خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت پانزدهم + دانلود قسمت ۱۵ سریال تاسیان

خلاصه قسمت پانزدهم و دانلود قسمت ۱۵ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت پانزدهم + دانلود قسمت ۱۵ سریال تاسیان
صفحه اقتصاد -

 سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفی‌نیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه قسمت ۱۵ سریال تاسیان

شیرین میگه به من بگو تو جریان تصادف چرا ترسیدی . امیر میگه من بخوام بزنم به بابای تو اونوقت ماشین خودمون رو برمیدارم اینقدر احمقم یه کم فکر کن. شیرین میگه سعید کیه؟ چرا نمیگی تا زبون من دراز بشه جلو بابام. امیر میگه بابات میدونه سعید کیه اون از تیمسار خواست خلع درجه اش کنن، اون از بابات شاکیه. شیرین میگه پس چرا اونروز پشت تلفن ترسیدی تلفن رو قطع کردی؟ از امیر میخواد بره جلوی در تا بیاد درست و حسابی با هم حرف بزنن. امیر میگه من اگه پنهون کار بلد بودم چشم بندت رو تو بازجویی برنمیداشتم که واسم بد بشه. موضوع ما الان سعید نیست اون موضوع امنیتیه، شیرین میگه اتفاقا می خوام بدونم ، اسم سعید هم خسروست؟ شما دو تا یه نقش بازی می کنید یا اسم همتون خسروست؟ امیر میگه من نمی فهمم چی میگی؟ شیرین میگه باشه پس برو که الان بابام میاد. امیر میگه شیرین من تو رو می خوام. شیرین میگه نمیشه بابام راضی نیست یه عمر جور منو کشیده هم برام پدر بوده هم مادر، بابام با تو مشکل داره. امیر میگه من مشکلش رو حل میکنم بفهمه تو هم منو دوست داری نرم میشه. من اینهمه به تو گفتم بیا بریم سینما بعد تو با اون پسره شهرام رفتی؟ شیرین جا میخوره که تو مارو تعقیب میکنی؟ دست خودت نیست که ماموری. امیر میگه مأمور چیه من عاشقم، من هر شب میام دم پنجره تا ببینمت نمیتونم بدون تو باشم. شیرین میگه برو بعدا حرف می‌زنیم الان بابام میاد، امیر میگه به این زودی ها نمیاد جاش خوبه، الان اون حالش خوبه می خوام امشب باهاش حرف بزنم. شیرین میگه بگو بابام کجاست؟

جمشید رفته بود پیش حوری و اونجا بود ، بهش میگه هما منو آورد اینجا خوش باشیم، هما یه چیزش هست با شما حرفی زده؟ یکدفعه صدای زنگ میاد حوری میره در رو باز کنه میگه احتمالا فرامرزه اومده آشغال ها رو ببره اما وقتی باز می کنه می بینه شیرین پشت دره، جمشید بلند می پرسه کیه عزیزم؟ شیرین در رو بازتر میکنه و جمشید شیرین رو می بینه و ..‌.

با دیدن ما داخل نیومدن. حوری میگه ایشون می خواستن بیان فقط درد و دل کنن. سعید میپرسه که هر ماه مثل یه کارمند از حساب آقای سامان به حساب شما پول واریز می‌شده چرا؟

حوری میگه این یه قضیه خانوادگیه و هیچ ربطی به ماجراهای ایشون نداره، خوبه دیدید دیروز خانمشون خونه ما بود، سعید میگه شما چه خانواده ای هستید که از دور برای هم عزاداری می کنید؟ حوری با دیدن عکس هاش تو خاکسپاری منوچهر جا می خوره و میگه باورم نمیشه همه جا از من عکس دارید، سعید میگه اتفاقا تو خونتون چیزی از این صمیمیت ندیدم برعکس خانم نجات که از دیدن من خوشحال هم نشدن و زود رفتن که البته خیلی مهم نیست، روابطت شما بجای اینکه خانوادگی باشه بیشتر انگار تیمیه. حوری میگه من عضو هیچ حزب و گروهی نیستم. سعید میگه هر پرونده ای که به این اتاق رسیده یه ردی از شما بوده عجیب نیست؟ حوری میگه شما دارید اشتباه می کنید اصلا پن چرا باید تو بایگانی بازجویی بشم اگه مدرکی از من دارید چرا دستگیرم نمی کنید؟ این عکس ها چیزی رو ثابت نمیکنه. حوری بلند میشه بره اما سعید محکم میگه بشینه. حوری میگه من باید برم مادرم تنها و مریض تو خونه است باید بهشون خبر بدم باید تلفن کنم با کسی مشورت کنم. سعید میگه اگه می خواهید با آقای نجات تماس بگیرید ایشون تو بیمارستان هستند. حوری میگه دارید آنتریکم می کنیو یه دستی بزنید اگه اینطور بود من خبر داشتم، سعید میگه کسی که تو کماست نمیتونه خبر بده، ایشون تصادف کردن. حوری با شنیدن این خبر حالش بد میشه و از حال میره.

جمشید به خونه حوری زنگ میزنه، حوری همون لحظه میرسه خونه تا بخواد جواب بده قطع میشه. حوری خودش زنگ میزنه، شیرین و جمشید همزمان گوشی رو برمیدارن، شیرین به پدرش میگه گوشی رو جواب میده بهتره که تلفن رو بکشه و استراحت کنه. حوری تلفن رو قطع می کنه. شیرین که فکر کرده امیر داره زنگ میزنه به مریم میگه الان بابام ناراحت میشه چرا ول نمیکنه این. جمشید دوباره خودش به حوری زنگ میزنه حوری حالش رو میپرسه با گریه که چرا از خودش خبری نداده بهش. جمشید میپرسه کی بهت گفته تصادف کردم، اما حوری زیر بار نمیره، هما از یه اتاق دیگه تلفن رو برمی‌داره ببینه حوری درباره سعید چیزی میگه یا نه؟ مریم و شیرین سر می‌رسند هما گوشی رو قطع می کنه‌. مریم میگه دایی به شیرین گفته بره رضایت بده، هما میگه شیرین خودت چی میگی؟ شیرین میگه من فکر میکنم کار اون نباشه. هما میگه منم همینطور. 

بعد از رضایت شیرین، رها میره خونه و میگه به امیر بگید آب دستشه بیاد خونه کارش دارم. سپیده میگه من شماره اش رو دارم بهش میگم. قدسی میگه تو نباید به من بگی تلفن امیر رو داری؟ سپیده خجالت میکشه و میره به امیر زنگ بزنه. امیر با یه دسته گل میاد دیدن پدرش اما رضا ازش دلخوره و باهاش روبوسی نمیکنه، قدسی و سپیده مشغول پاک کردن و خورد کردن سبزی میشن. رضا شروع به صحبت می کنه که یه عمر تو سختی بچه بزرگ کردم که تو پیری عصای دستم باشن، شدن قاتل جونم. قدسی میگه چه ربطی به بچه ام داره؟ رضا میگه اگه ربط نداشت ماشین رو نمینداخت تو دره. با این حرف همه جا می خورن. امیر میگه ترسیدم برای شما دردسر بشه خودم براتون ماشین می خرم. رضا با عصبانیت میگه آفرین مرد شدی، از کیسه خودت میخری یا دوماد سرخونه شدی از دختر مردم، یارو اومده زندان ملاقاتی یه چک داده برو برای زن و بچه ات ماشین بخر، یه عمر با سیلی صورتمو سرخ نگه داشتم الان بخاطر این بچه باید جلوی هر کس و ناکسی لالمونی بگیرم. امیر قسم میخوره که بت ماشین به کسی نزدم.

رضا میگه سر موضوع داداشت یه قضیه ای بین من و تو هست که اگه به مادرت بگم همین الان پرتت میکنه بیرون. قدسی میگه یعنی چی بگو منم بدونم. رضا به امیر میگه به جای اینکه با خانواده ات باشی افتادی دنبال اون پسر الدنگ سعید پای تو رو به نجسی خونه ها باز کرد، حالا اینا به کنار اینی که میگم پای آبرو و ناموس وسطه، مثل آدم جواب منو بده. بعد از امیر میپرسه تو افتادی دنبال دختر نشون دار و نامزددار. امیر میگه نه من دنبال دختر نامزد دار نیفتادم. رضا میگه افتادی، نامزدش پسر یکی از کله گنده های مملکته با چه رویی افتادی دنبال دختر مردم، به چیه خودت می نازی؟ به سوادت، شغله مضخرفت یا به پول بابات؟ تو عاشق دختر جمشید نجات شدی الاغ، اون کل بازار فرش فروشها رو می‌خره و میفروشه نخست وزیر کارخونه اونو افتتاح کرده بعد تو عاشق دختر اون شدی؟ خاک بر سرت. با شنیدن این حرفها سپیده از چشماش اشک میاد. رضا امیر رو تهدید میکنه که این قائله رو ختم کنه و گرنه تو خونه زندانیش می کنه. امیر بلند میشه و میگه من واقعا دوستش دارم و بدون اون نمیتونم زندگی کنم بعد از خونه میره بیرون. امید میره دنبالش میگه تو دانشگاه پر کردن که تو ماموری، یه مدت دانشگاه نیا، میدونم تو مأمور نیستی بخاطر دختره میای، اینا واست برنامه دارن میزننت خواستی بری پیش دختره بیرون قرار بذار.

امیر میره پشت پنجره اتاق شیرین، شیرین میاد میگه داری چیکار میکنی میخوای همه همسایه ها بفهمن؟ امیر میگه بذار همه شهر بدونن چیزی نیست که قایم کنیم ، وقتی خانواده تو و من و همکلاسیات و همه میدونن. تو گفتی دوستم داری چرا زدی زیر همه چیز بخاطر کار نکرده. شیرین میگه من هنوز مطمئن نیستم. امیر میگه پس چرا رضایت دادی بابام بیاد بیرون. شیرین میگه اینا مجبورم کردن. امیر میگه واقعا دستت درد نکنه من کی بهت توهین کردم که تو داری اینطوری با من برخورد می کنی؟

شیرین میگه به من بگو تو جریان تصادف چرا ترسیدی . امیر میگه من بخوام بزنم به بابای تو اونوقت ماشین خودمون رو برمیدارم اینقدر احمقم یه کم فکر کن. شیرین میگه سعید کیه؟ چرا نمیگی تا زبون من دراز بشه جلو بابام. امیر میگه بابات میدونه سعید کیه اون از تیمسار خواست خلع درجه اش کنن، اون از بابات شاکیه. شیرین میگه پس چرا اونروز پشت تلفن ترسیدی تلفن رو قطع کردی؟ از امیر میخواد بره جلوی در تا بیاد درست و حسابی با هم حرف بزنن. امیر میگه من اگه پنهون کار بلد بودم چشم بندت رو تو بازجویی برنمیداشتم که واسم بد بشه. موضوع ما الان سعید نیست اون موضوع امنیتیه، شیرین میگه اتفاقا می خوام بدونم ، اسم سعید هم خسروست؟ شما دو تا یه نقش بازی می کنید یا اسم همتون خسروست؟ امیر میگه من نمی فهمم چی میگی؟ شیرین میگه باشه پس برو که الان بابام میاد. امیر میگه شیرین من تو رو می خوام. شیرین میگه نمیشه بابام راضی نیست یه عمر جور منو کشیده هم برام پدر بوده هم مادر، بابام با تو مشکل داره. امیر میگه من مشکلش رو حل میکنم بفهمه تو هم منو دوست داری نرم میشه. من اینهمه به تو گفتم بیا بریم سینما بعد تو با اون پسره شهرام رفتی؟ شیرین جا میخوره که تو مارو تعقیب میکنی؟ دست خودت نیست که ماموری. امیر میگه مأمور چیه من عاشقم، من هر شب میام دم پنجره تا ببینمت نمیتونم بدون تو باشم. شیرین میگه برو بعدا حرف می‌زنیم الان بابام میاد، امیر میگه به این زودی ها نمیاد جاش خوبه، الان اون حالش خوبه می خوام امشب باهاش حرف بزنم. شیرین میگه بگو بابام کجاست؟

جمشید رفته بود پیش حوری و اونجا بود ، بهش میگه هما منو آورد اینجا خوش باشیم، هما یه چیزش هست با شما حرفی زده؟ یکدفعه صدای زنگ میاد حوری میره در رو باز کنه میگه احتمالا فرامرزه اومده آشغال ها رو ببره اما وقتی باز می کنه می بینه شیرین پشت دره، جمشید بلند می پرسه کیه عزیزم؟ شیرین در رو بازتر میکنه و جمشید شیرین رو می بینه و ..‌.

تاسیان

دانلود سریال تاسیان قسمت پانزدهم

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه