دانلود قسمت ششم برنامه زندگی پس از زندگی شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ / مهمان برنامه فرهاد قائد فولادوند

در این پست از صفحه اقتصاد با توجه به پخش قسمت ششم برنامه زندگی پس از زندگی در اینجا دانلود قسمت ششم برنامه زندگی پس از زندگی شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ را آورده ایم که می بینید.

دانلود قسمت ششم برنامه زندگی پس از زندگی شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ / مهمان برنامه فرهاد قائد فولادوند
صفحه اقتصاد -

با توجه به پخش قسمت ششم زندگی پس از زندگی دانلود قسمت ۶ فصل ۵ زندگی پس از زندگی امروز شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ با اجرای عباس موزون از شبکه چهارم را برای شما آورده ایم، با ما همراه باشید.

زمان پخش و تکرار برنامه زندگی پس از زندگی

هرروز ساعت ۱۷ و بازپخش ۱ بامداد و ۱۲:۳۰روز بعد از شبکه چهار سیما

دانلود قسمت ششم فصل ۵ زندگی پس از زندگی

این قسمت : نوازش

تجربه گر: فرهاد قائد فولادوند ۳۵ ساله

از لینک زیر می توانید از تلوبیون به صورت آنلاین مشاهده نمایید:

https://telewebion.com/episode/۰xc۰ae۳۹۳

قسمت ۶ فصل ۵ زندگی پس از زندگی

فرهاد قائد فولادوند در توضیح تجربه خود می گوید: ۲۶ فروردین ۱۳۸۱ در بلوار آیت ا... سعیدی تهران تصادف کردم و به کما رفتم. از صحنه تصادف چیزی یادم نمی یاد اما خودم رو دیدم که روی تخت بیمارستان خوابیدم. تعداد ابروهای جسدم رو هم می تونستم بشمارم. با خودم فکر کردم که قد و اندازه این فرد هم اندازه خودم هست. به قسمت پایین تخت رسیدم ایرج خورشیدوند یکی از اقوام رو دیدم. 

در صحنه دیگر دیدم در محل خودم سر کوچه عده ای از دوستانم ایستاده بودند بهشون سلام کردم و دست تکون دادم اما به من توجه نکردن. خیلی تعجب کردم و ناراحت شدم. بعد که دست زدم به اون دوستم و دیدم که متوجه نمی شن تازه متوجه شدم این دنیا نیستم.

https://telewebion.com/episode/۰xc۰ac۱۰۴

ناخواسته رفتم بالای دیوار در خونه مون و مادرم رو توی حیاط دیدم که داشت اشک می ریخت و به یکی از دوستام می گفت اگر پسرم زنده بود الان سر کوچه با شما بود. از بالای در خونه دقیقا دونه دونه های اشک های مادرم رو می دیدم. مولکول های اشک مادرم رو هم می دیدم.

یه صحنه دیگه پدرم رو دیدم که اومد آشپزخونه با زیر پیرهن توی آشپزخونه به مادرم گفت گرسنه نیستم و غذا نمی خورم و مادرم براش تخم مرغ درست کرد اما غذا رو نخورد و تا صبح گریه می کرد و من بالای سر پدرم بودم و نگاه می کردم.

در صحنه دیگه بدون وزن یه جای تاریک بودم در آسمان همه جا تاریک به سرعت به یک لحظه اومدم پشت بوم خونه مون در اسلامشهر و دیدم مادرم از در خرپشته اومد روی پشت بام و با موهای پریشون حضرت ام البنین رو داد می زد و می گفت حضرت ام البنین پسرم رو به من بر گردون. خواهرهام هم به مادرم پیوستن و داشتن زیر بارون با مادرم دعا می کردن.

در صحنه دیگه دیدم عده ای داشتن از من بدگویی می کردن. من یکسری برنامه هایی رو که تجربه کردم مربوط به افرادی بود که در این دنیا نیستن و فوت کردن. در یه فضایی تاریک مثل فیلم سینمایی همه جا روشن شد خودم رو دیدم سه راه آذری هنرستان نظام مافی در راه مدرسه وقتی خودم رو دیدم می دونستم که الان می خوام کجا برم و چه کارهایی انجام داده بودم رو در این مسیر دیدم. یادم میاد یه آقایی میانسال نشسته بود کنار خیابون و می خواد از خیابون رد بشه در فیلم به من نشون دادن که تو کمکش کردی و ثوابی رو انجام دادم.

صحنه ای که خیلی وحشت کردم دو نفر رو از پشت دیدم با هیکل های قوی و وحشناک ، شلوار و پیرهن نداشتن با موهای بلند که نفر دست چپ کارد بزرگ دستش بود و نفر دوم دستش آزاد بود. یه صحنه صف به من نشون دادن که تا عمق تاریکی ها می رفت در این صف برخی هاشونو تشخیص دادم اینها وقتی به این دو نفر می رسیدن. به صورت تسلیم جلوی این دو نفر می ایستادن و سرشونو روی یه تخته درخت می ذاشتن و سر اون فرد رو اون فردی که کارد در دست داشت می برید و نفر کناری بدن رو کنار می کشید. جالب بود که سر افراد رو می برید خون نداشت. بعد از مدتی سر به بدن می چسبید و دوباره می رفت ته صف و همین طور تکرار می شد.

در طرف دیگری آب چرکین و متعفنی که مثل آتش فشان جوش می زد ۳ چهار نفر زن و مرد رو دیدم که در این باتلاق بودن یه مرتبه خودم رو دیدم و یه قطره از آب این باتلاق به دهانم رفت که سوزش آن رو حس کردم که الان هم هر وقت فکر می کنم یادش می افتم.

در مدتی که روح از بدنم خارج شد و در کما بودم الان که مدت زیادی از اون زمان گذشته همه اون حسها رو دارم و هیچ وقت فراموش نمی کنم.

این حس همیشه همراهم بوده و هیچ راه فراری وجود نداره. 

جایی خودم رو دیدم که از همه طرف کامل سیاهی مطلق بود. خیلی ترسیدم که اینجا کجاست من کجام. سیاهی همه جا تاریک. یه لحظه رو به پایین نگاه کردم ماشین پدرم . عمو زاده ها یه لحظه همه از جلوی چشمم رد شد. از دور یه چیزی مثل ماه روشن شد و خاموش شد. یه لحظه نیم تنه پدرم رو دیدم و خوشحال شدم و دفعه بعد مادرم رو دیدم. تنها چیزی که اونجا در اون سیاهی بدردم خورد دیدن پدر و مادرم امید به من داد. بعد از ۲۰ سال هر وقت یادم می افته خنده اون لحظه که پدرم رو دیدم خوشحال شدم. 

با گذشت ۲۰ سال از اون تجربه هر بار که بخوام درباره تجربه ام صحبت کنم بدون یه واو عقبو جلو، جلوی چشمم هست. اینجا هیچ چی وجود نداره اما نگاه ها در اونجا واقعیه. اونجا بیداری کامل و محضه اما اینجا بیداریش غیر واقعی و مصنوعیه.

خودم رو دیدم بدون وزن دو نفر رو دیدم. پیر زن و یه پیرمرد یه چشمه صاف و زلال جلوی این ها بود انگار که از این آب طعم و خوشمزگی شو با دیدن چشیده می شد. و این حس به من منتقل شد. اون دو نفر از سبد یه دونه میوه شبیه انگور می انداختن بالا بدون هیچ زحمتی میوه ها داخل دهان این دو نفر می رفت.

پیر زن عمه پدرم بود که سن ۵ و ۶ سالی دیده بودم و پیر مرد که هیچ درد و مریضی نشسته بود و عمه جان گفت نترس و دوباره بر می گردی اون دنیا. این شوهرمه مرحوم قجر . پشت سر این دو نفر نوری رو دیدم که هیچ جا همچین نوری رو ندیده بودم. 

مرحوم قجر گفت بگو نشون به اون نشون من محاسن سفیدی دارم بر خلاف پدر و پسرم ریش صورتشون زرده و ریش من سفیده. لذا مرحوم عمه جانی گفت اگر برگشتی به اون دنیا یه نصیحت به تو می کنم سعی کن یتیم نوازی کنی.

دیدم یه صحنه ای یه جایی روشن شد از اینجا یه شخصی دراز کشیده طوری که آرنج دستشو گذاشته روی زمین فهمیدم خودم هستم از این بالا که نگاه کردم یه مردی کنارش بود که یه نوری دور اون آقا بود بلند قد و صاف جلوی این آقا ایستادم وقتی که نگاه کردم برگشتم سر جام یه مکالمه ای بین فرهاد دراز کشیده و آقای قد بلند مبادله شد و فرهاد گفت من مریضم نمی تونم بلند شم اما آقای قد بلند بازم تکرار کرد دستتو دراز کن و می خوام بلندت کنم. فرهاد به اون آقا گفت تو که دست نداری منو می خواد بلند کنی.   

آقای قد بلند گفت دستتو بلند کن و کاری به چیزی نداشته باش و بعد وارد جسمم شدم. 

روایت تجربه‌گر از آگاهی روح و غیر قابل انکار بودن اعمال به هنگام مرور زندگی در برزخ

روایت تجربه گر از وحشت در جهنم برزخی​

 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

  • جعفر‌مشهد

    جناب‌موزون‌مردم‌متوجه‌میشن جعفربازی‌درنیار

  • محمد

    تشکر از زحمات آقای موزون تیم محترم دکتر دارند تلاش خود را صادقانه میکشند حالا ادم ها خودشان باید درباره اعمال خود قصاوت کنند بله در ان دنیا زمان حساب رسی مو را از ماست میکشند حالا بدحجاب باشی باحجاب باشی سفید سیاه با نماز بی نماز اما خوش بحال انها که مسیر جهاد وشهادت را انتخاب کردند

  • دکترعیدی

    میتونم درک کنم. اگر برنامه آقای موزون نبود همیشه نسبت به تجربیات کودکیم خصوصا گیج و ناآگاه میموندم

اخبار ویژه