خلاصه داستان سریال وحشی قسمت اول + دانلود قسمت اول سریال وحشی

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت اول سریال ایرانی وحشی که در روز دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴ منتشر شده است را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال وحشی قسمت اول + دانلود قسمت اول سریال وحشی
صفحه اقتصاد -

سریال وحشی در ژانر معمایی، اجتماعی در سال ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمنت منتشر می شود، در این سریال بازیگرانی چون جواد عزتی، نگار جواهریان، نوید پورفرج، هومن سیدی، احسان امانی، نگار مقدم، امین شعرباف، معین شاهچراغی، تورج الوند و علیرضا ثانی‌ فر، مهدی صباغی، محمد صابری و... حضور دارند.

سریال وحشی دوشنبه ها ساعت ۸ شب منتشر می شود، خلاصه داستان قسمت اول سریال وحشی را در ادامه این مطلب می خوانیم.

چکیده داستان وحشی

این دست اراذل اوباشه یا کارگره؟!

سریال وحشی

خلاصه قسمت اول سریال وحشی

کارگرها داخل معدن مشغول کار بودند که کار تموم میشه و بوسیله بالابر میان بالا، جلوی در ازدحام زیادی از جمعیت هست، همه اعتراض دارند که حقوقشون دو ماهه عقب افتاده، فلاح که مسئول پروژه هست ازشون می خواد کمی صبر کنند، اما تحمل کارگرها تموم شده و میگن تو که پول نداشتی نباید کار رو شروع می کردی، پیش قسط رو برداشتی ماشینت رو عوض کردی پول مارو نمیدی، فلاح قول میده که اگه پولی بگیره بهشون میده، سعید به نمایندگی از کارگرها میخواد که پولشون رو زودتر بدند و از همکارهاش هم میخواد که پشتش رو خالی نکن، سعید دلش پر بود که امروز تولد بچه اش هست و نمیتونه کادو بخره، سه روزه دختره اش گرسنه خوابیده، چطور میتونن بهشون گرسنگی بده. فلاح مجبور میشه بگه کار رو تعطیل کنن هر وقت پول رو داد بیان سرکار، اما کارگرها میگن تا پول ندی نمیریم، فلاح میگه اصلا برن وزارت کار شکایت کنند، سعید عصبانی میشه و با فلاح دست به یقه میشه و زد و خورد بالا میگیره، پسر فلاح با سنگ میزنه تو سر سعید و زخمی میشه، کارگرها با ماشین میبرنش بیمارستان، داوود مجبور میشه به پرستار بگه که سعید از ارتفاع افتاده ضربه خورده. داوود از بقیه میخواد که برن خودش پیش سعید میمونه و کارهاش رو میکنه و توضیح میده که مجبور شدم به دروغ بگم وگرنه زنگ میزدن کلانتری و دیگه دستمون به پول نمی‌رسید. دکتر میگه مشخصه که از ارتفاع نیفتاده و ضربه خورده و باید چند روزی تحت نظر باشه، داوود مجبور میشه بگه یه دعوای خونوادگی بوده، بعد میپرسه خطرناک که نیست؟ دکتر توضیح میده که میتونه خطرناک باشه و ضربه مغزی شده باشه.

سعید رو تخت بیمارستان با سر بانداژ شده واسه داوود درد و دل میکنه که من عقل نداشتم پدر و مادرم چرا نزد تو سرم که تو کار داری مگه می خوای زن بگیری؟ منم که بی عقل خدا یه زن بی عقلتر از خودم بهم داد مدام گفت بچه دارشیم، داوود میگه داداش همین نونی که در میاری از بچه است ناشکری نکن. سعید میگه دمت گرم برو دم خونمون به عاطفه بگو منو فرستادن ماموریتی چیزی شب نمیام. داوود میگه کار ما ماموریت نداره که، چرا راستشو نمیگی به خانمت؟ سعید میگه شب تولد بچه که نتونستم کاری کنم لااقل خرابش هم نکنم، فلاح بی ناموس نکرد یه پولی بذاره کف دستم یه کادو براش بگیریم، یه جوری ازش شکایت کنم دیه ام رو بگیرم، داوود میپره وسط حرفش میگه شکایت که نمیشه فکرش رو هم نکن نه زورش رو داری نه قرارداد داری باهاشون لج میکنه بیا درستش کن، سعید میگه مگه میتونه پولمون رو نده. داوود میگه آره اصلا میگه ما نزدیم. سعید میگه غلط کرده این همه آدم دیده. داوود میگه این همه آدم بدبختر از من و تو، گوشه پول رو بهشون نشون بده اونا هم میگن ما چیزی ندیدیم. سعید میگه همینکه شما دیدید کافیه، داوود میگه من حرفی ندارم ولی بقیه هم مثل اونا. سعید میگه اصلا تو و نادر بگید. فلاح رو دیدید بگید سعید بیاد میره شکایت میکنه برید ازش رضایت بگیرید، داوود قبول میکنه و میگه باشه.

نادر و سعید از بقیه کمی پول جمع می کنن تا برن واسه دختر سعید یه کادو بگیرن. با هم میرن از یه عروسک فروشی یه خرس می‌خرن موقع برگشت فروشنده که یه خانمه رو هم میرسونن خونه اش، نادر ناراحت بود میگه که یه ذره تخفیف نداد بعد تو رسوندیش دم خونه اش، سعید میگه عیب نداره اینم از ما بدبخت تره، نادر میگه میشناسمش شوهرش به ناموس مردم چشم داشت تجاوز می کرد میگن پسرش هم داره راه پدرش رو میره. سعید میگه اشتباه میکنیا این شوهرش قاچاقچی بود. اما نادر میگه نه همونه. اما سعید ناراحت میشه میگه مردم حرف در میارن تو چرا میگی.

نادر و داوود میرسن دم خونه سعید و قرار میذارن بهش راستش رو بگن چون بهتره بالا سر شوهرش باشه. در میزنن دختر سعید میاد در رو باز میکنه میپره بغل داوود، داوود بهش تبریک میگه و بعد هدیه اش بهش میدن و میگه بابات برات فرستاده.

داوود میره خونه میبینه پدرش خوابه ، خودش هم میره تو تختش و می خوابه، صبح میره سرکار میبینه دوباره دم معدن کارگرها ایستادن و دارن حرفهای کارفرما رو میشنون، نادر به داوود میگه چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟ داوود میگه اینجا چه خبره مگه نگفتن تعطیله، نادر میگه صبح زنگ زدن بیایم اتمام حجت کنند، بعد میگه منکه نمیرم ببین چه تهدیدی می‌کنند. داوود میگه دیوونه شدی اگه نرن سرکار تو خرجشون رو میدی، نادر میگه سعید بخاطر اینا کتک خورد. داوود میگه میخواست دعوا نکنه مگه بچه ای تو اینها همه میدونن اگه نرن فلاح پولشون رو بالا میکشه، نادر میگه سعید باید شکایت کنه و دیه بگیره. داوود میگه ول کنید برید سرکار، نادر میگه این کار نامردی و بی معرفتیه.

فلاح داوود رو صدا میکنه و از حال سعید میپرسه بهش میگه بچه ها رو دیشب فرستادم بیمارستان بهش سربزنن ، بعد میپرسه که سعید گفته میخواد شکایت کنه؟ داوود میگه خب ناراحته. فلاح میگه حق داره ولی خب اگه پروژه تعطیل بشه پول نمیدن، من از وزارت قول گرفتم گفتن تا آخر هفته تسویه می کنند، تو با سعید حرف بزن شکایت نکنه، تو هم برو راضی اش کن منم حواسم بهت هست.

داوود با مادر و پدرش میرن تهران تا پدرش فیزیوتراپی بره، اونجا بهش زنگ میزنن که برای زمینشون مشتری اومده، پدرش میگه ما راضی هستیم بده زمین رو بره. بعد فیزیوتراپی قرار میشه پدر و مادرش رو بزاره خونه و بره سر زمین تا با خریدار زمین صحبت کنه. میرسه می بینه مشتری یعقوب که آدم هفت خطی هست، میخواد برگرده اما بنگاهی نمیذاره و بهش میگه اول شرایط رو بسنجه نخواست ردش کنه بره، داوود میگه من نمیدونستم که شما خریداری وگرنه پشت تلفن می گفتم که بابام کلا پشیمون شده، یعقوب که منظورش رو میفهمه میگه تو با من مسئله داری؟ داوود میگه نه. یعقوب میگه چرا عقده ای بازی در میاری تو هنوز تو بیست سال پیشی. داوود میگه من اصلا یادم نبود. یعقوب میگه خوبه آدم وجود داشته باشه پشت کسی قایم نشه. داوود میگه بهتره احترام همو نگه داریم. من کجا عقده دارم. یعقوب میگه ۲۰ سال پیش ما با اینا دعوا کردیم تموم شد رفت فحش و کتک باد هواست. داوود میگه برای شما باد هواست، من داداشم رفت. یعقوب میگه خدابیامرزه من داداشت رو کشمتم مگه، من میخوام اینجا رو بسازم کاسبی راه بندازم زشته این کارها ما بچه محل هستیم. اون دفعه هم که فهمیدی مشتری از طرف منه جا زدی، داوود میگه ما کلا قصد فروش نداریم، یعقوب با عصبانیت میگه باشه چیزی که زیاده زمین تو هم که قصد فروش نداری چه عالی. بعدش یعقوب سوار موتورش میشه و میره. 

با رفتن یعقوب، بنگاهی میگه مشتری رو پروندی دیگه مگه میشه این زمین رو فروخت، داوود به بنگاهی میگه برای من قاچاقچی اوردی؟ بنگاهی میگه من فکر کردم نگران بچه های مردمی نگو که ازش کینه داری. داوود میگه حرف نزن بابا این کجای زندگی منه، بفروش به یکی دیگه تو یه زمین براش پیدا کن اینجا از سرش بپره، شده میندازم همین جا بچه های مردم مفتی توش فوتبال بازی کنند ولی نمیفروشم به این بدرد نخور.

موقع برگشت داوود توی راه دوتا بچه مدرسه ای رو میبینه و ازشون میپرسه تو این مسیر هطرناک چیکار می کنند؟ میگن که بابامون گوشیش رو جواب نداده نمیدونسته باید زودتر بیاد دنبالمون، داوود که میفهمه این دختر و پسر بچه های کی هستند بخاطر مسیر خطرناک خونه اونا رو مجبور میشه برسونتشون، بهشون گوشزد میکنه که خیلی باید مراقب باشند و این مسیر رو هیچ وقت تنها نرن و الان هم ندیده و نشناخته سوار ماشین من شدید، با این حرف بچه ها می‌ترسند و گریه می کنن که پیاده میشیم هرچی که داوود میخواد که توجیهشون کنه اینجا خطرناکه نمیشه اونا قبول نمیکنن، داوود میگه من کارتون ندارم مثال زدم، پسر که مدام گریه می‌کرد از دماغش خون میاد، داوود ماشین رو نگه میداره که اونا آروم بشن اما اینطور نمیشه بهشون میگه عجب غلطی کردم الان میرسونمتون خونه از شرتون راحت میشم. ضبط ماشین هم مدام خودبخود روشن می شد ، داوود با عصبانیت میزنه رو ضبط تا خاموش بشه اما صدای ضبط قطع نمیشه تو این لحظه دختر در ماشین رو باز میکنه و برادرش و خودش رو میندازه پایین داوود با دیدن این صحنه ماشین رو نگه میداره، برمیگرده شوکه میشه دختر رو زخمی رو زمین میبینه، پسر به سختی بلند میشه. داوود ازش میپرسه برای چی اینکار رو کردین، پسر بیهوش میفته زمین. داوود پسر رو بغل میکنه اما وحشت میکنه و ولشون میکنه و از صحنه دور میشه.

بیمارستان رو نشون میده که پسر با سر بانداژ شده رو تخت بیمارستان خوابیده...

دانلود سریال وحشی قسمت ۱

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه