خلاصه داستان سریال قهوه پدری قسمت ۱۴ + لینک دانلود قسمت ۱۴ سریال قهوه پدری

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت چهاردهم سریال قهوه پدری و لینک دانلود آن را که در روز دوشنبه ۱۵ بهمن منتشر شده است آورده ایم که خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال قهوه پدری قسمت ۱۴ + لینک دانلود قسمت ۱۴ سریال قهوه پدری
صفحه اقتصاد -

سریال قهوه پدری در ژانر کمدی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت آماده پخش شده است، این سریال با بازی مهران مدیری ، ژاله صامتی ، سام درخشانی ، جواد رضویان ،  حامد آهنگی ، ملیسا ذاکری ، بیتا سحرخیز ، مجید نوروزی و … است. خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال قهوه پدری را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه سریال قهوه پدری قسمت ۱۴

موقع غذا خوردن سعید و مجید، آقای فاضلی مدام از هزینه ها و تورم میگه طوریکه اونها معذب میشن اما ناهید خانم با قربون صدقه رفتن کاری میکنه که آقای فاضلی کمتر حرص بخوره، از مجید می پرسه مامان بابا چرا نمیان که مجید جواب میده اونها تو کافه می مونن حساب کتاب ها رو انجام بدن. اما آقای فاضلی بهش برمیخوره میره، ناهید خانم میگه بیژن به کندن تونل شما شک کرده با حرفهایی که میزنید هم بیشتر بهتون شک می کنه. مجید میگه اگه این قضیه رو آقای فاضلی بفهمه بدبخت میشم. سعید میگه منم قول میدم تو خواب و بیداری دیگه حرف نزنم.

شب میشه سعید پشت لب‌تاپ موقعی که میخواد قهوه رو ثبت کنه خوابش میبره، آقای فاضلی میاد و یه سری سوال از سعید میپرسه اونم تو خواب جواب میده.

میخچالچی و رفیقش رو سرشون جوراب می کشن و میرن دم کافه تا در رو باز کنند، اما دسته کلید نداشتن مجبور میشن با کارت در رو باز کنند.

سپیده و سیمین و جهان تو تونل مشغول کندن و بردن خاکها به بیرون میشن. سپیده همش از خواستگارش میگه که گفته قرار ملاقات برای انجام کارهای تجاریه.

میخچالچی و رفیقش از پله ها میان پایین سر و صدای جهان و بقیه همینطور میومده، همون لحظه آقای فاضلی سر میرسه و صدا میکنه که میخچالچی رو می بینه، رفیقش از پشت با چوب میزنه تو سر آقای فاضلی. 

سعید و سپیده میان می بینن ایرج و میثم دست و دهن بسته تو اتاقک نگهبانی هستند، ایرج شروع به خالی بندی میکنه اما سعید میگه من دوربین ها رو چک کردم دو نفر بیشتر نبودن، میثم میگه اونها همدست داشتن. سعید میگه احتمالا دزدها دنبال پیدا کردن فوت کوزه گری قهوه پدر هستند، ایرج میگه به پلیس خبر دادید؟ سپیده میگه نه اگه به پلیس خبر بدیم برای اعتبار آقا ایرج بد میشه، ایرج از این حرف سپیده لذت میبره. ایرج میگه پس به هیچ کس نگید تا بشه اولین راز ما چهار نفر. سیمین به بچه ها زنگ میزنه که دزدها ظاهرا حرفه ای بودن شما مراقب خودتون باشید. 

ناهید با گریه به سیمین میگه مرده شور اون قهوه تون رو ببره که داشت برگ هلوی ( آقای فاضلی ) منو ناکام می برد.

قهوه پدری

جهان میگه ماشالله آقای فاضلی زن داره بچه داره کجا ناکام مونده، سیمین میگه این جوان ناکام نصفه شبی تو کافه چیکار می کرده؟ ناهید خانم میگه از بس حس ششمش قویه فکر کرده اونا تو خطر هستن رفته بالای سرشون خدایا نسل چیتای من منقرض نشه. مجید میگه چیتای شما سر شبی یه سوالاتی هم می‌پرسید احتمالا بخاطر فضولی رفته ببینه چه خبره؟ ناهید خانم با گریه میگه تقصیر خودمه که بهش دروغ گفتم.

جهان میگه اون سرش ضربه خورده این مخش پاره سنگ برداشته. ملیسا داد میزنه که بهوش اومد، جهان میگه کسی چیزی نگه تا ببینیم چقدر از ماجرا فهمیده.

فاضلی بهوش میاد جهان ازش میپرسه اونجا تو کافه چیکار میکردی؟ فاضلی میگه اونقدر سریع بود که چیزی نفهمیدم. جهان میگه خداروشکر. فاضلی میگه خیلی هم خداروشکر نکنید سر شبی سعید تو خواب یه چیزهایی گفت، درباره تونل و بانک و دلار.

سیمین میگه سعید تو بیداری هم چرت و پرت زیاد میگه ما روحمون هم از این چیزها خبر نداره. مجید میگه اگه چیزی بود منکه دیگه از شما پنهان نمی کردم من همیشه با شما روراست بودم. فاضلی میگه قضیه نسترن جون رو بگم؟ مجید قانع میشه و میگه چیزی نگه.

فاضلی میگه یا الان به من قضیه تونل رو میگید یا باید به پلیس بگید. جهان میگه ما نباید از آقای فاضلی چیزی پنهان بذاریم ما اونجا داریم تونل می کنیم تا به گاوصندوق بانک سیمین جون برسیم. فاضلی و ملیسا با شنیدن این حرفها چشماش ۴ تا میشه. 

میخچالچی به رفیقش میگه چرا حواست نبود من رفتم ببینم چه خبره اونجا زدی یارو رو ناکار کردی اگه میمرد چیکار می کردیم؟ میگه من یه تصویری دیدم که تو مغزم نمیگنجه. رفیقش میگه عجب این زن راز نگه داره تونل می کنه تا از اونجا قهوه بیاره تو بانک. میخچالچی میگه به نظرت یک درصد این احتمال رو نمیدی که بخوان از تو کافه بانک رو بزنن. رفیقش میگه آره اینم میشه نمیخوای جلوشون رو بگیری؟ میخچالچی میگه خودم میدونم چیکار کنم تو دهنت رو ببند.

ملیسا که تازه از جریان بانک زدن خبردار شده بود به مجید میگه مجید دارم برات تو نباید به من بگی که اینطور شوکه نشم؟ ناهید خانم میگه به منم نگفتن. فاضلی میگه الان شما شوکه شدی؟ برای من فیلم بازی نکن من میدونم شما همه چیز رو میدونستی، یه لحظه فکر نکردی من داماد و زن خلافکار نمی خوام. ملیسا میگه اشکال نداره پدرجان شما از ناهید خانم طلاق میگیرید منم از مجید. ناهید خانم میگه عسلم این گنج و تونل کندن واسه قبل از آشنایی من با شما بوده وگرنه هیچ گنجی از شما برای من بالاتر نیست.

مجید میگه دروغ میگه. بعد به ناهید خانم میگه من بخوام غرق بشم همه رو با خودم غرق می کنم. 

آقای فاضلی میگه حالا که بحث اعتراف شده منم اعتراف کنم که منم جوون بودم بهم میگفتن بیژن کله. سیمین میگه یعنی چی که آدم‌ها از نقطه ضعف دیگرون سواستفاده کنه، شما که تو انتخاب کله تون نقشی نداشتید حالا کله اتون اینطوری شده‌. آقای فاضلی میگه منطور من اونی که فکر نی کنید نیست، من از کله ام خیلی هم راضی ام، من منظورم اینه که تو دعوا کله میزدم من گروه خلافکار داشتم، من تنها نقطه ضعفم صدام بود که کلی دوا درمون کردم تاثیر نداشت فکر کنم رو ملیسا جان تاثیر گذاشت. من یه مدت زورگیر بودم و ضبط ماشین میدزدیم. جهان همون لحظه میگه شما باید این رو زودتر میگفتید شاید ما به عنوان خانواده فرهنگی به این وصلت راضی نبودیم. سیمین میگه جهان چی میگی ما الان خودمون یه پا گنگستریم.

مجید میگه ما تقصیری نداریم بخاطر پس دادن پول شما و ناهید خانم و بقیه مجبور به این کار شدیم.

مجید میگه یا شما کمکمون میکنید یا پاشید زنگ بزنید پلیس. آقای فاضلی میگه اشکال نداره من شما رو لو میدم اما میشه نانای منو لو ندید؟ مجید میگه نمیشه من اگه برم پایین همه رو باخودم میکشم پایین. فاضلی میگه حالا اگه به این نتیجه برسم به شما کمک کنم از کجا شروع کنم؟؟؟

فردا آقای فاضلی و ناهید خانم توی تونل مشغول کندن میشن و البته چای خوردن. فاضلی به ناهید میگه حالا من یه تعرف زدم چرا شیفت اول ما رو گذاشتن؟ ناهید میگه از بس که تو جنم داری. ملیسا میاد سوئیچ وانت رو بگیره پدرش اول راضی نمیشه اما با وساطت ناهید خانم کلید رو میده تا ملیسا بده بچه ها خاک رو ببرن بیرون کافه.

صبح تو اتاق رئیس میخچالچی به سیمین میگه شما مشکلی دارید بی‌حال هستید؟ بهار میگه از بس که انرژی شون رو میذارن برای کافه. میخچالچی میگه من خواب و خوراک ندارم از وقتی قرار شده ۵ میلیارد دلار بیاد بانک. بعد از سیمین می پرسه که اگه این مقدار پول داشتید چیکار می کردید؟ سیمین میگه من به چیزی که محاله بهش فکر نمی کنم. سیمین تو زمان کندن تونل به جهان حرفهای میخچالچی رو انتقال میده.

ناهید خانم هم اجازه میگیره که زودتر بره چون آقای فاضلی میخواد سوپرایز کنه.

نوبت مجید و سعید برای کندن تونل که میشه آقا ناصر که توی تونل خوابش برده بوده بهشون میگه دیگه نکنید صدای رسیدن میاد...

دانلود سریال قهوه پدری قسمت ۱۴

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار