خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال غریبه از شبکه ۳ سیما
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال غریبه را برای طرفداران و دنبال کنندگان این سریال مهیج قرار داده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال غریبه را برای طرفداران و دنبال کنندگان این سریال مهیج قرار داده ایم. سریال غریبه به کارگردانی سروش محمدزاده در ۲۷ مرداد ۱۴۰۳ از شبکه ۳ سیما پخش خود را آغاز کرده است. این سریال دارای ۳۶ قسمت ۴۵ دقیقهای بوده و هر شب ساعت ۲۰:۳۰ دقیقه پخش میشود. آقای سروش محمدزاده در کارنامه خود سریالهایی همچون همبازی و نوار زرد ۲ و سوران را دارد و در شبکه نمایش خانگی سریال سیاوش کارگردانی کرده است که با سریال غریبه در سال ۱۴۰۳ تجربه جدیدی را به دست آورده است.
خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال غریبه
زویا تو خونه ناهید باهاش در حال حرف زدنه و درباره پدرش باهاش حرف میزنه ناهید ازش میپرسه از دست بابات ناراحتی؟ او میگه خیلی زویا بهش میگه آدمیزاد چقدر عجیبه تا دیروز نمیخواستم حتی ببینمت الان منتظرم شنیسل واسم سرخ کنی بخورم ناهید لبخند میزنه و میگه هیچکی از فرداش خبر نداره زنگ در خانه زده میشه و زویا میره میبینه که سیناست و جا میخوره سینا وقتی میبینه درو باز نمیکنن به گوشی زویا زنگ میزنه ناهید بهش میگه اون دست از سرت برنمیداره بهتره بری باهاش حرف بزنی و درو باز میکنه. سینا میاد تو حیاط و به زویا میگه سریع بپوش بریم تو ماشین منتظرتم زویا میگه میخوای منو ببری پیش پلیس نمیام سینا روح پدرشونو قسم میخوره که میخوان برن خونه. تو ماشین سینا بهش میگه که دیگه کارارو خودم میکنم تو دخالت نکن.
پروانه با بابائی تو یه کافه قرار گذاشته تا فاکتورهارو بهش بده. اونجا ضیائی بهش زنگ میزنهو میگه کاری که خواستمو شب انجام بدین ولی محتاطانه بابائی میگه باشه ولی من هنوز به سینا شک دارم او میگه آره باید ترمزشو بکشیم حواسمون بهش باشه. بعد از قطع تماس به پروانه میگه باید شب به این انبار تو فشم بیا میخوایم داروهارو جابه جا کنیم تو هم باید بیای پروانه قبول میکنه. بعد از اونجا پروانه با سینا قرار میزاره و بهش میگه تمام چیزهایی که درباره شخصی به نام سینا شنیده و قرار جابه جایی بهش میگه سپس آدرس انبار و اطلاعاتو میده و از اونجا میره. پروانه به آدرس رفته و اونجا از پشت پنجره بابائی را میبینه با چند نفر که دارن حرف میزنن پروانه به سینا زنگ میزنه و میگه الان تو اتاق هستن میخوان کارو شروع کنن. سینا به داوود میگه که عملیاتو شروع کنین آنها میریزن و تمام آدم هارو دستگیر میکنن و تمام بسته هارو توقیف میکنن.
اما حاجی به سینا میگه دقت نکردی گفتم حواست باشه بد گافی دادی سینا میگه چطور؟ داروها که هست خانم خان بابائیو هم که گرفتیم دیگه چه مشکلیه؟ حاجی بهش میگه که تمام جعبه ها، ارزاقی بوده برای مردم نیازمند از صبح با کلی از سفارت ها سر و کله زدم زودتر آزادشون کن تا دردسر نشده واسمون انگاری به پروانه شک کردن که این نقشه رو ریختن. خان بابایی آزاد شده و رفته به خونه اش که میبینه ضیائی اونجاست و میگه اذیتت کردن؟ او میگه نه ولی دارویی هم پیدا نکردن ماجرا چیه؟ منو هم بازی دادی؟ ضیائی میگه بازی؟ جونتو نجات دادم! داشتی با اعتماد بیجات به پروانه هممونوبه کشتن میدادی! و باهم کمی بحث میکنن. زویا تو خونه به مادرش میگه من دیروز با یه پاکت اومدم اینجا ندیدینش؟ سینا میگه نه مادرش میگه تو اون پاکت چی بود؟ زویا میگه من به سن قانونی رسیدما! آنا میگه نمیزارم هرکاری که دلت خواست انجام بدی! زویا میگه چه کاری؟
یکسری از مادرم سهام شرکته که باید به اسم ناهید بخوره مادرش ازش میپرسه که دیشب چرا خونه اون زنه موندی؟ زویا به سینا نگاه میکنه که آنا میگه سینا نگفته بهم بگو اونجا چیکار میکردی؟ همان موقع ضیائی میاد و باهاشون کمی حرف میزنه و میره. فردای آن روز سینا با راحله تو رستوران قرار میزاره تا ببینن وضعیتشون چی میشه راحله بهش میگه واسم تعریف کن که کارت چیه باید بدونم من سینا سر بسته یه چیزهایی میگه و ادامه میده که به خاطر حساسیت شغلم چیز خاصی نمیتونم بگم ولی در این حد بدون که هر دزدی، جنایتی هرچیزی میشه که امنیت ملیو به خطر میندازه ما وارد کار میشیم راحله ازش میخواد هرچیزی که میتونن خانواده اش بدونن از کارش بهشون بگه چون میخواد اونا هم در جریان باشن.
سینا قبول میکنه و میگه یعنی الان قبول کردی باهام زیر یه سقف زندگی کنی؟ او تأیید میکنه که سینا خوشحال میشه و میگه بزار ببینیم که چه مناسبت هایی هست و تقویمو نگاه میکنه. خان بابائی با پروانه تو کافه قرار گذاشته و ازش میپرسه که پلیسا چی پرسیدن ازت او میگه حرف های عادی که از کی و کجا میشناسمتون چیکار میکنیم و این حرفا او میپرسه خوب تو چی گفتی؟ پروانه میگه همون چیزی که بود حقیقتو ولی بیشتر از این تعجب کردم که چرا مارو گرفتن و بردن؟ او میگه اون که یه سوء تفاهم بود وگرنه الان من اینجا نبودم تو هم روبرو نبودی ولی فهمیدم که میتونم روت حساب کنم...
نظر شما