خلاصه داستان سریال آبان قسمت پانزدهم + دانلود سریال آبان قسمت ۱۵

در این مطلب می توانید همراه با دانلود قسمت ۱۵ سریال آبان خلاصه ای از این قسمت را نیز بخوانید ، قسمت پانزدهم سریال آبان روز چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۲۰ منتشر خواهد شد.

خلاصه داستان سریال آبان قسمت پانزدهم + دانلود سریال آبان قسمت ۱۵
صفحه اقتصاد -

سریال آبان در ژانر ملودرام، عاشقانه ساخته شده است که رضا دادویی کارگردانی این سریال را برعهده دارد، در این سریال بازیگران مطرحی چون شهاب حسینی،  امین حیایی،  لاله مرزبان، مینا ساداتی، بهاره کیان افشار، رحیم نوروزی و ..‌. حضور دارند. در ادامه خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال آبان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

سریال آبان

خلاصه داستان سریال آبان قسمت ۱۵

امیر در بند است و آبان بی‌پناه، باید برای نجات آلما تصمیمی سرنوشت‌ساز بگیرد. سروش که از هدیه مانده و از ثابت رانده شده، میان خود و گذشته‌اش معلق می‌ماند. حالا سرنوشت همه می‌تواند با یک تصمیم دگرگون شود...

 

و اما؛ فریبرز میره پیش عیسی و کلافه بود. سروش هم کم کم رابطه اش با هدیه بهتر شده بود که هدیه به سروش میگه یه چیزی هست که اگه قراره با هم بمونیم بهتره بدونی. سروش میگه اگه ربطی به ماجراهای این دو ماهه هست نگه و ولش کنه طوریکه انگار نبوده، اما هدیه میگه من از همون اول که اومدم سمتت میدونستم تو برادر ثابت هستی. سروش میگه بهتر اینطور که نبود پا نمیدادی. هدیه میگه نمی‌خوام اگه یه روزی فریبرز پا گذاشت تو این خونه یه چیزهایی بهت بگه که باید من بهت می گفتم. بعد میگه من از ۲۰ سال پیش فریبرز رو می شناختم ما با هم بودیم قرار بود ازدواج کنیم من ازش بچه دار شدم، فریبرز گفت بچه رو بنداز با هم عروسی می کنیم، منم انداختم اما اون سر قولش نموند. اومدم سمتت که اونو بزنم تا همین دو سه روز پیش، ولی بعدش فهمیدم تو همه این سالها از تو آدم تر ندیدم، اگه قراره با هم بمونیم فکر کردم بهتره بهت بگم. سروش با شنیدن این حرفها وا میره، لباسش رو برمی‌داره و میخواد بره، هدیه میره دنبالش، سروش اسلحه رو می کشه اما نمیتونه شلیک کنه، حالش خیلی بد بود و از خونه میره بیرون، مانی از پشت پنجره می بینه که هدیه افتاده رو زمین و گریه می کنه.

پلیس همراه با امیر و زن کمال به محل دفن میرن، رئیس میپرسه که پرتو اعتراف کرده، که بهش میگن هنوز نه. با پیدا شدن جنازه اون رو به پزشکی قانونی انتقال میدن. 

سروش میره پارکینگ هلدینگ فریبرز با ماشین میاد پیاده میشه، سروش سلام میکنه و میگه یه سیگار بده بکشم عشق کنی، فریبرز سیگار رو به سروش میده. فریبرز میگه آخرین بار که داشتی میرفتی گقتم دیگه برنگرد. سروش میگه قرار بود به عشقم برسم برنگردم اما نرسیدم که، به حرفهات خیلی فکر کردم اومدم خیالت رو راحت کنم ، فریبرز میگه من وقتی خیالم راحت میشه که از این درد راحت بشم اگه میخوای بهم لطف کنی خلاصم کن. سروش میگه جسارت نباشه ولی تو آدم عوضی و خودخواهی هستی همه چیز رو برای خودت می خوای راست میگی آدمهایی مثل تو اگه نباشن حال دنیا بهتر میشه اما به من چه که بخوام به دنیا حال بدم مگه دنیا به من حال داده؟ ولی میخوام تو عالم داداشی بهت حال بدم. فریبرز میگه الان چی میخوای که عین چنار جلوم سبز شدی؟ سروش میگه نگرانتم میدونم وقت زیادی برات نمونده، پرونده ات هم واسه اونور رفتن سنگین شده، میخوام یه رنجی بذارم رو رنجهات و خودتو سبک کنی، نمی‌ذارم اون چیزی که میخوای بشه، بعد سریع اسلحه رو میذاره رو سرش ، فریبرز داد میزنه بس کن. اما سروش شلیک میکنه و میفته زمین.

مراسم خاکسپاری سروش برگزار میشه، همه کارمندهای هلدینگ بودن. بابک و کامرانی هم با یه دسته گل بزرگ میان مراسم سر خاک و تسلیت میگن. بابک میگه با اینکه زیاد ازش خوشم نمیومد اما دلم سوخت حیف شد اینطوری مرد. فریبرز میگه تسلیتت رو گفتی برو. بابک میخواد با حرفهاش اعصاب فریبرز رو خورد کنه، بهش میگه من تو رو خوب میشناسم تو از باخت متنفری اما دیگه زورت به کامرانی نمیرسه، به نظرم وقتشه خط قرمزت رو بشکنی، آبان که اونجا بود میگه این خط قرمز لعنتی چیه که از جون بچه من مهمتره؟ بابک میگه همون بیزینسی که کامرانی به ایشون داد و قبول نکرد. آبان میگه این بیزینس چیه که قبول نمیکنی؟ بابک میگه برای اینکه تجارت خاصه تجارت کوکائین. آبان میگه من بچه ام رو میخوام شما کی هستید؟ من از وقتی فهمیدم اینجا چه خبره یه لحظه هم نمیتونم تحمل کنم ، پای من و بچه ام رو از این جهنم بکش بیرون. فریبرز به بابک میگه به کامرانی بگه بچه رو برگردونه در عوض من پای هرچی رو بخواد امضا می کنم. همونجا بابک زنگ میزنه به کامرانی و پیغام رو روی اسپیکر بهش میگه، اونم میگه پس بهش بگو بیاد تو بازی خوش میگذره. فریبرز میگه اگه میخواستم که تا حالا اومده بودم الان از یه معامله تازه دارم صحبت می کنم. کامرانی میگه پس از این به بعد هر بلایی سر اون بچه بیاد مقصر خودشه.

با رفتن بابک، آبان به فریبرز میگه من می ترسم یه کاری بکن، من میفهمم خط قرمزتو اما نه به قیمت جون آلما، تمومش کن منو ببین و غرورت رو کنار بذار. فریبرز حرفی نمیزنه، آبان بلند میشه و میخواد بره اما قبلش میگه اونقدر ازتون یاد گرفتم که بلدم باهاتون بجنگم به هر قیمتی حتی به قیمت جونم.

آبان میره کلانتری دیدن امیر، امیر بهش میگه گفتم بیای تا باهات مشورت کنم، اگه بگم کار ثابته میترسم بگیرنش نتونه کاری برای آلما بکنه، اگه هم گردن بگیرم اینجا دیگه ته خطه رضایت نده رفتم بالای دار. آبان ازش میپرسه خودت چه تصمیمی داری؟ امیر میگه کاش همون اول گردن میگرفتم. آبان میگه یه بار درست حرفمو گوش کن و تا تهش پاش وایستا. برو بگو کار خود ثابته منصور قتل رو انداخته گردن من که بتونم طلاق بگیرم. امیر میگه اگه ثابت رو بگیرن آلما چی میشه کی براش لابی میکنه ؟ آبان میگه خودم. امیر تعجب میکنه از آبان میپرسه که با ثابت دچار مشکل شدن. آبان میگه فکر کنم این تنها راهه که بتونم بچمو ازشون بگیرم.

هدیه میره مدرسه مانی، متوجه میشه که مانی افت تحصیلی پیدا کرده و گوشه گیر شده. هدیه بهشون میگه که مانی یکی دو ماهه پیش منه و مدیر میگه مثل اینکه قبلا که با پدرش بوده اوضاع بهتر بوده. مانی میاد دفتر و به مدیر میگه ایشون مادر من نیست و من مادر ندارم و میره. هدیه با شنیدن این حرفها شوکه میشه.

با لو دادن ثابت پلیس میاد هلدینگ و به اتهام قتل دستگیرش میکنه، منصور سریع کتش رو برمی‌داره و میخواد فرار کنه، آبان میره دنبالش و میگه ثابت رو بجرم قتل بردن همون قتلی که انداختید گردن امیر، بیا برو شهادت بده که تقصیر شما نبوده. منصور میگه من کاره ای نیستم وقتی آقای ثابت چیزی ازم میخواد مجبور میشم انجام بدم آره اما خودتو بذار جای من، من کارمند اخراجی آگاهی ام یه بچه دارم مجبور شدم. آبان میگه خب برو به پلیس بگو مجبور شدی. منصور میگه ثابت یه دیه میده خودش رو نجات میده اما من چی؟ آبان میگه اگه نتونست و تو رو فروخت چی؟ منصور میگه ثابت کسی رو نمیفروشه. آبان میگه تو چی میفروشیش؟ اما منصور جوابی نمیده.

پلیس از فریبرز، آبان، بابک، منصور و امیر بازجویی میکنه. بازرس به ثابت میگه تجربه من میگه یه جای صحبت هات میلنگه اگه نتونی از ولی دم رضایت بگیری میدونی چه بلایی سرت میاد؟ 

آبان با کامرانی قرار میذاره، کامرانی بهش میگه شب مهمونی بهت گفتم بیا با دوبرابر قیمت واسه خودم کار کن نیومدی الان مفت و مجانی داری واسم کار میکنی و ثابت هم نیست که هواتو داشته باشه. آبان میگه تو گفتی کاری کن که ثابت موی دماغ نباشه منم انجام دادم حالا بگو دخترم کجاست؟ کامرانی فیلم آلما رو بین یه سری آدم بهش نشون میده، ثابت میگه هر کاری بخوای من انجام میدم من پای هر چیزی بخوای امضا می کنم. اما کامرانی قبول نمیکنه و میگه دو تا شرط دارم، یکی اینکه بابک بشینه جای تو و بشه مدیرعامل دوم اینکه ثابت به حد کفایت باید اون تو بمونه، آبان میگه هیچ کس قبول نمیکنه بابک مدیرعامل بشه شک میکنن، هر کسی بگی من میذارم اما بابک نه. در آخر آبان مجبور میشه قبول میکنه و میگه فقط بخاطر دخترم اما اگه بلایی سرش بیاد من رو باید بکشید تا نرم لوتون بدم. کامرانی میگه من تجارتم برام مهمه نه دختر تو ، آبان با عصبانیت از کامرانی می خواد ماشین رو نگه داره و پیاده میشه...

تیزر قسمت ۱۵ سریال آبان

دانلود سریال آبان قسمت ۱۵

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار