خلاصه داستان قسمت ۱۰۸ سریال ترکی زغال اخته

در این مطلب شما شاهد قسمت ۱۰۸ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است.

خلاصه داستان قسمت ۱۰۸ سریال ترکی زغال اخته
صفحه اقتصاد -

سریال ترکی ذغال اخته روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند. 

در قسمت ۱۰۸ سریال ترکی شربت زغال اخته چه گذشت؟‌ 

نیلای پشت سر هم مصطفی را صدا میکنه و میگه چرا درو باز نمیکنی؟ اون مستخدم از قصد میگه کمک کنین! ازم دورشو! برو اونور! نیلای میگه اون صدای کیه؟ کی اونجاست؟ درو باز کن! از سر و صدا همه به اونجا میرن و میپرسن چیشده؟ چخبره؟ نیلای میگه نمیدونم و مدام به در میزنه و میپرسه کی اونجاست؟ درو باز کنین! در باز میشه و اون دختر با سر و وضعی نادرست بیرون میاد و گریه میکنه که ازش میپرسن این چه سر و وضعیه؟ او میگه که یکدفعه منو کشید داخل و داشت اذیتم میکرد همگی از مصطفی تعجب میکنن و میبینن که مصطفی تو اتاق وایساده و سرشو گرفته و میگه من کاری نکردم و مثل بید میلرزه  نیلای آرومش میکنه و میره سمت اون دختر و بهش حمله میکنه و میگه فکر کردی من شوهرمو نمیشناسم؟ چی درباره خودت فکر کردی؟

فاتح نیلای را ازش جدا میکنه و به اون دختر میگه واقعا فکر کردی حرف تورو باور میکنیم؟ این مرد تا الان آزارش به مورچه هم نرسیده! پنبه هم سرزنشش میکنه و عبداله خان میگه چرا اینکارو کردی؟ واسه پول؟ پول میخوای؟ خوب میگفتی بهت میدادم چرا با آبروی یه معصوم بازی میکنی؟ اون دختر میگه میرم از همه تون شکایت میکنم! فاتح میگه برو شکایت کن ببین چجوری سرجات میشونمت! عبداله خان میگه هرکاری میخوای بکنی بکن مهم اینه که ما سرمون جلوی خدا بالاست و از چیزی نمیترسیم سپس فاتح اون دخترو از اونجا بیرون میکنه. پنبه تو اتاق کار عبداله خان میره و بهش میگه خدا بهمون رحم کرد معلوم نیست تو این دنیا قرار چیا دیگه ببینیم!

فردای آن روز مصطفی با نیلای صحبت میکنه و بهش میگه که ممنونم که حرف منو باور کردی نیلای میگه من تورو میشناسم مصطفی میدونم همچین کاری نمیکنی و همدیگرو بغل میکنن سپس نیلای میگه که اون شعله از قصد همه جا پر کرده چون از خداش بوده! سپس به سر میز صبحانه میرن. سر میز صبحانه عبداله خان میگه ماجرای دیشبو کلا فراموش کنین تا کسی چیزی نفهمه الکی داستان درست کنه همگی تایید میکنن. پنبه بهشون میگه یه رسمه که چله بچه وقتی تموم میشه میبرنش به مسجد میگم باهم ببریم جمره رو دوعا میگه باشه بریم همگی از اینکه اصلا مخالفت نکرد جا میخورن و خوشحال میشن. آیلین به اتاق کار روزگار میره و بهش میگه چخبره؟ او میگه چی چخبره؟ آیلین میگه معلومه کجایی؟

روزگار میگه اینجام دیگه آیلین میگه منظورم اینه که چند وقته بهم توجه نمیکنی کسی دیگه ای این وسطه؟ روزگار میگه باز دوباره شروع کردی؟یعنی چی؟ آیلین میگه فقط خواستم بدونی من با بقیه فرق دارم و میره. ارطغرل آدم هاش فهمیدن که ابراهیم از کشور خارج شده و به شرکت پیش عبداله خان میره و خبر خارج شدن ابراهیم از کشورو بهشون میده سپس ازشون دعوت میکنه که فرداشب به خانه اون بیان برای شام آنها قبول میکنن. امید در حال رفتن به شرکته که دوستش صینم زنگ میزنه بهش و میگه داره میاد استانبول او دعوتش میکنه که به خانه اونا بیاد به جای هتل سپس بعد از قطع تماس به نورسما میگه اگه نمیخوای بگو یه بهونه بیارم تا نیاد نورسما میگه نه بیاد. دوعا با فاتح و پنبه میرن به طرف مسجد فاتح حسابی خوشحاله که با زن و بچه اش بیرون رفته.

وقتی برمیگردن سنگول اومده که با گریه از پنبه عذرخواهی میکنه و میگه نمیدونم چرا اینجوری شد این دختر خیلی نجیب بود نمیدونم چرا همچین کاری کرده! پنبه میبخشتش و میگه برو به کارها برس تو که تقصیری نداری. شب شعله و روزگار با آذرخش و عامر به رستوران رفتن تا ۴تایی باهم غذا بخورن اونجا عامر بهش میگه پس کی میخواین ازدواج کنین؟ شعله میگه راسیتش انقدر کارامون زیاد شد که اصلا وقت نکردیم بریم دنبال کاراش سپس روزگار از آذرخش تعریف میکنه و میگه ستاره میشه شک نکنین کار رفت واسه مونتاژ عالی شده سپس از عامر میخواد که اسپانسر برنامه های پرطرفدار بشه تا یه تبلیغیم واسه خودشون بشه عامر میگه خوبه فردا بیا شرکت پسرم تو بخش تبلیغاته با این بهونه باهم آشنا هم میشین روزگار میگه آره حتما.

موقع حساب کردن عامر میخواد حساب کنه که فاکتورو چک میکنه و درباره هزینه سالاد و آب هم غر میزنه شعله و آذرخش شوکه میشن از این رفتارش. وقتی از هم خداحافظی میکنن و آذرخش با عامر تنها میشه بهش میگه که تو حالت خوبه عامر؟ رفتارت خیلی تغییر کرده! عامر میگه من خوبم چیزیم نیست سپس یکم باهم بحث میکنن که آذرخش میگه ببخشید حتما من اشتباه کردم و بحثو تموم میکنه. پنبه خداروشکر میکنه و به عبداله خان میگه بالاخره یه روز خوب داشتیم رفتیم مسجد دوعا هم اومد و اصلا قیافه اش آویزون نشد فکر کنم اونام دارن رابطه شون خوب میشه. پنبه به نورسما زنگ میزنه و میگه فردا صبح میام یه سر پیشت نورسما که باید سرکار بره ولی مجبور میشه که بگه باشه بیا. فاتح پیش دوعا میره و باهاش حرف میزنه و ازش باز یه فرصت میخواد دوعا میگه باید فکرامو بکنم به زمان احتیاج دارم فاتح میگه باشه و میره.

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه