در قسمت ۲۷ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال مهیار عیار
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۲۷ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۲۷ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیهکنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگیاش تغییر میکند و هر بار درگیر داستانی جدید میشود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفتهاند.
قسمت ۲۷ سریال مهیار عیار از شبکه ۳
خاتون وقتی از پیش شاه به خونه میره واسشون تعریف میکنه که وقتی واسشون تعریف کردم چه بلایی سرم آوردن خود شاه گفتن که شخصا رسیدگی میکنه و از سرمایه داروغه کارگاهو دوباره راه میندازن ولی با این تفاوت که باید زیر نظر شاه کار کنیم همگی خوشحال میشن و خداروشکر میکنن. در خانه زده میشه که خاتون میگه اگه مقصود باشه ایندفعه نوبت منه که یجوری باهاش حرف بزنم که حسابی بترسه و ترس و دلهره بیفته تو جونش! سپس به افسون بیک میگه درو باز کنه بعد از باز شدن در دو نفر از ماموران داروغه اومدن و بهشون میگن که از طرف داروغه اومدیم برای رسیدگی به مال از بین رفتتون داروغه دستور دادند تا بیام بهتون خبر بدم برین پیششون برای ارزیابی مقدار مال از بین رفته. بعد از رفتنش آنها خوشحال میشن و خاتون میگه بالاخره موفق شدم! این ماجرا هم تموم شد.
افسون بیک با خوشحالی میگه پس من سریعتر برم جلوی رفتن اوستا حسن را بگیرم تا خیلی دور نشده و ازش بخوام برگرده. بهبود که از پشت در حرفهای آنها را شنیده پیش پدرش مقصود بیک میره و بهش خبر میده و میگه که انگار خاتون رفته سراغ شاه! اینکه چه جوری رفته نمیدونم ولی شاه هم بهش گفته با هزینه خودش کارگاهشو دوباره راه میندازه و قراره زیر نظر شاه کار کنند. مقصود به یک جا خورده و میگه چطور ممکنه یه آدم عادی بره با شاه صحبت کنه باید ضیا قلی را سر به نیست کنم چون اگه دهم باز کنه و حرفی بزنه آبرومون میره او حسابی در حال فکر کردن به این موضوعه که چه جوری از آبروریزی فرار کنه. سلطان بانو به خونه میاد که مقصود با دیدنش میگه پس اسبت کو؟ رفتی دل آرارو پیدا کنی نه تنها با دلارا نیومدی اسبتم نیست؟ او بدون هیچ حرفی به داخل میره.
سلطان خانم رفته بوده سراغ شاهک و ازش خواسته بوده تا بره دنبال دلارا بگرده و اسبشو بهش داده بوده. شاهک سر به بیابون میزاره و کاروانسرایی میره تا آب بخوره دلارا که اونجاست با شنیدن صدای شیهه اسب تیر و کمانشو برمیداره و بیرون میره او با دیدن شاهک میگه حتما پول خوبی بهت گفتن که اومدی دنبال من! ولی باید بگم که من هیچ جا برنمیگردم! شاهک میگه چرا انقدر همه چیزو علیه خودت میبینی شاید اومدم فقط آب بخورم و برم کی گفته اومدم دنبال تو؟ آنها با هم کمی بحث میکنند که شاهک از حال بد مادرش میگه و ادامه میده که اگه به خاطر ازدواج پدرت سر به بیابون گذاشتی باید بگم که بیهوده است چون ازدواج پدرت با خاتون بیگوم منتفی شده خاتون آب پاکی رو ریخته رو دست پدرت و رفته سراغ شاه و به کمک مستقیم خود شاه داره کارگاهشو راه میندازه دلارا میگه چرا من باید اینا رو باور کنم؟
از کجا معلوم دروغ نمیگی که منو برگردونی؟ شاهک میگه اگه میخوای باور نکن اما من از وقتی که به مهیار عیار قول دادم که دیگه دروغ نگم دیگه دروغ نگفتم و نخواهم گفت! سپس وقتی دلآرا از رفتن امتناع میکنه شاهک پاهایش را به جای پای روی اسب میبنده و به زور او را با خودش میبره. مهیار که تو اون کاروانسرا مخفی شده بوده با شنیدن اون حرفا از شاهک خوشحال میشه و لبخند رضایت بخشی میزنه. خاتون پیش داروغه رفته تا با همدیگه درباره کارگاه سوختهاش صحبت کنند او بهش میگه که حتماً خبر دارین که مقصود بیک ازم خواستگاری کرده بود! یکی از کارگرهای ضیاءقلی اومد پیشم و بهم گفت که روز قبل آتیش سوزی آنها کارگرهاشونو زودتر از ساعت کاری تعطیل کرده بوده و خودش با چشمای خودش دیده بوده که پارچههای به درد بخور را با پارچههای دورریز جاشونو عوض میکردند حتم دارم که خود مقصود بیک به ضیاگقلی گفته بوده تا کارگاه را آتیش بزنه که اینجوری منو تو منجلابی بندازه که مجبور بشم برای رها شدن ازش باهاش ازدواج کنم.
داروغه میگه اگه اون کارگر راضی بشه که بیاد شهادت بده میتونیم ضیاءقلی و عقربو بندازیم زندان ولی کارت با مقصود بیک سخته چون کلانتره بعد از کمی صحبت کردن خاتون به کارگاه میره تا ببینه روند چه جوری داره پیش میره و از اینکه کارگاهش دوباره داره جون میگیره خوشحاله. عقرب میره پیش کارگرها و میگه چه خبره اینجا؟ علی خان میره پیشش و میگه چشم حسودان کور دوباره کارگاه نساجی خاتون داره برپا میشه اما این دفعه زیر نظر خود شاه مامورهایی که میبینی از طرف داروغ اینجا هستند که کارها به خوبی بره جلو یعنی از این به بعد اگه کسی بخواد آتیش بزنه ا هر کار دیگهای بکنه با داروغه و شخص خود شاه طرفه به قول خودتم برو بزار باد بیاد سپس به داخل میرن تا به کارهاشون برسن عقرب پیش ضیا قلی میره تا ببینن چیکار کنن. ضیاءقلی که با کلانتر صحبت کرده بهش میگه آماده باش تا بهت بگم باید چیکار کنی باید خود خاتونو بفرستی اون دنیا سپس عقرب با بهبود قرار میذاره و بهش پول میده تا کار خاتونو اون تموم کنه....
نظر شما