خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت هفتم + دانلود قسمت ۷ سریال تاسیان

خلاصه قسمت هفتم و دانلود قسمت ۷ سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت هفتم + دانلود قسمت ۷ سریال تاسیان
صفحه اقتصاد -

سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفی‌نیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت هفتم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه قسمت ۷ سریال تاسیان

قسمت هفتم: روز مادر

مامورها میریزن تو چاپخونه، رضا و قدسی سریع میز غذا رو می چینن و به مامورها تعارف می کنند بفرمایید نذری. مامور میگه چرا در رو باز نمیکردید؟ قدسی میگه ما امشب مهمون پسرمون هستیم، پسرم هم دستش بند بود نمیتونست در رو باز کنه. مامور به امیر میگه دستت بند چی بود؟ امیر توضیح میده دستشویی بودم. امید از راه پشت بوم فرار میکنه.  مامور ها کل جاهای چاپخانه و دفتر رو میگرد، امیر میگه قربان من اینجا کارگرم میتونم زنگ بزنم رییسم تا بیاد. مامور دستش رو میزاره روی دستگاه چاپ و میگه داغه که، چی داشتی چاپ میکردی؟ امیر یه برگه ای رو میده بهش و میگه همینا رو داشتم چاپ میکردم. مامورها چیزی پیدا نمی کنند و موقع رفتن به امیر میگن که حواسمون بهت هست.

وقتی میرن امیر از پدر و مادرش می پرسه که چجوری و کجا اون همه اعلامیه رو قایم کردید؟ پدرش رومیزی رو بلند میکنه می بینه روی میز چیده شده و مادرش هم وقتی بلند میشه امیر می بینه اعلامیه ها رو مثل صندلی گذاشته بوده و روش نشسته، کلی قربون صدقه اشون میره که نجاتش دادن.

سعید هرچی منتظر امیر میشه نمیاد و از کافه خاچیک میاد بیرون ساعت ۱۲ شب بود ، امیر بعد از رفتن پدر و مادرش اتاق رئیس رو می گرده و چک رو تو قفسه پیدا میکنه. 

صبح امیر میره اداره، سعید بهش میگه الان دم دانشگاه تهران باید باشی اینجا چیکار می کنی؟ امیر میگه آدمهای دیگه هستن ، خودم دیدم پسره داره عکس می گیره. سعید میگه حتما خبرنگار بوده اون آدم من نیست، تو از صبح تا شب افتادی دنبال دختره اصلا یه گزارش رد نکردی. امیر میگه دیشب بخاطر این بدقول شدم چون غروب رئیسم اومد و یه مشت اعلامیه گذاشت جلوم که اینا رو چاپ کن، منم نمیتونستم بگم که خودم مامور و چاپ نمیکنم، مجبورم کرد بمونم چاپخانه، یهو شبونه کلی مامور ریخت اونجا نگو تله گذاشته بود منو گیر بندازه چون من دیدم چیکار می کنه مچش رو گرفتم. سعید میگه چرا گزارش‌ ندادی؟ امیر میگه اگه می گفتم چاپخانه بسته می شد، اونوقت من شبا کجا می خوابیدم؟ پولم رو از کجا میگفتم در میارم، الانم بد شد مگه اونجا بودم یه گزارش تپل گیرت اومد؟ یکی از چکهاش تو دفترشه. سعید میگه برو اینا رو تایپ کن یه گزارش کامل بنویس، یه کاری میکنم جا خوابت رو که نگیره کفشاتو هم لیس بزنه، فکر کرده مملکت بی صاحابه. 

صبح شیرین آماده میشه پدرش رو تو حیاط می بینه می پرسه ازش هنوز زندونی ام یا مثل بادیگاردها می خواهید دنبالم بیایید؟ جمشید یه شاخه گل بهش میده و میگه آشتی، مملکت شلوغه هرکی هر کاری می کنه منکه جز تو کسی رو ندارم. شیرین میگه منم دوستتون دارم اما مگه خودتون شهرام رو نفرستادیم دنبالم با هم بریم چاتانوگا پس اومدنتون اونجا چی بود آبروم رو بردید؟ جمشید میگه آبرو چیه تو دخترمی. شیرین میگه اگه خدا بخواد من امسال درسم تموم میشه اونوقت می شم معمار مملکت خوب نیست مثل زنهای دوره قاجار باهام رفتار کنید. جمشید میگه دوره قاجار زنها این شکلی بیرون نمی‌رفتند حتی مدرسه هم نمی رفتن، این مملکت پوسته اش مدرن شده اما ریشه اش سنت و مذهبه که زورش هم خیلی زیاده، تو دانشگاه حواست به کمونیستها و چیلیک مجاهدها باش، من باید بدونم تو رو واسه چی گرفتن، این یارو خسرو سرش به کدوم آخور گرمه و کیه، نکنه آتو داره ازت. جمشید می خواد سوار ماشین بشه شیرین ازش می پرسه جایی می خواد بره برسونتش؟ جمشید میگه ساعت ۱۰ با داییِ شهرام همونجا که گرفتنت قرار دارم. شیرین ناراحت میشه و میگه من اصلا نمی رم دانشگاه و می مونم خونه. اما جمشید وادارش میکنه بشینه تو ماشین تا با هم برن اداره ساواک.

تاسیان

شیرین میگه بابا من نمیام اون به من بی احترامی نکرده، جمشید میگه اما به من کرده وقتی شب خواستگاری تو، دسته گل میفرسته در خونه و کاغذ مسخره رو میزنه روش یعنی به من بی احترامی کرده. شیرین میگه اما بابا متاسفم شما اصلا به من فکر نمی کنید. جمشید میگه تو بمن فکر میکنی؟ شیرین میگه بله بخاطر شما بود که با شهرام رفتم وگرنه من تو چشمای اون دو دو تا چهارتا می بینم نه احساس، من هر کاری میکنم دلم باهاش نیست این پسره که برام گل فرستاده بیشتر از اون منو فهمیده. جمشید از این حرف جا می خوره و میگه نکنه عاشق بازجوت شدی؟ اگه می خوای از فردا یتیم بشی راهتو ادامه بده. جمشید از ماشین پیاده میشه و میره پیش تیمسار که زودتر رسیده بود، بهش میگه چیزی نیست یکم خوف کرده تا حالا اینطور جاها نیومده. تیمسار میگه اشکال نداره خودم باهاش حرف میزنم.

سعید از پنجره داشت بیرون رو می دید، به امیر میگه تیمسار اینجا چیکار میکنه؟ امیر از پنجره می بینه میگه اینا چرا اومدن اینجا؟ من باید برم. سعید میگه نباید بری اگه بری لو میریم. اونها میرن اتاق رئیس، سعید میگه تو یه بازجوی ساده ای فکر کردی با یه نگاه عاشق تو میشه؟ خودتو نباز قوی باش و خودت باش. یکی میاد و به سعید میگه قربان رئیس میخواد شما رو ببینه. سعید میره اتاق رئیس و بهش میگن که پرونده دانشجوهایی که دستگیر شدن و لیست بازجوها رو براش ببره. سعید آمار رو میده و رئیس ازش می پرسه همکارت هم تو اداره هست؟ بعد از شیرین می پرسه که سعید رو شناخته؟ شیرین هم میگه نه. سعید میره به امیر میگه رئیس سراغت رو می‌گرفت خودتو آماده کن اگه گفت وا ندی. رئیس لیست دانشجوهای بازداشتی رو میبینه و به سعید میگه تا ۵ دقیقه دیگه بازجوها بیان اتاق ۸ بدون هیچ توضیحی، اسم امیر رو هم مینویسه که سعید میگه این بازجو نیست، رئیس هم میگه میدونم. 

بازجوها داخل اتاق پشت شیشه می ایستن تا شیرین اونها رو شناسایی کنه با اومدن امیر، شیرین میگه هیچ کدوم نیستن. رئیس میگه ایشون درست میگن کار هیچ کدوم از اینها نیست تیمسار، طبق پرونده همون پسری که داخل اتاق شد بازجو بود. تیمسار میگه ممکنه شیطنتی ایجاد شده. رئیس میگه اون یکی از مامورهای خوب ماست شک ندارم که کار اون نیست و در ضمن اسمش خسرو نیست. 

شیرین میره خونه همه ماجرا رو به مریم تعریف میکنه و میگه اصلا به دایی شهرام چه ربطی داشت که بهش بگم کدومشونه. مریم میگه اصلا باورم نمیشه. با هم میرن اتاق شیرین و به مریم میگه که دیدمش بین اون بازجوها، داشتم سکته می کردم و الکی گفتم هیچ کدوم نیست. خیلی بد شد اگه بره خودش رو گم و گور کنه چی. مریم میگه دلت رفته ها. شیرین میگه واسه شخصیتش آره اما برای شغلش نه، مریم میگه من فکر کردم فقط اون عاشق شده نگو تو هم عاشق شدی. پشت در هما حرفهای دخترها رو میشنوه.

مامورها میریزن چاپخانه و همه جا رو میگردن، سعید میگه در گاوصندوق رو باز کنه، رئیس میگه اشتباه شده بهتون توضیح میدم اما رئیس رو بازداشت می کنن می برن.

امیر میره خونه و به مادرش میگه هرچی بیشتر به دیشب فکر می کنم بیشتر برات می میرم. سپیده میگه خاله ام قهرمانه. رضا میگه اعلامیه ها رو کجا میبری؟ امیر میگه به دست اهلش میرسونم. دانشکده فنی خیلی شلوغه جلوی امید رو بگیرید دانشگاه تهران هم غلغله است‌. رضا با شک میگه شما چرا از دانشگاه ها خبر دارید؟ امیر میگه دوستم دانشجوی ادبیاته اون بهم گفت.

امیر میره کارخونه جمشید، منوچهر و جمشید درباره پرونده های کارخونه صحبت می کردن، امیر وارد اتاقی میشه جعبه های دوک نخ اونجا بود، تا می خواد اعلامیه ها رو تو میز جاساز کنه یکی میاد مجبور میشه کنار جعبه ها خودش رو مخفی کنه، محسن با یکی از کارگرها میان تا جعبه های نخ رو یواشکی از پنجره رد کنن بیرون، پری میاد و محسن به پری میگه به زری گفتم به تو هم می گم کاری نکن به آقات بگم میای کارخونه تیپ میزنی، پری میگه جرات داری برو بگو. امیر به خودش میگه پیله کردی به من بعد نمیدونی تو کارخونه خودت چه خبره. با رفتن پری و محسن ، امیر اعلامیه ها رو داخل یکی از جعبه ها میداره و بعد روش علامت میذاره و میره. 

هما میاد اتاق شیرین ، شیرین می پرسه چطور نرفتی خونه؟ هما میگه وقتی حال تو خوب نیست کجا برم؟ موندم ببینم کی فردا نمیذاره تو بری دانشگاه. شیرین میگه عمه مادرم هم به اندازه تو مهربون بود؟ هما میگه آره خیلی بیشتر. شیرین میگه یه وقتایی انگار میاد تو اتاق دورم میگرده. هما میگه حق داری یادش کنی روز مادره دیگه، میدونی که من تو رو اندازه مریم دوستت دارم، بعد از شیرین می پرسه یه چیزی نمی خوای به من بگی؟ شیرین میگه چی بگم؟ هما میگه بگو روزت مبارک. شیرین می پرسه بابام کجاست؟ هما میگه تو که غذا نخوردی اونم لب نزد و از خونه رفت بیرون، مردها همینطوری هستند میریزن تو خودشون یکدفعه قلبشون میگیره تو رو خدا شیرین یکم بیشتر به فکر بابات باش، اونکه بجز تو کسی رو نداره. 

امیر شب میره کافه خاچیک و به سعید میگه مست بشیم حرف بزنیم یا حرف بزنیم بعد مست بشیم؟ سعید میگه یا می خواهی حرف بشیم مست بزنیم و بعد با هم می خندن. امیر به سعید میگه ازت ناراحتم من به تو گفتم رئیسم رو بگیر کارگرها رو چرا بیکار کردی؟ اونا زن و بچه دارن. سعید میگه من با اونها کار ندارم تو به فکر خودت باش پس فردا رئیست آزاد میشه همه رو برمیگردونه تو رو با اردنگی میندازه بیرون. امیر میگه اگه رئیس من اینقدر زود آزاد میشه چرا دوستای شیرین رو آزاد نمیکنی؟ سعید میگه با اونها چیکار داری؟ چی تو کله اته؟ امیر میگه رفتم کارخونه نجات باهاش درباره شیرین حرف بزنم اما دیدم عصبانیه رفتم تو یه اتاقی دیدم پر اعلامیه است، سعید میگه نریم اونجا نباشه. امیر میگه نه اصلا اشتباه کردم نمی خوام شیرین اذیت بشه، معلومه دوستم داره وگرنه لو داده بود ما رو. سعید میگه آره خوشم اومده ازش خیلی با جرأته. بعد یه حالی میشه و میره تو فکر. امیر میفهمه سعید حالش عوض شده.

دوستای مریم از بازداشت آزاد میشن و میان پیش مریم و شیرین تو کافه و جشن آزادی می گیرن.

فردا صبح امیر میره کارخونه دنبال جعبه ای که علامت گذاشته بود اما وقتی می خواست جعبه رو از پنجره خارج کنه جعبه میفته زمین و مجبور میشه خودش دست خالی بره بیرون. سعید با یه سری مامور میریزن اونجا و تموم اتاق ها و فایل ها رو می گردن، به جمشید اطلاع میدن ساواک و شهربانی اومده و گفتن کسی از کارخونه خارج نشه‌. جمشید به سعید میگه اگه حرفی داشتید چرا اونروز نگفتید؟ سعید میگه اونروز گزارش خرابکاری شما بدستم نرسیده بود. جمشید میگه چطور به آدمی که کل زندگیش رو واسه سازندگی مملکتش گذاشته میگی خرابکار؟ تکلیف من روشنه، کل مملکت منو می شناسن. یه مامور میره داخل اتاق و میگه اینجا کلی اعلامیه رو زمینه. جمشید میگه تو کارخونه من؟ سعید دستور میده با دوربین عکس بگیرن و دست به چیزی نزنند.

جمشید یه نگاه خصمانه به منوچهر میندازه و میره تو اتاق و میگه اینا چیه؟ واسه من پاپوش درست میکنید حتما تو خسرو هستی حالیت می کنم؟ سعید میگه بیایید ببریدش تو ماشین اما جمشید میگه خودم میرم. یکدفعه صدای شلیک میاد و ...

دانلود سریال تاسیان قسمت هفتم

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه