خلاصه داستان قسمت ۱ سریال زخم کاری ۳ + تماشای آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت ۱ سریال زخم کاری ۳ را برایتان نوشته ایم تا قسمت آخر این سریال ما را همراهی کنید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت ۱ سریال زخم کاری ۳ را برایتان نوشته ایم تا قسمت آخر این سریال ما را همراهی کنید. سریال زخم کاری ۳ آغاز شده و یکبار دیگر مهدویان قرار است خود را در مقابل مخاطبانش محک بزند. مجموعهای که حالا با پسوند انتقام روانه خانهها شده و قرار است ماجراها و اتفاقات جدیدی را میان خانواده مالک و خاندان ریزآبادیها روایت کند. مالک که در پایان فصل دوم زخم کاری فرزند خود را از دست داد، حالا بازگشته و انگیزه فراوانی برای گرفتن انتقام از طلوعی و دار و دستهاش را دارد.
برای تماشای آنلاین این قسمت از سریال اینجا کلیک کنید.
خلاصه داستان قسمت ۱ سریال زخم کاری ۳
مالک مسافرکشی میکنه. طلوعی به دفتر به نفر رفته و درباره پروژه پتروشیمی حرف میزنه اون طرف بهش میگه این پروژه رو زودتر استارت بزن طلوعی میگه من از خدامه زودتر تموم بشه برم اونور آب. او ازش میپرسه بری؟ کجا؟ طلوعی میگه من بعد از مرگ ریزآبادیا خیلی رفتم تو چشم دیگه بسه برم به کارهای خارج از کشورمم برسم دیگه او میگه فعلا که مالک افتاده رو این قصیه این پروژه رو شروع کن بعد هرجا خواستی بری برو. طلوعی به فرجی زنگ میزنه و میگه ببین این مالک کدوم گوریه اون که نیومد سمت من، من باید برم سمتش! فقط بجنب عجله دارم. مالک به مقبره خانوادگیشون میره و بالا سر قبر بچه اش میره که طلوعی به اونجا میاد. سپس بعد از کمی حرف زدن طلوعی میگه تو این مدتی که اینجا بودم ماهی یکی دوبار اومدم اینجا عجیبه که ندیدمت سپس وقتی مالک میخواد بره طلوعی ازش میخواد بمونه تا باهم کمی حرف بزنن سپس بهش میگه برگرد مالک تو اینی که الان هستی نبودی! شنیدم مسافرکشی میکنی و ازش میخواد برگرده هولدینگ او میگه نمیخوام دیگه من اون موقع که طمع پول داشتم واسه این بود که نمیخواستم بچه هام با حسرت بزرگ بشن ولی الان دیگه که بچه هام نیستن میخوام چیکار؟
همین حقوق بخور و نمیر کافیه واسم، طلوعی میگه پس سرمایه نروژیارو آزاد کن اونارو چرا نمیدی؟ مالک میگه میدم به وقتش، طلوعی میگه همه اینا بهونه ست برگرد به اون هولدینگ باهمدیگه درستش میکنیم مالک میگه بزار فکرامو بکنم بعد و میره. مالک به کیمیا زنگ میزنه و میگه طلوعی بالاخره اومد سمتم تو به سیما زنگ بزن برو بگو میخواد مالک ببینتت. سیما که بعد از دست دادن بچه اش حال روحی خوبی نداره موهای سرشو میتراشه کیمیا میره به ساختمان سیما که سیما میره تو لابی باهاش حرف میزنه. کیمیا میگه همین که منو راه ندادی خونه ات یعنی نمیخوای حرف بزنی ولی مالک میخواد ببینتت خیلی اصرار داره ببینتت سپس بعد از کمی حرف زدن میره. کیمیا فست فود خریده واسه مالک که تو کوچه سمیرا کیمیارو صدا میزنه و میگه بیا تو ماشین. سمیرا میگه بهش پیتزام واسش خریدی دفتر کارتم دادی میمونه اونجا! کیمیا میگه به خدا اون چیزی که فکر میکنی نیست درسته من یکبار اومدم زندگیتونو خراب کردم ولی میخوام درستش کنم ولی بهش فرصت بده. خیلی داغونه هربار اسمتو اوردم قاطی کرده سمیرا میگه خوب از میثم بگو! سپس بعد از حرفاش بهش ظرف غذا میده و میگه اینو بده بخوره اینا معده شو میریزه بهم کیمیا قبول میکنه و میره.
مالک با دیدن و بو کردن غذا میفهمه واسه سمیراست و میریزه دور سپس کیمیا میپرسه که جواب سمیرارو چرا نمیدی؟ مالک میگه من اومدم اینجا تا با کسی حرف نزنم و میخوام تو هم چیزی نگی! کیمیا میره. فردای آن روز طلوعی میره پیش سمیرا و بهش میگه یه مهمونی گرفتم همه میخوان بیان تا باهم دوباره روابطو درست کنیم اما سمیرا میگه من پا تو اون مهمونی کوفتی نمیزارم! طلوعی میگه مالکم میاد مگه تو نمیخوای ببینیش؟ بیا خوب! سمیرا میگه من خودم تنها میخوام با مالک حرف بزنم پا تو اون مهمونی کوفتی نمیزارم و ازشم یخواد بره. طلوعی با پانی تنها وارث ریزآبادیا حرف میزنه تا وقتی مالک میاد آروم باشه و بتونن مالکو برگردونن تا سرمایه نروژیها آزاد بشه که بتونن هلدینگو ادامه بدن پانی میگه من موندم چرا باید به مالک باج بدیم!؟ طلوعی میگه من به ادم بزرگترها هم باج نمیدم مالک که هیچیه اصلا آدم حسابش نمیکنم پانی میگه پس چرا فکر میکنی اون هنوز طمع ثروت ریزآبادیارو نداره؟ او میگه باید سرمایه نروژیا آزاد بشه! طلوعی به سیما زنگ میزنه و ازش میخواد تو مهمونی شرکت کنه. مالک حاضر میشه تا بره به مهمونی که کیمیا میگه من نمیفهمم چی تو سرت میگذره!
مالک میگه داره طلوعی میوفته تو دام من همونجوری که میخواستم حالا فهمیدی؟ میخوام انتقاممو بگیرم کیمیا میگه پانی داره پول میاره که خودش شرکت پتروشیمیو راه بندازه مالک میخنوه و میگه کل داراییشونم بزازن نمیتونن که میله از اون پتروشیمیو بردارن خیلی خوبه که انقدر احمقن و میره. همه تو حیاط خانه طلوعی جمع شدن که طلوعی با سیما حرف میزنه و میگه میخوام خیریه را تو بگردونی دخترم فرناز به امورش میرسه ولی به کمک احتیاج داره دیگه چه بهتر از شما سیما میگه من یکم باید فکر کنم . مالک میاد ولی پانی چشم دیدنشو نداره و عصبی میشه بعد ار کمی حرف زدن مالک میره که طلوعی به خاطر رفتنش با پانی برای اون رفتارش سرزنشش میکنه و میگه همه چیزو خراب کردی! مالک واسه اینکه نقشه اش را به خوبی عملی میشه با خنده از اونجا میره....
نظر شما