خلاصه داستان سریال قهوه پدری قسمت اول
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت اول سریال قهوه پدری را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
سریال قهوه پدری در ژانر کمدی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت آماده پخش شده است، این سریال با بازی مهران مدیری، ژاله صامتی، سام درخشانی، جواد رضویان، حامد آهنگی، ملیسا ذاکری و … است. خلاصه داستان قسمت اول سریال قهوه پدری را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه سریال قهوه پدری قسمت اول
سیمین از جهان می خواد که لباس هاشو بیاره بندازه ماشین لباسشویی، جهان میره آشپزخونه و میشینه پیش سیمین . سیمین میگه چیزی شده؟ جهان میگه دارم به سال هایی که پیش هم بودیم فکر میکنم. روز آشنایی مون رو یادته؟ سیمین میگه موبه مو یادمه جشنواره شعر کودک نیشابور من اون موقع دانشجو بودم. وقتی رفتی روی سن حرف زدی نظرم رو جلب کردی. وقتی داشتی حرف میزنی نفسم بند رفت. جهان میگه بعدش که درگیر کتاب فروشی بودم کمتر شعر گفتم. جهان میگه فردا ۳۰ امین سالگرد تاسیس اولین کتاب فروشیمونه. این روزا آدم کم میاد کتابفروشی و اونا هم فقط آدرس میپرسن. سیمین میگه ناشکری نکن آدرس هم خوبه. جهان میگه الان چند وقته حتی وقتی هم تنهاییم همش از بی پولی حرف میزنیم بیا امشب فقط به عاشقانه هامون فکر کنیم. اما باز هم که میخوان حرف عاشقانه بزنن بازم از قسط و وام حرف میزنن و از عمو محمود که قسط خونه اش رو برده بالا. سیمین همین طور که لباس ها رو میریزه تو ماشین لباسشویی یه بسته قرص تو جیب پیراهن جهان پیدا می کنه، فوری میره پیش مجید و سپیده و سعید دختر و پسرش و بهشون میگه پدرتون قرص ضدافسردگی میخوره. سیمین میگه ریشه افسردگی پدرتون اینه که شماها بیکارید باید کار پیدا کنید.
سیمین میگه فردا سالگرد افتتاحیه کتاب فروشیشه باید سوپرایزش کنیم، هر کسی یه پیشنهاد میده.
فردا همه موقع صبحانه جمع میشن و ملیسا نامزد مجید هم میاد خونه اونها. موقع صبحانه خوردن جهان می پرسه که تو جیب پیراهنم جیزی پیدا نکردید اما سیمین سریع میگه من قرص پیدا نکردم که جهان میگه منظورم فاکتور موبایلمه که دادم تعمیر، جهان میگه دیشب خواب دیدم یه نفر اومده تو اتاق خوابم و با چاقو فرو کرده تو شکمم، سیمین میگه خوبه اتفاقا چاقو تو خواب روشنیه، رزق و روزی می خواد تا دسته فرو بره تو زندگیمون. بعد از جهان می خوان که یه قهوه ذغالی به خاطر این روز خوب درست کنه.
جهان که میره سرکار، سیمین بقیه رو دعوا میکنه که اصلا طبیعی رفتار نکردن در صورتی که خودش مدام غیرطبیعی رفتار میکرد و بغض می کرد.
با رفتن جهان سیمین به بچه ها میگه قراره ناهید خانم بیاد خونه رو تمیز کنه جلوی دهنتون رو میگیرید و بهش حرفی نمی زنید که پدرتون قرص می خوره، ناهید خانم میاد و وقتی میفهمه یه خبرهایی هست خودش رو میزنه به مریضی تا سیمین بگه جهان قرص میخوره و بعد هم که میفهمه یکدفعه حالش خوب میشه.
توی کتاب فروشی صاحب مغازه با یه مشتری میاد اونجا و جهان هر کاری میکنه که اون جا رو نفروشه اونم میگه قراره قلیون فروشی و سفرخونه بزنه اگه اجاره رو زیاد کنه بیخیال میشه، بعد به جهان میگه چکی که بهش داده بود رو خرج کرده و اون طرف هم برده برگشت زده.
ناهید خانم میره اتاق سعید و بهش میکنه اداره کل محیط بانی کل رو هک کن چون برای یکی از محیط بانی خواستگار اومده فیش حقوقی اورده میخام ببینم درست گفته یا نه اما سعید قبول نمی کنه اونم میگه تو برای بابات کاری نمیکنی برای من بکنی، لااقل گوشی بابات رو هک کن ببین چرا قرص میخوره شاید پای یه زن دیگه وسطه.
رئیس بانک با مادرش تلفنی حرف میزد و مادرش هم ازش نوه می خواد، همسر رئیس بانک هم ظاهرا باهاش همکاره و اونجا کار میکنه اما اون روز کمی دیرتر رسیده سرکار و چون سیمین معاون شعبه هست ازش برگه مرخصی می خواد، اونم به همسرش میگه از بس بهش رو داده حالا ازش برگه مرخصی می خواد. رئیس بانک میگه اشکال نداره اینها خونه عموشون داره مصادره بانک میشه از من خواستن پیگیری کنم وظیفه منه که رسیدگی کنم، اما همسرش میگه به تو ربطی نداره باید بدهیشون رو به بانک می دادن باید کنفش کنی وگرنه شب ملافه و بالشت تو کاناپه هست. رئیس هم مجبور میشه سیمین رو احضار کنه اتاق ریاست و بهش بگه که کاری نمیتونیم برای ملک عموتون بکنیم.
همسر و رئیس بانک به سیمین مرخصی میدن که بره به خودش برسه و امشب زودتر بره خونه چون فقط اون میتونه افسردگی جهان رو خوب کنه. اما سیمین میگه بچه هام قراره همه کارها رو انجام بدن و من خیالم راحته قراره مثل ملکه ها برم خونه.
از اون طرف دختر و عروس سیمین حسابی آشپزخونه رو ترکوندن و کیک رو سوزوندن و کوفته رو هم که پختن وا رفته. ناهید خانم پیشنهاد میده که از یه آشپز خونگی سفارش کیک و کوفته بگیرن و به کسی هم نگن.
سیمین بعد از ساعت کاریش یه سر میره مرکز مشاوره زیبایی اما اونقدر قیمتهای پک زیبایی بالا رفته بود که تصمیم میگیره خودش افسردگی جهان رو بدون رنگ مو و ... خوب کنه.
سعید میره پیش پدر ملیسا و اونم بهش میگه هر چی سریعتر ازدواج کنه تا دخترش اجازه بده خودش هم ازدواج کنه. سعید میگه من هنوز شغل مناسب پیدا نکردم، پدرزنش میگه من بهت پیشنهاد کار میده بره تو گاراژ کار کنه، اما سعید قبول نمیکنه. پدرش هم تهدید میکنه اگه سریعتر کاری نکنه مجبور میشه دخترش رو از دستش نجات بده.
ملیسا و سپیده میز رو میچینن منتظر سیمین و بقیه بودن که سیمین میاد میگه کیک و غذا رو خراب کردن، اونها هم میفهمن که ناهید خانم خبر رسونده.
بچه ها آماده میشن تا با ورود پدر بمب و برف شادی رو بزنن رو سوپرایزش کنن اما یکدفعه ناهید خانم با یه شرخر میاد داخل و دنبال جهان میگرده و میگه این چک رو پول میکنید اینجا یا پولشون کنه.
جهان میاد تو و شرخر رو میبینه، شرخر به جهان میگه من شنیدم آدم خوبی هستی پنجه بوکسم رو نیوردم، اما آخرش رضایت میده و به جهان فرصت میده تا چند روز دیگه پول رو بده.
آخر شب جهان از سیمین و بقیه عذرخواهی میکنه و البته تشکر میکنه بخاطر حمایتهاشون.
اخر سر جهان به سیمین میگه با مول کتابفروشی نمیشه زندگی رو چرخوند، پیشنهاد میده میگه بریم پیش اون . سیمین مقاومت میکنه و بلاخره راضی میشه. جهان و سیمین و بقیه راهی میشن برن البته اگه راهی که پیش روشون گذاشت خوب نبود عملی نمی کنند.
نظر شما