خلاصه داستان قسمت ۹۶ سریال ترکی زغال اخته
در این مطلب شما شاهد قسمت ۹۶ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است.
سریال ترکی ذغال اخته روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند.
در قسمت ۹۶ سریال ترکی شربت زغال اخته چه گذشت؟
فاتح با دخترش حرف میزنه تو راه و بهش میگه همه چیزو درست میکنیم همه این کارها برای صلاح خودته دخترم دوباره یه خانواده میشیم تو و من و مادرت. دوعا با گریه و حالی داغون به خانه میره که خانواده اش آرومش میکنن و در آغوشش میگیرن. فاتح با خوشحالی به خانه شان میره و خانواده اش با خوشحالی پیشش میرن و جمره را میبینن و بهش خوش آمد میگن. فردای آن روز پنبه به سونگل کارهایی که باید در رابطه با بچه بکنه را بهش میگه که بعد از رفتنش سونگل میگه خدا به دادمون برسه! پنبه لباس سفید و سربند سفید میبنده و میره سراغ بچه. سونگل طبق گفته پنبه روی مبل ها ملحفه کشیده و به همه میگه با دست کثیف نمیزارم بغلش کنین عبداله خان به بچه هاش میگه اگه مثل قبل بخواد بچه داری کنه کارمون زاره!
دوعا تو خونه اصلا هیچی نمیخوره که آذرخش و بقیه ازش میخوان یه چیزی بخوره چون اینجوری ضعیف میشه و نمیتونه از پس مشکلات بربیاد دوعا میگه اصلا میل ندارم سپس میره حاضر بشه تا با آذرخش برن پیش وکیل. آذرخش به سولماز میگه چجوری روپاش کنیم؟ حالش خیلی بده! شعله میگه چاره ای نیست همگی باید بهش کمک کنیم بچه شو هم پس میگیریم آذرخش از دست عامر عصبیه که از اول نگفته بوده از طرف فاتحه راننده و باهاش دعوا کرده بوده روز دادگاه شعله هم کلافه ست و میگه چجوری تو دام فاتح افتاده بود آخه! سپس دوعا میاد که آذرخش بلند میشه و باهاش میره. عامر تو شرکت میخواد به آذرخش زنگ بزنه که منصرف میشه و همان موقع فاتح به داخل اتاقش میره که عامر با عصبانیت میگه تو چه آدم کصافطی هستی!
تو چرا منو بازی دادی؟ چرا من وتو هچل انداختی؟ فاتح مدام میگه هرکاری کردم فقط واسه دخترم و دوعا بوده عامر میگه فقط زندگی خودت؟ به زندگی من فکر نکردی؟ به زن و خانواده ام فکر نکردی؟ تو اگه زن و دخترت مهم بودن واست که هیچوقت خیانت نمیکردی حالا هم گمشو برو ار اتاق من بیرون نمیخوام ببینمت! فاتح با عصبانیت میره. آذرخش و دوعا پیش فریدون رفتن و او بهشون میگه ما کوتاه نمیایم ولی اول باید کاری که قاضی گفته را انجام بدیم قاضی به خاطر رفتارت تو دادگاه عصبی بود حالا با کاری که دیشبم کردی که دیگه هیچی! سپس از یه دکتر وقت میگیره تا بره دوعا اونجا و تاییدیه صلاحیت عقلیشو بگیره. نورسما به خانه مادرش رفته و اونجا از جمره تعریف میکنن و واسش دعا میخونن.
سپس پنبه به خاطر زندگی که داره بهش میگه دلم شور میزنه همش نورسما میگه واسه چی؟ او میگه امید شبا میره کاباره تورو میفرسته تنهایی بری با یه مرد نمایشگاه آخه یعنی چی؟ و کمی غر میزنه که نورسما کلافه میشه و میگه من مشکلی توش نمیبینم و کمی با هم بحث میکنن. فاتح و یوسف در حال حرف زدنن که فریدون بهش زنگ میزنه و خبر میده که دوعا اینجا بود و میخوان برن به دکتر فاتح میگه خوبه طبق نقشه پس پیش میریم یوسف بهش میگه که نکنه با عموشم بد شده فاتح میگه چاره ای ندارم! عبداله به اونجا میاد و به یوسف میگه ماجرا چیه؟ فاتح چیزیو به تو نگه انجام نمیده! یوسف کمی مِن مِن میکنه ولی در آخر میگه همونی که فاتح گفت درسته مجبور شدیم پول بدیم تا راننده حرف بزنه فاتح میگه مجبور شدم و سعی میکنه بحثو عوض کنه تا یوسف سوتی نده در آخر عبداله خان ازش میخواد رابطه شو با عمویش درست کنه او قبول میکنه.
شعله با امید درباره ازدواج کردنش که شب گذشته گفته بود با امید حرف میزنه و میگه همینجوری گفتم تا فکر نکنن تو عشق عبی سوخته ام! امید میگه حالا میخوای چیکار کنی؟ شعله میگه باید ببینیم روزگار کجاست کجاها میره تا برم اونجا مثلا تصادفی همدیگرو دیدیم اون تا ببینه منو بهم زنگ میزنه و دوباره سر و کله اش تو زندگیم پیدا میشه امید تو اینترنت سرچ میکنه تا ببینه روزگار کجاها میره. روزگار که تو صدا و سیما کار میکنه در استودیو هست که انگاری مجری از آرایشش راضی نیست و با آرایشگرها دعوا میکنه و میگه نمیرم جلو دوربین روزگار میره پیشش و با حرف زدن سعی میکنه او را مجاب کنه تا بره جلوی دوربین او بهش میگه اگه نری پلین میره و جای تورو میگیره پس یه کاری نکن که کنار گذاشته بشی برو کارتو نگه دار و نزار کسی با اعصاب خورد کردنت از اینجا بفرستت بری!
او قبول میکنه و شروع میکنه به آماده شدن. زن و بچه ای به اونجا میان و او زن به روزگار میگه دخترتو یکم تو بگیر من کار دارم میرم و شب میام میبرمش و از اونجا میره که روزگار میگه همینو کم داشتم. امید به شعله میگه روزگار جمعه ها با مدیرهای کانال های دیگه ناهار میخوره ساعت ۱ شعله میگه خوبه و آدرس رستورانو میگیره و میگه فردا جمعه ست میرم اونجا. دوعا به فاتح زنگ میزنه که او ازش میخواد برگرده خونه دوعا ازش خواهش میکنه جمره را بهش بده اما فاتح میگه بیا سر خونه زندگیت!
نظر شما