خلاصه داستان قسمت ۹۵ سریال ترکی زغال اخته
در این مطلب شما شاهد قسمت ۹۵ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است.
سریال ترکی ذغال اخته روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند.
در قسمت ۹۵ سریال ترکی شربت زغال اخته چه گذشت؟
عامر میره تو اتاق فاتح تو شرکت و از مراسم شب تو خانه اش بهش میگه فاتح میگه به سلامتی دوعا هم میاد میدونه میام؟ عامر میگه آره به احتمال زیاد آذرخش گفته دیگه فاتح میگه چجوری قبول کرده؟ عامر ازش میخواد برای چند ساعت کدورتشو با دوعا و مصطفی و نیلای کنار بزاره فاتح میگه یعنی چی عمو؟ حالا من شدم بد عالم؟ او میگه نه ولی تو وقتی عصبی میشی دیگه نمیفهمی چی داری میگی چیکار میکنی خواستم کنترل کنی خودتو! فاتح کوتاه میاد و میگه در ضمن من دیگه برای برگردوندن دوعا تلاش نمیکنم عامر میگه واقعا؟ فاتح میگه آره صبر منم حدی داره بالاخره. نورسما تو نمایشگاه با ارطغرل درحال صحبت کردن درباره عثمان حمدی هستن و ارطغرل درباره اش هرچی میدونه به نورسما میگه نورسما واسش عجیب بود و میگه چقدر جالب من اینارو نمیدونستم. امید تو دفتر کار به شعله میگه امشب نیای؟ او میگه نه واسه چی بیام؟
امید میگه منم واسه نورسما مجبورم برم دیگه ازدواج میکنی باید کوتاهی بیای سپس به نورسما زنگ میزنه و ازش میپرسه کجاست او بهش میگه با ارطغرل خان اومدم نمایشگاه آثار عثمان حمدی امید جا میخوره ولی چیزی نمیگه و بهش میگه خوب مراسم شب کیه؟ کی میخوایم بریم؟ نورسما میگه ۸ منم الان میرم سمت خونه امید میگه باشه و تلفنو قطع میکنه. شعله ازش میپرسه چیشده چرا تو خودت رفتی؟ امید میگه نورسما با ارطغرل رفته نمایشگاه عجیب بود واسم شعله میگه چه خوب شاید اونجا مشتری پیدا کنه کجاش عجیبه؟ نکنه اخلاق های اونال ها روت تاثیر گذاشته؟ او میگه نه بابا شعله میگه پس چی؟ خودت بهش گفتی دیگه گزارش نده اونم نداده رفته امید میگه آره میدونم فقط عجیب بود واسم همین. شب همگی کم کم به خانه آذرخش و عامر میرن.
اونجا دوعا سر میز از آذرخش میپرسه پس شعله کجاست مامان؟ آذرخش میگه یه برنامه دیگه داشت گفت نمیاد پنبه خوشحال میشه و عبداله خان سرشو پایین میندازه سولماز یه چیزهایی حس میکنه و با بهونه نشون دادن سرویس آذرخشو صدا میزنه. سپس بهش میگه تو چیزی میدونی؟ نکنه شعله رفته به خاطر فاتح چیزی به پنبه خانم گفته؟! آذرخش میگه امکانش هست اون شعله ست دیگه میشناسیمش که. سولماز میگه نه یه چیزی هست میدونم به خاطر این موضوع نیست که شعله نیومده اینجا یه چیز دیگه ست! سر میز شام امید به همه میگه امروز نورسما به یه نمایشگاه رفته بود چیمن میگه چه نمایشگاهی؟ او میگه یه نمایشگاه آثار عثمان حمدی بود رفتم دیدم عبداله خان میپرسه تنهایی؟ او میگه نه با یکی از مشتری هام. امید میگه آره من هنوز باهاش آشنا نشدم ولی انگار مرد محترمیه همگی شوکه میشن و میگن چی؟ تو با یه مرد رفتی؟ فاتح میگه آره آبجی؟ مرد بود مشتریت؟
دوعا میگه مگه جنسیتش مهمه؟ مردهای مدرن اینجورین به جنسیت کاری ندارن و دیدشون خیلی متفاوته طبیعیه که شماها درک نکنین اونا سرشونو پایین میندازن و چیزی نمیگن نورسما میگه غریبه نبود مشتریمه عبدلله خان میگه تو اجازه دادی امید؟ امید میگه بله من اجازه دادم خبر داشتم. سولماز به شعله زنگ میزنه و میگه تو چیزی به پنبه گفتی؟ او میگه نه چطور؟ چیزی گفته؟ سولماز ماجرارو تعریف میکنه و میگه پس حتما من اشتباه متوجه شدم و قطع میکنه. شعله با خودش میگه الان اون پنبه خیکی فکر میکنه من به خاطر اون نرفتم اونجا! سپس سریعا حاضر میشه و به اونجا میره. بعد از صرف غذا آذرخش و عامر خبر ازدواجشونو بهشون میگن و همگی تبریک میگن و آرزوی خوشبختی میکنن.
شعله به اونجا میاد و میگه من اومدم همگی جا میخورن و بیشتر از همه پنبه و میگه دیر کردین گفتیم شاید نمیاین دیگه شعله میگه من زن دقیقه های ۹۰ام تصمیم عوض شد اومدم سپس بهشون یکدفعه میگه میخوام حالا منم بهتون یه خبر بدم دارم ازدواج میکنم همگی باز شوکه میشن و پنبه حسابی خوشحال میشه و میگه پس راهتونو بالاخره پیدا کردین تبریک میگم شعله میگه فدات. شب تو خونه آذرخش میره پیش شعله و میگه فشار مامان رفته بالا اون چی بود گفتی؟ شعله میگه الکی گفتم آذرخش میگه به خاطر کی این بازیو درآوردی؟ شعله میگه رک بپرس به خاطر عبی بوده یا نه منم میگم نه نبوده! و ماجرایی سرهم میکنه. پنبه از خوشحالی تو آشپزخانه آهنگ میخونه و لوبیا خیس میکنه واسه فردا. چند روز بعد موعد دادگاه میشه و فاتح میگه منم طلاق میخواد طلاقش میدم ولی حضانت دخترمو میخوام دوعا میگه چی میگی تو؟
او ماجرای حواس پرتیشو که جمره را تو یه ماشین دیگه گذاشته بود برای قاضی تعریف میکنه و هردو راننده به اونجا میان شهادت میدن و میگه دوعا سلامت روان نداره! دوعا شوکه میشه و میگه دروغه! در آخر طلاق صادر میشه و حضانت به صورت موقت به فاتح داده میشه دوعا بیرون دادگاه با فاتح دعوا میکنه و میگه این نقشه ها همش زیر سر توعه! آذرخش و بقیه جلوی دوعارو میگیرن. فاتح به یاد میاره که نقشه را با وکیل دوعا باهم کشیده بودن. ساعت ۳ بامداد همان شب دوعا با جمره میخواد فرار کنه بره پیش یکی از فامیل های دورشون که پلیس جلوشو میگیره و فاتح به اونجا میاد و جمره را میبره دوعا التماسش میکنه که دخترشو نبره.
نظر شما