اون حریف یه خنجر پشتش قایم کرده، همش فکر میکنم یه برنامه ای برامون داشته باشن. میخوای نریم؟ بهنام میگه همین الانم دیره وگرنه بابات گولاخ هاش رو میاره بالا سرم.

نیلوفر به فردوس میگه عمرا این پسره شرط رو قبول کنه، تو اگه جای اون بودی قبول میکردی؟ فردوس میگه اگه عاشق بودم حتما، اونم اگه پردیس رو بخواد قبول میکنه تا بخواد شرط رو عملی کنه، بقول مامان از سر پردیس افتاده. فردوس به نیلوفر میگه دارم میرم سر پروژه  اما میره دم خونه گوهر و بی اجازه داخل میشه،  گوهر میگه چرا بی اجازه میایید تو؟ فردوس میگه مگه تو برای اومدن تو زندگی خواهرم اجازه گرفتی؟ میاد داخل و میگه من به اون دنیا اعتقاد ندارم اما تو حتما داری، اگه پدرت زنده بود درباره کارهایی که میکنی چه فکری می کرد؟ گوهر میگه من نمیدونم راجع به چی حرف میزنید و واسه چی اومدید؟ فردوس میگه اومدم نصیحتت کنم، الان خوشحالی که تونستی امیر رو بچنگ بیاری؟ امیر برای این آغوشش رو باز کرده چون رابطه اش با خواهرم شکرآبه وگرنه نگاتم نمیکرد، گوهر میگه پس اگه فکر می‌کنید من با مهندس ارتباط دارم چرا اومدید سراغ من برید پیش خودش، فردوس میگه برای اینکه امیدوارم بتونم سر عقل بیارمت، من عیسی رو می‌شناختم مطمئنم خانواده اش رو خوب تربیت کرده، اشتباه از ما بود و نباید سر فوتش احساساتی میشدیم، تو هم حق داری یه دختر جوون با هزار آرزو قطعا دنبال یه شونه می گرده بهش تکیه کنه، میبینی چقدر خوب درکت می کنم، اما رفتارت رو تایید نمیکنم، پاتو از زندگی خواهر من بکش بیرون، می‌فهمم وقتی بی پولی و بی پناهی با هم یکی میشه زندگی چقدر سخت میشه بخاطر همین اومدم کمکت کنم حداقل از بی پولی خلاصت کنم تا بری آدم خودت رو پیدا کنی و از این جهنم خلاص بشی، هر چقدر دلت میخواد بگو تا برات بنویسم بری به همه آرزوهات برسی اونم بی امیر، گوهر میگه پس شما هم برای رسیدن به آرزوهاتون با نیلوفر خانم ازدواج کردید؟ برای همین اینقدر خوب منو درک می کنید، فردوس با خنده تمسخر آمیزی میگه آره، ولی من و تو با هم فرق داریم خانواده ما با خانواده تیمورفام هم لِول هستن فقط یه ذره پایینیم، گوهر میگه اتفاقا امیر بهم گفته بود قبل ازدواج با خواهر شما عاشق یه زن دیگه به اسم آیدا بوده، من اگه جای خواهر شما بودم هیچ وقت با مردی ازدواج نمیکردم که عاشق یکی دیگه باشه، فردوس دوباره میگه چقدر بنویسم؟ گوهر میگه فائقه هم مثل تو بخاطر اینکه به آرزوهاش برسه با امیر ازدواج کرد، دلم برای امیر میسوزه که آدمهایی مثل تو دورش هستن، آدمهایی که امیر باید به آرزوشون برسونه، فردوس عصبی میشه و میگه ادای آدم حسابی ها رو در نیار امثال تو رو خوب میشناسم، تا یه مرد پولدار میبینن می چسبن بهش اما اینبار رو اشتباه کردی امیر آدم تو نیست اتفاقا امیر و فائقه عاشق همن، امیر داره ازت استفاده میکنه تا فائقه رو برگردونه، چون فائقه از این رابطه با خبر بشه برمیگرده اونوقت تو جایی اینجا نداری و پرتت میکنه بیرون، همتون قیمت دارید بگو چنده تا بگیری و بری سراغ یه آدم دیگه، گوهر می خواد بزنه تو گوش فردوس، فردوس میگه بزن تا بدبختت کنم، گوهر میگه گمشو برو بیرون. فردوس میره بیرون و میگه من به امیر نمیگم اما تو بگو تا منم بگم و همه بفهمن ، ملک بانو بفهمه دیگه روزگار برات نذاره، ملک بانو با آیدا یه کاری کرد تا سوت شد رفت تو که جای خود داری...

دانلود سریال جذر و مد قسمت بیست و چهارم

خلاصه داستان سریال جذر و مد از اول تا آخر

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه