دانلود مستقیم قسمت ۱۲ سریال بدل + خلاصه داستان سریال بدل قسمت ۱۲

سریال بدل هر شب بعد از اذان مغرب از شبکه سه سیما منتشرمی شود، در این مطلب از سایت صفحه اقتصاد لینک دانلود قسمت دوازدهم سریال بدل را خواهیم دید.

دانلود مستقیم قسمت ۱۲ سریال بدل + خلاصه داستان سریال بدل قسمت ۱۲
صفحه اقتصاد -

سریال بدل به کارگردانی علی مسعودی می باشد، این سریال با هنرنمایی شهرام قائدی، داریوش سلیمی، ساعد هدایتی، اشکان اشتیاق ، گیتی معینی، فرحناز منافی ظاهر و ... در سال ۱۴۰۲ ساخته شده است.

سریال بدل در ماه رمضان هرشب بعد از افطار و اذان مغرب به افق تهران از شبکه سه سیما منتشر می شود، در اینجا لینک دانلود سریال بدل و خلاصه داستان سریال بدل قسمت دهم را خواهید دید.

دانلود سریال بدل قسمت ۱۲ از شبکه سه

https://telewebion.com/episode/۰x۱۱e۹۱b۷۳

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال بدل

همگی به جلوی درب ورودی حرم امام رضا جمع شدند اونجا یه سرشماری می‌کنند تا ببینن همه هستند یا نه که متوجه میشن یکی از پیرمردها به اسم خلیل نیست. رضا میگه تا جایی که یادمه رو دوش من بود نمی‌دونم چی شده الان؟ رضا به همراه تورج، مکرم و حاج آقا مسیری که اومدند را می‌گردند و نگاه می‌کنند که ببینن خلیل آقا را می‌بینند یا نه. آنها خلیل را پیدا می‌کنند و تورج رو کولش میزاره و اونو تا حرم می‌بره. آنجا حاج آقا به همشون میگه یک ساعت دیگه همگی همین جا باشین عزت خانم میگه تا نماز بخونیم که یک ساعت شده! سپس در آخر قرار میشه دو ساعت و نیم دیگه همگی همونجا جلوی درب ورودی حرم باشن. وقتی همه به سمت داخل میرن رضا جلوی کیوان را می‌گیره و بهش میگه داری کجا میری؟ اون میگه با بقیه میریم داخل دیگه رضا بهش میگه تو الان اصلاً روت میشه که بری داخل؟

 از امام رضا بخوای کمکت کنه که در مسجدو بتونی بدزدی؟ کیوان بهش میگه خب الان باید چیکار کنیم؟ تا ببینن ما نیستیم دردسر میشه میفتن دنبالمون! کیوان میگه اونش با من سپس با همدیگه میرن به یه چای خونه که صبحونه بخورن اما به خاطر بی‌خوابی که داشتند اونجا چرت می‌زنند و می‌خوابند. یه نفر به اونجا میاد  که درباره آن دو نفر با صاحب اونجا حرف می‌زنه آنها فکر می‌کنند معتادن به خاطر همین اون مرد زنگ می‌زنه به شخصی به نام سلطان که کارش جمع آوری معتادها و ترک دادن آنهاست و ازش می‌خواد بیاد اونجا و به آن دو نفر هم کمک کنه. وقتی سلطان با دو نفر از آدم‌هاش به اونجا میرسن کیوان و رضا را بلند می‌کنند و با خودشون می‌برند. آنها حسابی جا خوردند و بهشون میگن که ما رو کجا می‌برین؟ شما کی هستین؟

ساعت قرار زائرین جلوی درب حرم رسیده همگی اونجا جمع شدند اما متوجه نبود رضا و کیوان میشن آنها هرچی به موبایل‌هاشون زنگ می‌زنن می‌بینن خاموشه حاج آقا میگه حتماً گوشه کناری تو حرم خوابشون برده بیدار بشن خودشون میان و با همدیگه میرن تا صبحانه بخورن. کیوان و رضا را به محلی بردن که اونجا پر از معتاده آنها بهشون میگن که اگه ما رو برای پول دزدیدین باید بگم که خونواده‌های ما اصلاً پولدار نیستن! به کاهدون زدین خودمونم هیچی نداریم که بخواین ما رو خفت کنین! اصلاً ما آدم‌های درست حسابی هستیم دکترای هوافضا داریم اومدیم اینجا فقط زیارت کنیم برگردیم اصلاً ایران نبودیم! آنها فکر می‌کنند به خاطر مصرف زیاد مواد توهم زدند و آنها را با بقیه معتادها تو خوابگاه می‌اندازند.

رضا و کیوان از معتادهای اونجا که حسابی بدن درد دارند و ناله می‌کنند حسابی ترسیدند اما هرچی به در می‌زنن تا آنها را از اونجا بیرون ببرند کسی به دادشون نمی‌رسه و حرف‌های اونا را باور ندارند. از طرفی زائرین به خانه‌ای که اونجا می‌ماندند برگشتند و می‌گیرن می‌خوابن که کمی استراحت کنند. حاج آقا به کربلایی میگه من بعد از نماز صبح دیگه نمی‌تونم بخوابم میرم حرم هم یه گشتی می‌زنم هم توی حرمو می‌گردم ببینم رضا و کیوان کجا خوابشون برده اصلاً تو حرم هستن یا نه. فردی به اسم ایرج از خونه بیرون میاد و به آنها میگه که منم نمی‌تونم بخوابم اگه اجازه بدین منم باهاتون همراه بشم کمی هم حرف بزنیم حاج آقا قبول می‌کنه و میگه خیلی هم بهتر اینجوری تنها هم راهی نمی‌شم. 

کربلایی هم می‌خواد باهاشون بره اما حاج آقا میگه شما استراحت کنین و بخوابین بد خواب بشین بد خلقی می‌کنین سرتون درد می‌گیره و آنها با هم دیگه از اونجا میرن. حاج آقا و ایرج اول میرن به یه کافه ایرج به حاج آقا میگه ببخشید من صبح‌ها عادت دارم قهوه بخورم حاج آقا میگه اشکالش چیه؟ من خودمم هر از گاهی می‌خورم بدم نمیاد همراهیتون کنم سپس قهوه‌شونو سفارش میدن و ایرج بهشون میگه شما این آقا کیوان و آقا رضارو چقدر می‌شناسین؟ حاج آقا میگه پسرای خوبی هستن خارج از کشور بودن درسشون تموم شده حالا اومدن به مملکت خودشون خدمت کنن و نذر کرده بودند که ماه رمضون بیان خادمی مسجد  را بکنند واسه همین تو مسجد زیاد رفت و آمد دارند.

ایرج میگه ولی من حرفاشونو شنیدم که اصلاً درسشون تموم نشده هنوز، اومدن اینجا دنبال یه کاری که انگار یه دریو بسازن با یه در دیگه جابجا کنن حاج آقا جا می‌خوره و میگه شما مطمئنین؟ ایرج بهش میگه خودم شنیدم گفتم بهتون خبر بدم که حواستون باشه حاج آقا تو فکر میره. موقع خوردن ناهار شده و همه سر سفره جمع شدند و در حال خوردن غذا هستند عزت با رعنا به همراه خانم‌های دیگه رفتن بازار تا مغازه‌ها را ببینند و اگه خریدی داشتن انجام بدن وقتی برگشتن از مکرم می‌پرسه که بچه‌ها اومدن یا نه؟ وقتی مکرم میگه نه هنوز نیومدن و گوشیشون خاموشه عزت استرس می‌گیره و بهش میگه برو لباستو بپوش بریم دنبال بچه‌ها...

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

  • ناشناس

    خیلی خوب

اخبار ویژه