خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال سوجان از شبکه یک سیما + عکس
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته می‌شود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخش‌های مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت می‌شود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن می‌رود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته می‌شود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.

خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال سوجان

شبانه مردی به خانه مادر جان میره و سوجان را صدا می‌زنه آنها ازش می‌پرسند که چه خبره چی شده؟ اون مرد میگه اومدم دنبال سوجان سوجان میره پیشش و میگه منم چیکار داری؟ اون مرد بهش میگه که همسرم دردش گرفته داره بچه‌اش به دنیا میاد مادر جان به سوجان میگه برو خدا پشت و پناهت سوجان استرس می‌گیره و میگه تنهایی برم؟ مادر جان بهش میگه تنها نیستی خدا هم باهاته نترس از پسش بر میای سپس سهراب را صدا می‌زنه تا با سوجان راهی بشه. فردای آن شب خانواده قربان رفتن شهر خونه قربان و با همدیگه درباره سوجان حرف می‌زنند قربان واسشون تعریف می‌کنه که رفتم پیش سوجان تا باهاش حرف بزنم جواب منفی بهم داد ازش دلیلشو پرسیدم بهم گفت نامزد دارم دست از سر من بردار من باور نکردم می‌دونم داره دروغ میگه واسه همین ازش پرسیدم چرا همون دفعه اول که اومدم سراغت بهم چیزی نگفتی؟

برگشت گفت گفتم شاید یکم شعور و شخصیت داری وقتی ببینی بیای سمتم بهت محل نمیدم بهت برمی‌خوره دیگه نمیای سراغم منم برگشتم بهش گفتم مگه عاشق شدن غرور و شخصیت می‌دونه؟ یعنی چی؟ برگشت بهم گفت من عقد کردم و رفت. سپس رو به مادر پدرش میگه ولی می‌دونم داره دروغ میگه. اسکندر بهش میگه سوجان کسی نیست که دروغ بگه در ضمن لازم نبود تو بری باهاش حرف بزنی مادرت رفته بود قربان جا می‌خوره و می‌پرسه آره مامان؟ او تایید می‌کنه و میگه به منم همینو گفت که کسی تو زندگیشه و ازش می‌خوان تا قید سوجانو بزنه اما او قبول نمی‌کنه و میگه سوجان مال منه سرنوشت ما گره خورده به همدیگه. سوجان و سهراب وقتی به خانه جنگلی می‌رسند به داخل میرن که می‌بینند به جای یک زن زائو مردی تیر خورده سهراب به سوجان میگه بیا از اینجا بریم واسمون خیلی دردسر میشه اما سوجان به سهراب میگه تا اینجا اومدیم بزار هر تلاشی از دستمون برمیاد انجام بدیم سپس سوجان به داخل میره اون مرد را مداوا می‌کنه سپس با سهراب به سمت روستا برمی‌گردد.

سهراب بهش میگه اون مرد الان به لطف تو زنده مونده سوجان میگه نه هرکسی دیگه هم بود همین کارو میکرد سهراب میگه نه کسی این کارو نمی‌کنه جون خودشو به خطر نمی‌ندازه تو دلت پاکه دختر همون اوستایی. از وقتی که یادمه آقا اسفندیار هم پدرم بود هم دوست هم اوستا از وقتی که یادمه یه دستم کلنگ بود یه دستم تیشه جای خاصی نرفتم کسیو ندیدم ولی محبت خوب بلدم تو بهترین زنی هستی که دیدم بیرون و درونت یکیه دلت پاک و صافه خواستم بهت بگم که من فکرامو کردم و از اونجا میره، سوجان جا می‌خوره و گریه می‌کنه. وقتی به خانه میره بعد از چند ساعت ماموران ساواک میرن دم در خانه سوجان و اونو با خودشون می‌برند مینا می‌ترسه و به رعنا میگه تو برو پیش مادر جان تنها نباشه من میرم به بابا نصیر بگم ماجرارو. سوجان را به اتاق بازجویی بردند اونجا ازش حساب پس می‌گیرن که اون تروریستو کجا فراریش دادی؟ او میگه من کسیو فراری ندادم! نمی‌دونم درباره چی حرف می‌زنید!

سرگرد قیامت بهش میگه تو چیکاره‌ای؟ معلمی دکتری؟ جراحی؟ چی تو؟ چرا به تروریست کمک کردی؟ بهتره و به نفعته که حرف بزنی وگرنه دل خوش نکن به اون پسر عموت دیگه از دست اونم کاری بر نمیاد سوجان حسابی ترسیده نمی‌دونه باید چیکار کنه او را به بازداشتگاه منتقل می‌کنند. سهراب با عصبانیت میره به بخشداری و قربان را صدا می‌زنه مدنی میاد و میگه جناب آقای بخشدار قربان چیه؟ سهراب میگه واسه شما هر کی هست واسه من همون قربانه وقتی قربان از اتاقش بیرون میاد ازش می‌پرسه که چی شده چرا داد می‌زنی؟ سهراب بهش میگه چه بلایی سر سوجان آوردین؟ اون کجاست قربان جا می‌خوره و میگه چی میگی؟ درباره چی حرف می‌زنی؟ سهراب میگه مامورا اومدن سوجانو برداشتن و بردن نگو خبر نداری که باورم نمی‌شه قربان جا می‌خوره و به مدنی نگاه می‌کنه که او بهش میگه انگاری گرفتنش قربان به سهراب میگه بیا داخل اتاق با هم حرف بزنیم نمی‌دونم چی می‌گی.

وقتی تنها میشن سهراب بهش میگه دست از سر اون دختر بردار اون دیگه نامزد داره با این چیزا نمی‌تونی اونو تحت فشار بذاری که بیاد سمتت! قربان ازش می‌پرسه نامزدش کیه؟ سهراب میگه من قربان پوزخندی می‌زنه و در آخر سهراب میگه تا فردا مهلت داری سوجان برگرده خونه اش وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی و میره قربان با عصبانیت میره به اتاق سرگرد قیامت و بهش میگه دیگه داری زیاده‌روی می‌کنی و بعد از کمی دعوا کردن باهاش از اونجا میره. سهراب رفته به خانه و می‌خواد اعلامیه و ضبط صوت را زیر خاک دفن کنه وقتی در حال دفن کردنه ماموران ساواک به کمک ایاز به اونجا میرن اونو دستگیر می‌کنند. قربان با رئیس ساواک رفته سراغ سرگرد قیامت و او بهش میگه که بخشدار باید آدم اصلی خرابکاری‌هارو پیدا کنه؟ و بعد از سرزنش کردنش از اونجا میرن. قربان با این کارش سهراب را متهم اصلی نشون میده و دستگیرش می‌کنن از طرفی سوجان آزاد میشه و میره دم در خانه قربان میشینه و گریه می‌کنه و ازش می‌خواد تا سهراب را آزاد کنه....

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال سوجان

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار