خلاصه داستان قسمت ۴ سریال گردن زنی
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد بطور اختصاصی خلاصه داستان قسمت ۴ سریال گردن زنی را که در روز ۱۳ مهر منتشر شده است را می خوانید.
چهارمین قسمت سریال گردن زنی به کارگردانی سامان سالور در روز جمعه ۱۳ مهر ساعت ۱۲ ظهر منتشر شد، سریال گردن زنی در ژانر درام، معمایی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر شده است، این سریال با بازی کیسان دیباج، حسن معجونی، مهران غفوریان، سمیرا حسین پور، ترلان پروانه، الیکا ناصری، رؤیا نونهالی، پژمان بازغی، مهدی حسینی نیا، ستایش رجایی نیا و ... می باشد. در این مطلب خلاصه داستان قسمت چهارم را خواهیم خواند.
خلاصه داستان سریال گردن زنی قسمت چهارم
مونا بیدار میشه و میاد حیاط تا گوشی سیامک رو پیدا کنه که متوجه میشه قفل گاراژ بازه. میره توی گاراژ و سمت ماشین میفهمه که شاهرگ سیامک رو زدن و کشتن .
جناب سروان میاد ملاقات داوود که تو اورژانس رو تخت بوده و درمورد شاهرخ حرف میزنه و علتش که چرا دنبالش بوده و بهش میگه وثیقه ای که گذاشته بوده برای شاهرخ با فرار اون پریده ، داود میگه به چه جرمی؟ بهش میگه به جرم فراری دادن قاتل ۲ تا جوون توی شب عروسیشون. داود اظهار بی اطلاعی میکنه اما پلیس باور نمیکنه و میگه خانواده های مقتول هیچ وقت ازش نمیگذرند پس هرچی میدونی رو باید بگی. داود هم میگه قرار بوده بخاطر یه قضیه ای بهش پول تپلی بدن.
همه جمع میشن توی گاراژ و مونا میگه یکی بین ما قاتله، گیسو میگه چرا داد و بیداد می کنید، مسعود میگه الان مسئله قفل شکستس یا جنازه؟ فریبرز میگه جفتش الان مهم اینه که خون این یارو هم افتاد گردن ما، بهمن میگه ما دیشب کلا بیدار بودیم صدایی نشنیدیم که . نیما میگه خب شاید خودت کشتیش مسعود میگه کلید این جا دست خودتون بوده . آفاق میگه چه ربطی داره قفل رو شکوندن . گیسو میگه چرا هر اتفاقی میوفته اول تو متوجه میشی؟ مونا میگه من اومدم این جا باز بود . مسعود میگه یه جوری با هم حرف بزنید که فردا بتونید تو روی همدیگه نگاه کنید بعد از توی ماشین پنجه بوکسی رو پیدا میکنه میگه مال کیه؟ همه میگن مال مانیه، مانی رو میزنن که تو چیکار کردی؟
شاهرخ صبح بیدار میشه به گودرز میگه از بابام خبری نشده؟ گودرز میگه چیکار کردی اینقدر پیگیرشی فعلا که هیچی. شاهرخ موتور گودرز رو قرض میگیره و میره و میگه همه وسایلم بمونه امانت برمیگردم تو هم اگه به بابام نگی نمی فهمه.
پلیس میره سراغ خانم شیخ، مدیر شرکت هواپیمایی، که البته بهشون میگه وکیلم توضیح میده و وکیل میگه اگه منظورتون کشته شدن خانم شادی دادگره ایشون خودشون تو این قضیه خیلی آسیب دیدن و ماشینشون هم از دست دادن. پلیس میگه چرا نیما تو شب قتل با خانم شیخ تماس گرفتن؟ وکیل میگه این حکم جلب مانی دادگره تو رستوران به خانم شیخ و دخترشون حمله کردن من فیلمای دوربین مداربسته رو براشون فرستادم که متوجه باشند چه اتفاقی براشون افتاده، احتمالا اون لحظه تماس گرفتن خانم شیخ مشغول بودن جواب ندادن.
پلیس میره دم مغازه سیامک ازش سراغش رو بگیره شاگردش میگه خبرندارم ازش و خانمش هم الان اینجا بود و سراغش رو میگرفت. پلیس سریع میره تا زن سیامک نرفته ازش درباره سیامک می پرسه.
همه تو گاراژ از مانی می پرسن که تو اینو کشتی باید بگی چون پلیس بیاد مجبوری گردن بگیری. حتما یه کاری کردی که پنجه بوکس تو اونجا افتاده. نیما میگه رو گلوی این جای چاقوست نه پنجه بوکس.
یه دفعه میگن بردیا کجاست؟ گیسو میگه بهرحال هرکی بوده سریع بگه تا پلیس نیومده.
بردیا تو اتاق با عزیز که چاقو دستش بود مشغول فیلم گرفتن بود و داشت دیالوگ فیلمی رو میگفت، یه دفعه گیسو و مسعود میان داخل بردیا میگه چرا در نمیزنید؟ گیسو چاقو رو از عزیز می گیره، بهمن و فریبرز هم میان اتاق بردیا، عزیز رو از اتاق میبرن بیرون. به بردیا میگن که یارو تو گاراژیه رو کشتن رد چاقوی تو گلوی یاروست از این چاقوهایی که تو داری. بردیا عصبانی میشه میگه یعنی چی اینا که همشون اینجان، بلند میشه نشونن بده می بینه یکیش نیست، شوکه میشه میگه اون چاقو دست ساز گرونه شاخه گوزنه نیست. باز معلوم نیست کی تر زده میخوایید بندازید گردن من. فریبرز میگه من صبح رفتم بالکن سیگار بکشم دیدم داری میری سمت گاراژ. مسعود میگه جان من بردیا اگه کار توست بگو من طاقت دیدن مرگ یه بچه دیگه ام رو ندارم، بردیا میگه اونقدر گفتید یارو رو بد زدی رفتم ببینم فقط نمرده باشه همین . بردیا فریبرز رو میخواد از اتاق بندازه بیرون که این اینجا باشه من هیچی نمیگم، من بخاطر یه حروم لقمه قسم اسم باران رو نمی خورم. مسعود میگه اگه پلیس بیاد اثر انگشت تو رو ببینه رفتی بالای دار. بردیا میگه من خودم میرم پیداش میکنم مسعود میگه بری میزنمت، بردیا هم میگه یه عمره همتون دستتون رو من هرز بوده باشه بزن. مسعود ناراحت میشه از اتاق میره بیرون. بردیا گوشی رو برمیداره به یکی زنگ بزنه.
سایه وسایلشو جمع میکنه بره، مانی داد میزنه که کجا داری میری؟ سایه میگه زدی یه نفر رو کشتی، پنجه بوکست اونجا بوده. مانی عصبانی میشه دنبال سایه میره میگه به جون تو من نکشتمش فقط یه دقیقه رفتم بالا سرش ببینم چیزی ازش در میاد یانه. من نمی خواستم ته این ماجرا مثل تبرئه شدن اون شیخ حروم لقمه تموم بشه. سایه میگه تو هیچ مدرکی نداری که بگی شیخ تو تصادف دست داشته، مانی میگه مگه تو الان مدرک داری از من ؟ سایه میگه آره پنجه بوکست. مانی میگه من دیونه نیستم مگه ندیدی بلیط نیما و باران رو هم شیخ گرفته بود، به جون تو من نکشتم دستم هم بهش نخورده اما اگه می خوای میریم خونه. آفاق سر میرسه که چه خبره تا همه چیز مشخص نشده هیچ کس از اینجا بیرون نمیره، بعد به سایه میگه جلوی این همه آدم غریبه و آشنا بخاطر گناه نکرده زده تو گوش شوهرت اینطوری حرمت خونواده نگه میداری؟ سایه گریه میکنه توروخدا آفاق بس کن من بعد از مرگ بچه ام یا روز خوش نداشتم. آفاق میگه درکت میکنم اما تو نباید این کار رو میکردی.
شاهرخ میره سراغ طناز می بینه سوار یه ماشین شده و میره اونم با موتور تعقیبش می کنه که میرن تو کافه یه پاساژ سر یه میز می شینن، طناز بلند میشه بره دستشویی شاهرخ میره دنبالش بهش میگه نگفتم منو دور بزنی زنده ات نمیذارم؟ طناز میگه به بابات نگفتی کشتیشون؟ شاهرخ میگه نه، چی شده؟ طناز میگه بردمش در خونشون دنبال رضایت بود رفت تو بعد پلیس اومد من فرار کردم. من چه میدونستم، شاهرخ میگه همین الان منو میبری دم خونشون. طناز و شاهرخ میرن، طناز با بردیا قرار گذاشته بود تو کافه که بردیا میبینه خبری از طناز نمیشه میاد دستشویی رو میگرده اما پیداش نمیکنه دنبالش میره می بینه با شاهرخ داره میره، اما نمیتونه بگیرتش.
زن دوم مسعود میاد دنبالش باهاش حرف میزنه، مسعود میگه کاش نمیومدی سر خاک. اونم میگه من دنبال هیچی نیستم نمیتونستم نیام من تا آخرش هستم و برام مهم نیست چی پیش بیاد تو هم بهم یه کلمه بگو پای حرفها و قولهات هستی یانه؟
امیر به همکارش میگه اینکه هیچ کس از کانادا رفتن بچه ها خبر نداشتن داره اذیتم میکنه، همکارش میگه حلش میکنیم با حرفی که داود زده یعنی یه نفر داره یه چیزی رو پنهون میکنه. امیر میگه شاهرخ کی گفت یکی از اعضای خونوادشون؟ پس می تونه یه مدرکی از هر کسی تو اون کیف باشه و ربطی به خانواده اشون نداشته باشه، البته در اون صورت هم یه همدست میخواسته که میدونسته همه چیز تو خونست وگرنه بچه ها سر اینکه زود رسیدن کشته شدن. همکارش میگه تو خونواده به کی بیشتر مشکوکی؟ امیر میگه مانی. اونموقع بخاطر درگیری اش با نیما به پلیس خبر داده بود که چرا تو دادگاه تجدید نظر شرکت نکرده، چون می گفت نیما یه مدرکی داشته که میتونسته ثابت کنه شیخ گناهکاره اما دم آخر گفته مدارکم کامل نیست و جا زده، گیریم که نیما و شیخ با هم زد و بند کردن چرا باید اینهمه پول به شیخ بده یه چیزی جور در نمیاد، همکارش میگه شاید ازش آتو داشته و تحت فشار بوده.
استعلام خط شاهرخ هم میاد با سه تماس به یه شماره.
نیما میگه چرا پس زنگ نمیزنید پلیس ، گیسو میگه قانون قانونه اما از کجا معلوم همدستاش نکشته باشنش، آفاق میگه چند دقیقه قبل که پای پسرتون گیر نبود حرفهای دیگه ای میزدید. مسعود میگه بردیا قسم باران رو خورده کار اون نیست. مونا میگه بردیا نه و مونا ، من همه جا اول میرسم. بهمن میگه الکی چه بحثی میکنید بذارید امیر عکس اونیکه فرستاده رو دستگیر کنه بفهمیم برای چی اومده. مونا میگه حالا با جنازه چیکار کنیم؟ گیسو میگه بهتره همه حرفهامون رو یکی کنیم تا بعدن کسی زیرش نزنه. عزیز میاد پایین در میزنه مهمون نمی خواهید؟ فریبرز میگه مگه بردیا پیشت نبود ، عزیز میگه یکم بود بعدش رفت. فریبرز میره حیاط می بینه امیر اومده. به بهمن میگه این کیه؟ میگه امیر همون پلیسه که قبلا باران رو می خواسته...
نظر شما