هفته چهارم آذر ۱۴۰۳ فیلم و سریال چی ببینیم؟

در این پست از صفحه اقتصاد فیلم و سریال های پیشنهادی هفته چهارم آذر ۱۴۰۳ از نظرتان می گذرد.

هفته چهارم آذر ۱۴۰۳ فیلم و سریال چی ببینیم؟
صفحه اقتصاد -

دغدغه تعطیلات آخر هفته، اینکه آخر هفته خود را چطور بگذرانیم، برای زندگی شهری، همگانی است. همه جای دنیا مردم آخرهفته، البته برای بخشی از مردم دنیا اول هفته، فرصتی برای استراحت و تفریح به دور از دغدغه‌های کار و امور جدی‌تر زندگی است. بعضی‌ها ترجیح می‌دهند آن را بیرون از خانه به مهمانی، سینما، تئاتر یا هر مکان عمومی‌ دیگری رفتن می‌گذرانند و عده‌ای خانه‌ را انتخاب می‌کنند. مرسوم‌ترین کار خانگی تفریحی هم تماشای یک فیلم یا سریال است. حالا هر کس بسته به سلیقه خودش انتخاب می‌کند. گاهی هم انتخاب سخت می‌شود، چون گزینه زیاد است. گاهی یک آخر هفته کامل با سؤال «فیلم چی ببینیم» طی می‌شود و هیچ‌کس هیچ تصمیمی نمی‌تواند بگیرد. این سنت قدیمی معرفی فیلم و سریال شاید بتواند جواب این سؤال را بدهد. پیرو همین سنت رسانه‌ای که صفحات شبکه‌های اجتماعی را هم پر کرده، یک فیلم خوب، یک سریال خوب، یک فیلم جدید، یک فیلم ترسناک و یک انیمه معرفی می‌کنیم. این فیلم‌ها شاید حال شما را خوب کنند.

فیلم جدید چی ببینیم؟

  • فیلم «ورمیلیو»

ورمیلیو

مورا دل‌پرو در فیلم «ورمیلیو» که نام دهکده‌ای در رشته کوه‌های آلپ ایتالیا است سراغ داستانی در دوران جنگ دوم جهانی در سال ۱۹۴۴ رفته است. اواخر جنگ است و سربازی فراری و زخمی از جنوب ایتالیا خود را به مکانی دور از دید همه رسانده تا دستگیر نشود. کسی به دهکده‌ی ورمیلیو شک نمی‌کند. اصلا گویی کسی از وجودش خبر ندارد و روستاییان جایی بیرون از دنیا زندگی می‌کنند. تنها نشانه‌ی جنگ بین ‌الملل دوم در این جا همین حضور سرباز زخمی است و ترکش‌های جنگ چندان گریبان این مردم را نگرفته است. اولین نکته‌ای که در کار فیلم‌ساز به چشم می‌خورد همین تاکیدش بر دورافتادگی و سرمای محیطی است که این آدمیان در آن زندگی می‌کنند. نه کسی از این جا به بیرون می‌رود نه کسی وارد می‌شود؛ جز همان سرباز که آن هم مورد غیرمعمولی است.

اما حضور سرباز به نشانه‌ی هجوم عنصری خارج از محدوده‌ی این روستا تاثیرش را می‌گذارد و کارگردان به بررسی همین تاثیر دست می‌زند. در دهکده خانواده‌ای حضور دارد که پدری مردسالار و خودخواه آن را می‌گرداند. یکی از دختران این مرد دلباخته‌ی سرباز می‌شود، در حالی که دیگران آن سرباز بخت برگشته را به خاطر فرار و البته لهجه‌ی جنوبی‌اش مسخره می‌کنند. در چنین قابی است که کارگردان جهان فیلم‌سازان بزرگ ایتالیایی چون برادران تاویانی و ارمانو اولمی را احضار می‌کند و با روایت سرگذشت شخصیت‌هایش به سینمای آن بزرگان ادای دین می‌کند و فضایی خشک و بی‌روح می‌سازد که با جهنمی یخ زده هیچ فرقی ندارد. البته فیلم «ورمیلیو» اثر تلخی است و پر از فراز و فرود دراماتیک. تماشایش صبر می‌خواهد اما اگر اهلش باشید و تا به انتها به تماشایش بنشینید، لذت بسیار خواهید برد و خواهید فهمید که وقت خود را به خوبی سپری کرده‌اید.

شناسنامه فیلم «ورمیلیو» (Vermiglio)

کارگردان: مورا دل‌پرو
بازیگران: جوزپه د دومنیکو، توماسو رانو و مارتینا رینتزی
محصول: ۲۰۲۴، ایتالیا، فرانسه و بلژیک
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
خلاصه داستان: سال ۱۹۴۴. رشته کوه‌های آلپ. ایتالیا. در روستایی دورافتاده و کاملا ایزوله خانواده‌ای به سرپرستی پدری بد اخلاق زندگی می‌کنند. پدر دخترانش را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهد و نمی‌گذارد بدون اجازه‌ی وی کار خاصی انجام دهند. در این میان یک سرباز فراری و زخمی خود را به این روستا می‌رساند. او اهل سیسیل در جنوب است و از مردم می‌خواهد که او را لو ندهند. زمستان است و هوا سرد و سرباز نیاز به سرپناه دارد اما مردمان روستا او را هم به خاطر لهجه‌اش و هم به خاطر فرار کردنش از ارتش مسخره می‌کنند. در این میان یکی از دختران همان پدر خودخواه دلباخته‌ی این سرباز می‌شود. در نهایت آن‌ها قرار عقد و عروسی می‌گذارند و سپس دخترک باردار می‌شود. با فرا رسیدن بهار، ناگهان جنگ تمام شده و سرباز تصمیم می‌گیرد که به سیسیل بازگردد تا از احوال خانواده‌ی خود خبر بگیرد اما پس از رفتن تا مدت‌ها از او خبری نمی‌شود تا این که …

فیلم خوب چی ببینیم؟

  • فیلم «خوشه‌های خشم»

فیلم خوشه‌های خشم

جان فورد بزرگ «خوشه‌های خشم» را از رمان جان اشتاین بک اقتباس کرده اما اثری ساخته که نگاه متفاوتی نسبت به آن اثر ادبی دارد. در این جا جان فورد بیش از هر چیزی روی زندگی مردمانی تمرکز کرده چیزی برای از دست دادن ندارند. او از طریق نمایش لحظات کوچک و بزرگ زندگی و دوری از احساسات‌گرایی زیاد موفق شده تصویری انسانی از زندگی مردمانی ارائه دهد که با وجود زیستن در شرایطی مصیبت بار، باز هم وقاری دارند و توانسته‌اند عزت نفس خود را حفظ کنند. همین نگاه انسانی فورد در کنار تبحر او در قصه‌گویی و البته تصاویر بی‌نظیری که به همراه مدیرفیلم‌برداری‌اش گرگ تولند موفق به ثبت و ضبط آن‌ها شده، از «خوشه‌های خشم» اثری برای تمام فصول ساخته و آن را به یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما تبدیل کرده است.

در این جا با قصه‌ی خانواده‌ای طرف هستیم که پس از دهه‌ها زندگی در یک مزرعه مجبور هستند تمام وسایل خود را رها کنند و بروند. آن‌ها که جز کشاورزی و کارگری کار دیگری بلد نیستند، حال پس از ریشه داشتن در یک خاک، باید خانه به دوش شوند و با گرسنگی و بی‌پناهی روزگار بگذرانند. این قصه برای جان فورد قصه‌ای در باب زندگی عده‌ای از انسان‌ها است که روزگار با آن‌ها بد کرده، وگرنه داستان جان می‌دهد برای تبدیل شدن به اثری شعارزده که یا از فقر قداست می‌سازد یا از آن جهت یک ایدئولوژی به خصوص و کوبیدن اردوگاه دیگری استفاده می‌کند. اما جهان انسان و آدم‌هایش برای جان فورد از هر چیز دیگری مهم‌تر است و او همه جا انسانیت را جستجو می‌کند. بازی هنری فوندا در این جا معرکه است و نمی‌شد انتخاب بهتری از او داشت اما کسی که تمام قاب‌ها را از آن خود می‌کند، جین دارول بازیگر نقش مادر خانواده است.

شناسنامه فیلم « خوشه‌های خشم» (The Grapes Of Wrath)

کارگردان: جان فورد
بازیگران: هنری فوندا، جان کاراداین و جین دارنل
محصول: ۱۹۴۰، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
خلاصه داستان: دوران، دوران رکود اقتصادی بزرگ دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی است. خانواده‌ای در اوکلاهاما زمین کشاورزی خود را هم به دلیل بحران اقتصادی و هم به دلیل خشکسالی از دست داده‌اند و مجبور هستند برای به دست آوردن لقمه‌ای نان به کالیفرنیا سفر کنند تا به عنوان کارگردان روز مزد مشغول شوند. این در حالی است که پسر بزرگ خانواده تازه از زندان آزاد شده است. او در گذشته مرتکب قتل شده اما عفو شامل حالش شده و این در حالی است که کسی حرفش را باور ندارد و همه فکر می‌کنند که او فرار کرده است …

فیلم ترسناک چی ببینیم؟

  • فیلم «فانوس دریایی»

فیلم فانوس دریایی

رابرت اگرز پس از موفقیت خیره کننده‌ی فیلم «ساحره» (The Witch) در سال ۲۰۱۵ میلادی، به کارگردانی نام آشنا در ژانر وحشت تبدیل شد و بسیاری اثرش را ستودند و بسیاری هم فراتر رفته و علاوه بر استفاده‌ از واژه‌ی شاهکار برای توصیفش، آن را بهترین فیلم ترسناک قرن حاضر نامیدند. در چنین شرایطی فیلم دوم او خیلی زود توجه‌ها را به سمت خود جلب کرد. همه دوست داشتند بدانند که این فیلم‌ساز حالا چه کرده و آیا موفقیت فیلم «ساحره» صرفا تصادف بوده یا نه و با یک فیلم‌ساز بسیار با استعداد طرف هستیم. خوشبختانه «فانوس دریایی» چنین کرد و کار را به جایی رساند که همین امروز هم یکی از مهم‌ترین آثار ترسناک آینده‌ی سینما در دستان او است: یعنی «نوسفراتو» (Nosferatu) که سال ۲۰۲۴ اکران شده و بازسازی شاهکار فردریش ویلهم مورنائو به سال ۱۹۲۲ است؛ اثری که از نظر منتقدان هنوز هم بهترین فیلم ترسناک تاریخ سینما است. یکی از جذابیت‌های فیلم «فانوس دریایی» بازی بازیگرانش یعنی رابرت پتینسون، در بهترین نقش‌آفرینی خود و ویلم دفو است.

در این جا رابرت اگرز به قرن نوزدهم سفر کرده و قصه‌ی دو مرد را تعریف کرده که باید مدتی طولانی در جزیره‌ای دورافتاده بمانند و اجازه ندهند فانوس دریایی جزیره خاموش شود. تصاویر سیاه و سفید فیلم در کنار بازی‌های بازیگران و البته قصه‌ای که توامان هم در ذهن شخصیت‌ها جریان دارد و هم در جهان واقعی، کیفیتی مهیب به فیلم «فانوس دریایی» بخشیده که حتی پس از اتمام هم دست از سر مخاطب خود برنمی‌دارد. تلاش فیلم‌ساز برای ورود به درون شخصیت‌ها و نمایش هولناک کابوس‌های آن‌ها از «فانوس دریایی» یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک روانشناختی این مدت را ساخته است. می‌دانید که فیلم‌های ترسناک روانشناختی به دنبال پیدا کردن ترجمانی تصویری برای بر پرده انداختن ترس‌های شخصیت‌ها و نمایش آن‌ها جهت ترساندن تماشاگر هستند. به همین دلیل هم از سخت‌ترین فیلم‌ها به حساب می‌آیند. خوشبختانه ذهن رابرت اگرز خوب کار می‌کند و می‌داند برای ورود به ذهن آدمی ترسیده و پیدا کردن ریشه‌ی آن ترس در هزارتوی پر پیچ و خم روانش باید چه کار کرد و چگونه مخاطب را وا داشت که به پرده زل بزند و علاوه بر ایجاد ترس در وجود او، کاری کرد که نتواند چشمانش را بدزدد.

شناسنامه فیلم « فانوس دریایی» (The Lighthouse)

کارگردان: رابرت اگرز
بازیگران: ویلم دفو، رابرت پتینسون
محصول: ۲۰۱۹، آمریکا و کانادا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
خلاصه داستان: در دهه‌ی ۱۸۹۰ دو نگهبان فانوس دریایی به جزیره‌ای دور افتاده به میانه‌های اقیانوس می‌رسند تا ماموریت خود را انجام دهند. آن‌ها باید مدتی در آن‌جا بمانند تا با رسیدن گروه بعدی به خانه بازگردند که خودش مدت زیادی است. تنهایی دو مرد باعث می‌شود تا آن‌ها به مرور به سمت جنونی وحشتناک کشیده شوند و …

انیمیشن چی ببینیم؟

  • انیمیشن «پینوکیوی گیرمو دل ‌تورو»

پینوکیو

کارلو کلودی ایتالیایی در سال ۱۸۸۳ رمانی ماندگار به نام «ماجراهای پینوکیو» خلق کرد که گرچه کودکانه به نظر می‌رسید، اما فضایی تیره و تاریک داشت که از روزگاری تلخ می‌گفت. این قصه پس از پیدایش سینما و تلویزیون بسیار مورد توجه قرار گرفت و اقتباس‌های فراوانی با الهام از آن ساخته شد. اما نقطه مشترک اکثر آن‌ها استفاده از سرخوشی و فضایی کودکانه بود که با ساده‌سازی قصه به دست می‌آمد. اما دل‌تورو این روش را پس زده و خوانشی یگانه از قصه ارائه داده است. او زمینه‌ی داستان را به پس از جنگ اول جهانی برده و تاریکی مسلط بر اثر کارلو کلودی را حفظ کرده است. اما اگر به نام فیلم توجه کنید، متوجه خواهید شد که دخالت کارگردان در اثر بیش از این است که فقط چند دهه‌ای داستان را این سوتر تعریف کند. دل ‌تورو را با جهان پر از رویا و فانتزی‌های عجیبش می‌شناسیم و البته حضور موجوداتی عجیب و غریب در جای جای آثارش. پس در اقتباس او از اثر کلودی، پینوکیو تنها موجود عجیب داستان نیست.

از سوی دیگر دل ‌تورو از تکنیک استاپ- موشن برای ساختن انیمیشن خود استفاده کرده که با توجه به استقبال از انیمیشن‌های پر زرق و برق پیکسار و دیزنی، امروزه خریدار چندانی ندارد. اما این تکنیک حال و هوایی قدیمی و نوستالژیک به اثر بخشیده که حسابی آن را خاطره‌ساز می‌کند. از سوی دیگر داستان فیلم هم بسیار پر فراز و فرودتر از قصه‌ی اصلی است و از جایی به بعد پای اتفاقاتی به ماجرا باز می‌شود که برای مخاطب قرن بیست و یکمی، ملموس‌تر و قابل‌ درک‌تر است. در چنین قابی اما آن چه که بیش از همه به چشم می‌آید تلاش دل تورو برای پیدا کردن امید و زندگی از دل سیاهی و تباهی است. در تمام طول اثر قصه به گونه‌ای پیش می‌رود که گویی چیزی تا پیروزی نهایی شر و تاریکی باقی نمانده است اما دل تورو در همین زمان‌ها هم موفق می‌شود دستاوزی برای امیدواری پیدا کند و به همین دلیل هم باید خوانش او را از ماجرای پینوکیو به تماشا نشست.

شناسنامه انیمیشن «پینوکیوی گیرمو دل ‌تورو» (Guillermo Del Toro’s Pinocchio)

کارگردان: گیرمو دل ‌تورو
صداپیشگان: اوان مک‌گریگور، دیوید بردلی، گریگوری مان و کین بلانشت
محصول: ۲۰۲۲، آمریکا و مکزیک
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
خلاصه داستان: ایتالیا. جنگ اول جهانی. یک نجار پسرش را در دوران جنگ از دست می‌دهد. او غصه دارد و تصمیم گرفته به زندگی خود پایان دهد. بیست سالی از آن ماجرا گذشته و او به سر قبر پسرش می‌رود تا کار را تمام کند. عروسکی که زمانی آن را درست کرده و تراشش داده با خود به همراه دارد. پیرمرد حال خوشی ندارد و روح جنگل این حال را می‌بیند و وارد عروسک چوبی می‌شود و آن را زنده می‌کند. پیرمرد تصور می‌کند که رویا می‌بیند اما همه چیز واقعی است و آن عروسک واقعا زنده شده است تا این که …

سریال چی ببینیم؟

  • سریال «شنود»

شنود

بسیاری «شنود» را بهترین سریال تاریخ تلویزیون آمریکا و دنیا می‌دانند اما متاسفانه هنوز هم در سرزمین ما مهجور است. به ویژه در این جغرافیا که تعریف مشخصی از هیجان وجود ندارد و مخاطب بیش از هر چیزی از تماشای یک سریال پلیسی هیجان لحظه‌ای می‌خواهد و این که نیاز چندانی به فکر کردن نداشته باشد. اما «شنود» از شما طلب تمرکز می‌کند. می‌خواهد که داستان را با دقت دنبال کنید و ریزه‌کاری‌هایش را ببینید. «شنود» پر از جزییات باشکوه است و همین هم آن را به یکی از بهترین سریال‌های تاریخ و شاید بهترینش تبدیل کرده است. یکی از این ریزه‌کاری‌ها شخصیت‌پردازی معرکه‌ی آن است که با دقت به جزییات ساخته شده است. از سوی دیگر این سریال قصه‌ی پر فراز و فرودی هم دارد. در یک سو ماموران قانون قرار دارند و در سوی دیگر پلیس‌هایی که باید با امکانات محدود خود به جدال با آن‌ها بپردازند. نکته این که سازندگان در زمان نمایش هیچ کدام از دو طرف فراموش نمی‌کنند که در حال نمایش پلشتی‌های جامعه‌ای هستند که هر دو دسته را قربانی خود کرده است.

«شنود» پنج فصل دارد. داستان در شهری می‌گذرد که عمده‌ی مردمانش سیاه پوست هستند و از این منظر با تمام شهرهای ایالات متحده آمریکا فرق دارد. این موضوع شرایط حاکم بر شهر را کاملا منحصر به فرد کرده و از آن جایی که سازندگان علاقه‌ای به نمایش زندگی افراد مرفه ندارند، دوربین خود را برداشته‌اند و به محله‌های جرم‌خیز سر زده‌اند و لابه لای آن‌ها مشغول تعریف قصه‌ی خود شده‌اند. هر فصل دربرگیرنده‌ی یک داستان کلی مجزا است اما قصه از طریق شخصیت‌های واحد به هم ارتباط پیدا می‌کند. ضمن این که این شخصیت‌ها هم هر کدام داستان متفاوت خود را دارند. در چنین چارچوبی است که قصه‌ی خلافکارها و پلیس‌های شهر تبدیل به قصه‌ای می‌شود که دو طرف را دو روی یک سکه نمایش می‌دهد. در نهایت این که «شنود» برخوردار از یکی از درجه یک‌ترین و فراموش‌نشدنی‌ترین شخصیت‌های تاریخ تلویزیون است: عمر لیتل با بازی مایکل کنت ویلیامز که می‌تواند اسلحه‌ای بردارد و در خیابانی که حتی پلیس هم جرات قدم زدن در آن را ندارد، همه را با خونسردی به رگبار ببندد.

شناسنامه سریال «شنود» (The Wire)

سازنده: دیوید سیمون
بازیگران: دومنیک وست، جان دومان، ادریس البا، لنس ردیک و مایکل کنت ویلیامز
محصول: ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۸، آمریکا و شبکه HBO
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۹.۳ از ۱۰
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
وضعیت سریال: پنج فصل، ۶۰ قسمت، تمام شده
خلاصه داستان: شنود درباره‌ی یک گروه ویژه از نیروهای پلیس بالتیمور مریلند است که باید به جنگ با جرم و جنایت در محله‌های فقیرنشین بروند. این در حالی است که آن‌ها از کمبود نیرو و امکانات رنج می‌برند. اما تمام تلاش خود را می‌کنند که این کمبودها را با نبوغ خود جبران کنند. از آن سو خلافکاران هم دست روی دست نمی‌گذارند و از همه‌ی توان برای مقابله با آن‌ها استفاده می‌کنند تا این که …

 

فیلم جدید چی ببینیم؟

  • فیلم «نشست محرمانه»

نشست محرمانه

ادوارد برگر، کارگردان فیلم «نشست محرمانه» را با فیلم درجه یک «در جبهه غرب خبری نیست» (All Quiet On The Western Front) می‌شناسیم که در سال ۲۰۲۲ ساخته شد و با وجود آن که فیلمی آلمانی است اما توانست در مراسم اسکار آن سال نامزد کسب عنوان بهترین فیلم سال شود. آن فیلم اقتباسی از کتابی به همین نام اثر اریش ماریا رمارک بود که لوییس مایلستون هم شاهکاری بر اساسش در سال ۱۹۳۰ ساخته بود که برخی آن را کاندیدای کسب عنوان بهترین فیلم ژانر جنگی می‌دانند. در فیلم تازه‌تر ادوارد برگر بدبختی و فلاکت ناشی از جنگ را به شیوه‌ای واقع‌گرایانه تصویر کرده بود. اما فیلمش فقط به جبهه‌های جنگ و خط مقدم و آوار خراب شده بر سر سربازان اختصاص نداشت. او موفق شده بود سری هم به راهروهای تو در توی سیاست بزند و البته از زندگی نظامیان جنگ‌طلب پرده بردارد. دوربین او در زمان برخورد با این نظامیان و سیاست‌مداران روشی تازه پیش می‌گرفت و طوری آن‌ها را در قاب می‌گرفت که گویی در اتاق‌های تنگ و تاریک زندگی می‌کنند. این چنین زیست مرموز آن‌ها بیشتر تماشاگر را در فکر فرو می‌برد و می‌ترساند.

حال همین استراتژی در قصه‌گویی به سرتاسر اثری رسیده که نامش «نشست محرمانه» است و داستانش در راهروهای تنگ و تاریک تصمیم‌سازان در گوشه‌ای دیگر در دنیا و در زمانی دیگر می‌گذرد. این بار محل وقوع حوادث واتیکان است. کاردینال‌ها از سرتاسر دنیا دور هم جمع شده‌اند تا پاپ آینده را انتخاب کنند. اما جو حاکم بر آن مکان شبیه به آن چیزی نیست که تصور می‌کنید. همه چیز یک صحنه‌گردان دارد و در از فریب و ریا هست و دروغ؛ کسی به نام کاردینال توماس لارنس وظیفه دارد کمیته‌ای تشکیل دهد و پاپ آینده را انتخاب کند اما او در عین حال در زندگی تمام کاردینال‌ها سرک می‌کشد و تلاش می‌کند به رازهای زندگی تمام کاندیداها پی ببرد. این چنین در نهایت قدرت در دستان او می‌ماند و در واقع با این کار مفهوم رای گیری را هم زیر سوال می‌برد. اما آن چه فیلم را جذاب می‌کند نه صرفا بازگو کردن یک داستان رازآمیز و معمایی، بلکه کاری است که ادوارد برگر با دوربینش انجام می‌دهد. این دوربین کاری می‌کند که هر صحنه تبدیل به آوردگاهی شود که در آن کشمکش‌های بسیار در جریان است، حتی اگر همه چیز در ظاهر آرام و ساکت باشد. فیلم «نشست محرمانه» براساس کتابی به قلم رابرت هریس، روزنامه‌نگار سرشناس بریتانیایی نوشته شده است.

شناسنامه فیلم «نشست محرمانه» (Conclave)

کارگردان: ادوارد برگر
بازیگران: رالف فاینس، استنلی توچی و ایزابلا روسلینی
محصول: ۲۰۲۴، بریتانیا و آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
خلاصه داستان: پس از مرگ پاپ بر اثر حمله قلبی، مجمع کاردینال‌ها برای انتخاب پاپ بعدی تشکیل می‌شود. مسئولیت و گرداننده کل مراسم کاردینال توماس لارنس است. کل برنامه با ورود غیرمنتظره‌ی آرچ‌بیشاپ وینست بنیتز از کابل به هم می‌ریزد. چرا که او ادعا می‌کند پاپ سابق به دلیل شرایط افغانستان مخفیانه به او ارتقا مقام داده و کاردینالش کرده است. چهار کاردینال نامزد نهایی برای جانشینی پاپ هستند. یکی آمریکایی است و تفکری به روز دارد و دوست دارد تغییراتی در ساختار واتیکان به وجود آورد. یکی نیجریه‌ای است و به محافظه‌کاری شهره است و دیگری کانادایی است و حتی از کاندیدای قبلی هم محافظه‌کارتر است و در نهایت یک ایتالیایی که معتقد است واتیکان باید به سنت‌های گذشته رجوع کند و کاری به دنیای امروز نداشته باشد. حال کاردینال توماس لارنس شروع می‌کند به سرک کشیدن در زندگی این افراد اما …

فیلم خوب چی ببینیم؟

  • فیلم «در جبهه غرب خبری نیست»

در جبهه غرب خبری نیست

اریش ماریا رمارک وقتی داستان جنگ جهانی اول را در کتابی به نام «در جبهه غرب خبری نیست» منتشر کرد، دنیا هنوز چندان از آن چه که بر جوانان آن روزگار در جبهه‌های نبرد گذشته بود، خبر نداشت. دنیا با امروز تفاوت بسیار داشت و نمی‌شد از دل میدان نبرد خبررسانی لحظه به لحظه کرد و از مردم خواست که به چهره‌ی وحشتناک جنگ زل بزنند و آن را از قاب تلویزیون خود دنبال کنند. خبرنگاران جنگی هم مانند امروز به میدان‌های نبرد دسترسی نداشتند و نمی‌توانستند با وجود گسترش رادیو، از دل واقعه خبررسانی کنند. ضمن این که ذوق و قریحه‌ی هنری بسیار می‌خواست که کسی بتواند از آن چه که واقعا در سنگرهای نبرد بر جوانان آن زمان گذشته، بنویسد و آن‌ها را وفادارانه و تاثیرگذار بازگو کند. کتاب از راه رسید و نشان داد که جنگ اول جهانی با تمام جنگ‌های پیش از خود تفاوت دارد و ناگهان پشت بشریت از آن چه که در آن دوران انجام داده بود لرزید. اما باز هم درس نگرفت و همان اشتباهات را در جنگ دوم بین‌الملل هم ادامه داد. چند سال بعد از بیرون آمدن رمان لوییس مایلستون فیلم‌ساز بزرگ روسی- آمریکایی دست به کار شد و شاهکاری از آن ارائه داد که هنوز هم بی‌بدیل است.

در ذیل مطلب فیلم قبل به اقتباس خوب ادوار برگر با این رمان اشاره شد اما فیلم او هر قدر هم که خوب باشد، به گرد پای شاهکار مایلستون نمی‌رسد. لوییس مایلستون در این جا موفق شده تصویری دقیق و البته وفادار به کتاب از سنگرها، زندگی روزمره‌ی سربازان و بلایی که جنگ بر سر آن‌ها‌ آوار می‌کند، بر پرده‌ی سینما ثبت و ضبط کند. محال است به تماشای فیلم بنشینید و از این تصویر دلخراش به وحشت نیفتید. باید به این نکته اشاره کرد دلیل تاثیرگذاری کار مایلستون به نگاه انسانی او بازمی‌گردد. در هر قاب «در جبهه غرب خبری نیست» می‌توان دید که برای او هیچ چیز از آدم‌های حاضر در قاب مهم‌تر نیست و وی حاضر است همه چیز را فدای آن‌ها کند. اما در کنار همه‌ی این‌ها فیلم «در جبهه غرب خبری نیست» یک ارزش تاریخ سینمایی هم دارد؛ بسیاری از کلیشه‌های سینمای جنگی اول بار در این فیلم اعلام وجود کردند و همین هم باعث شد که ژانر جنگی با شکل و شمایلی که امروز می‌شناسیم، پدید آید. همه‌ی این‌ها در حالی است که سینمای ناطق اولین قدم‌هایش را برمی‌داشت و هنوز همه چیز مانند امروز سر جایش نبود و آزمون و خطاها ادامه داشت. فیلم‌های بسیاری در تاریخ سینما ساخته شده‌اند که تلاش داشته‌اند تصویری ویرانگر از جنگ بسازند اما کمتر فیلمی می‌تواند چنین تماشاگرش را تحت تاثیر قرار دهد.

شناسنامه فیلم «در جبهه غرب خبری نیست» (All Quiet On The Western Front)

کارگردان: لوییس مایلستون
بازیگران: ریچارد الکساندر، لو آیرس و بن الکساندر
محصول: ۱۹۳۰، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
خلاصه داستان: آلمان. تعدادی نوجوان که توسط معلم خود به حضور در جنگ جهانی اول تشویق شده‌اند، برای ثبت نام در جبهه‌های نبرد ثبت نام می‌کنند. آن‌ها آرمان‌های بزرگ در سر دارند و فکر می‌کنند که به افتخارات بزرگ خواهند رسید اما خیلی زود متوجه می‌شوند که جنگ چهره‌ی دیگری هم دارد …

فیلم ترسناک چی ببینیم؟

  • فیلم «ویدئودروم»

ویدئودروم

در سال ۲۰۲۴ فیلمی به نام «مواد» (The Substance) اکران شد که بسیاری را شگفت‌زده کرد. بخش عمده‌ای از این شگفت‌زدگی به سر و شکل فیلم باز می‌گشت؛ بسیاری، حتی طرفداران سینمای وحشت، آشنایی چندانی با زیرگونه‌ی هراس جسمانی ندارند و به همین دلیل هم در زمان تماشای یکی از آن‌ها ناگهان تصور می‌کنند که با فیلمی تازه طرف هستند که قواعد خودش را دارد و حتی سنت شکن است و به هیچ چیزی ارجاع نمی‌دهد. اما در حقیقت چنین نیست و فیلم «مواد» دقیقا مو به مو از کلیشه‌های زیرگونه‌ی هراس جسمانی پیروی می‌کند و حتی تلاش چندانی برای بر هم زدن قواعد ندارد. دوستداران جدی سینمای وحشت می‌دانند که کمتر فیلم‌سازی در تاریخ سینما به اندازه‌ی دیوید گراننبرگ شاهکار در این زیرگونه ساخته است. او کسی است که چند سال پیش فیلم دیگری با پیروی از الگوهای سینمای هراس جسمانی ساخت و نتیجه‌اش تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌های یک دهه‌ی گذشته شد: یعنی فیلم «جنایات آینده» (Crimes Of The Future) با بازی ویگو مورتنسن و لئا سیدو. در این چند ساله هم سر و کله‌ی فیلم‌سازی چون جولیا دوکورنائو از سینمای پیشروی فرانسه پیدا شده که با ساختن آثاری چون «خام» (Raw) و «تیتان» (Titane) توانسته روح تازه‌ای در کالبد این سینمای مهجور بدمد.

دلیل این مهجور ماندن زیرگونه‌ی هراس جسمانی واضح است؛ در این سینما تغییر شکل بدن به شدیدترین و خشن‌ترین شیوه‌ی ممکن تصویر می‌شود و عموما این اتفاق برای شخصیت اصلی شکل می‌گیرد. کمتر فیلم‌سازی هم وجود دارد که بتواند تغییرات شدیدی بر بدن شخصیت اصلی یا قهرمان خود اعمال کند اما ما را مجاب کند که تا پایان به تماشای فیلمش بنشینیم. اما دلیل مهم‌تر به حال و هوای این زیرگونه بازمی‌گردد. زیرژانر هراس جسمانی عمیقا با تغییر زیست بشر در دوران مدرن پیوند دارد و به نوعی نقدی است بر این تغییرات. در واقع فیلم‌های موسوم به هراس جسمانی به نوعی با نگاهی داروینیستی به زندگی آدمی نگاه می‌کنند و متوجه این موضوع هستند که هنوز بدن بشر برای این تغییرات سریع در دوران مدرن آماده نیست. کمتر فیلم‌هایی هم مانند مجموعه فیلم‌های ترسناک دیوید کراننبرگ در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی توانسته‌اند از این طریق به امروز ما نگاه بیاندازند و آن را زیر ذره‌بین ببرند. پر بیراه نیست اگر «ویدئودروم» را یکی از بهترین فیلم‌های این زیرگونه‌ی سینمایی بدانیم. در این جا کراننبرگ تلاش کرده شیوه‌ی کنترل کردن افراد از طریق رسانه‌ها را در کنار نمایش تغییرات بر بدن شخصیت‌ها به تصویر بکشد. حال چگونه این دو موضوع در ظاهر بی‌ربط را به هم پیوند زده، پرسشی است که با تماشای این شاهکار به آن خواهید رسید.

شناسنامه فیلم « ویدئودروم» (Videodrome)

کارگردان: دیوید کراننبرگ
بازیگران: جیمز وودز، سونیا اسمیتس و دبی هری
محصول: ۱۹۸۳، کانادا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
خلاصه داستان: مکس که مدیر یک شبکه‌ی تلویزیونی است، برای جذاب‌تر شدن برنامه‌هایش به دنبال راه حل می‌گردد. او هارلان را به خدمت می‌گیرد تا از کار یک شبکه‌ی تلویزیونی که کارش نمایش خشونت است، سردربیاورد. خود مکس از تماشای چنین برنامه‌هایی لذت می‌برد. مکس به دختر رییس شبکه‌ی مورد نظر نزدیک می‌شود تا از ساز و کار آن‌ها سر دربیاورد و بفهمد که چگونه آن‌ها دست به جذب مخاطب می‌زنند. روزی مکس به شکل ناخواسته یک نوار ویدئویی می‌بلعد و پس از آن دیگر کنترلی روی رفتار خود ندارد و گویی رسانه‌ای کنترل وی را در دست گرفته است و قصد دارد از وی استفاده کند اما مکس راهکاری پیدا می‌کند تا دست به انتقام بزند و …

انیمیشن چی ببینیم؟

  • انیمیشن «شیرشاه»

شیرشاه

امسال سال سی‌ام از اکران یکی از درخشان‌ترین و موفق‌ترین انیمیشن‌های تاریخ است. انیمیشنی که با وجود دنباله‌سازی و پیش‌درآمدسازی و کلی ارجاع دیگر به‌آن هنوز هم به خاطر شیوه‌ی قصه‌گویی گرم و صمیمانه‌اش و استفاده‌ی درست از کلیشه‌های قصه‌گویی به شیوه‌ی کلاسیک محبوب چند نسل از مخاطبان سینما است. انیمیشنی که شاید مخاطب امروز خو گرفته به رنگ و نقش تکنولوژی سی جی آی، به لحاظ تصویری آن را اثری عقب مانده بداند اما نمی‌تواند کتمان کند که کیفیت آن تصاویر شدیدا جادویی و خوش رنگ و لعاب که در نور و بازی با رنگ‌ها غرق بود، هنوز هم هوش‌ربا است. اما مهم‌ترین نکته در خصوص دوام ‌آوردن «شیرشاه» چیز دیگری است؛ داستان آن، نحوه‌ی نمایش قطب‌های خیر و شر، استفاده درست از روایتی تراژیک و بهره بردن از احساسات جاری در قاب، ترسیم گام به گام مسیری که شخصیت اصلی (بخوانید توله شیری) طی می‌کند که به قهرمان تبدیل شود و در نهایت خرده پیرنگ‌ها و شخصیت‌های فرعی درجه یک از «شیرشاه» چنین اثر باشکوهی ساخته‌اند.

یکی از نقاط قوت این انیمیشن، ترسیم درنده‌خویی قطب منفی ماجرا است. او عموی جانشین سلطان جنگل است و این عنوان را حق خود می‌داند. با آن یال‌های مشکی از همان ابتدا از هم‌نوعانش جدا می‌شود. اما نکته این که سازندگان می‌دانند برای این که این قطب منفی را قابل لمس از کار دربیاورند، باید انگیزه‌هایی قابل لمس هم به او ببخشند. آن‌ها این انگیزه‌ها را کاملا شخصی ترسیم کرده‌اند. او هیچ‌گاه مورد محبت نبوده و حتی می‌توان گفت که به نوعی یک قربانی است و همین هم از او موجودی کینه‌توز ساخته که قدرت را با تمام وجودش می‌خواهد و طلب می‌کند و خط قرمزی برای رسیدن به آن نمی‌شناسد. پس قهرمان داستان برای قد علم کردن در برابر او باید از هفت خانی رد شود که او را شایسته‌ی قرار گرفتن در مقام و منصب حکمرانی می‌کند. می‌بینید که با یک قصه از نوع داستان‌های اساطیری طرف هستیم که مرز میان خیر و شر کاملا در آن مشخص است و قرار است جدال دائمی بین این دو قطب متضاد به تصویر کشیده شود. هیچ چیزی هم بهتر از استفاده‌ی درست از این کلیشه‌های قصه‌گویی امتحان پس داده نمی‌تواند مخاطب را مجاب کند که تا پایان به تماشای اثر بنشیند. از آن سو موجوداتی که نقش فرعی را در داستان دارند هم معرکه ترسیم شده‌اند. از آن میمون نگهبان توله شیر داستان تا آن کفتارهای ترسناک و البته کمی مضحک. در این میان حضور پررنگ مفاهیمی چون ارزش و اهمیت جایگاه خانواده و تلاش برای تحمل سختی‌ها و فداکاری تا رسیدن به مقصود، تماشای «شیرشاه» را برای تمام اعضای خانواده مناسب می‌کند. پر بیراه نیست اگر «شیرشاه» را آخرین شاهکار انیمیشن‌سازهای دیزنی در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی یا حتی تا به امروز بدانیم. البته نباید فراموش کرد که این یک انیمیشن موزیکال است و حال و هوای فانتزی موجود در آن بیش از دیگر انیمیشن‌ها است.

شناسنامه انیمیشن «شیرشاه» (The Lion King)

کارگردان: راجر آلرز و راب مینکوف
صداپیشگان: جاناتان تیلور توماس، متیو برادریک، جیمز ارل جونز و جرمی آیرونز
محصول: ۱۹۹۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
خلاصه داستان: داستان در سرزمین‌های تانزانیا می‌گذرد؛ جایی که حیوانات جنگل تحت حاکمیت سلطان جنگل که شیری به نام موفاسا و همسرش سارابی است، زندگی خوبی دارند. آن‌ها صاحب فرزند پسری می‌شوند و نامش را سیمبا می‌گذارند. سیمبا به عنوان ولیعهد و جانشین پدر به اهالی جنگل معرفی می‌شود. در این میان برادر جوان‌تر موفاسا یعنی اسکار هم خود را جانشین برحق پادشاهی می‌داند. پدر سیمبا او را از خروج از سرزمین‌های پادشاهی منع می‌کند و به او دستور می‌دهد که باید در داخل مرزها بماند و برای جانشینی آماده شود. این در حالی است که اسکار تلاش دارد سیمبا را به جایی خارج از مرز بفرستد و او را سر به نیست کند تا پس از قتل برادرش، کسی سد راهش در مسیر جانشینی قرار نگیرد. او این کار را انجام می‌دهد و موفق می‌شود که سیمبا را فریب دهد اما سیمبا به نحوی موفق می‌شود که زنده بماند. حال سیمبا باید راهی برای بازگشت پیدا کند و جلوی عمویش را بگیرد اما …

سریال چی ببینیم؟

  • سریال «۱۸۸۳»

سریال 1883

احتمالا با سریال «یلواستون» (Yellowstone) ساخته‌ی بی‌نظیر تیلور شریدان آشنایی دارید. تیلور شریدان زمانی به بازیگری مشغول بود اما روزی تصمیم گرفت که به کاری بپردازد که در آن تبحر داشت: نویسندگی. او شروع به نویسندگی کرد و فیلم‌نامه‌ای چون «سیکاریو» (Sicario) نوشت که دنی ویلنوو آن را ساخت و حسابی سر و صدا کرد. اما تیلور شریدان به این هم راضی نبود. او نوشتن را رها نکرد و به کارگردانی هم رو آورد. نتیجه‌ی چنین کاری تبدیل به فیلمی به نام «رودخانه ویند» (Wind River) شد که هنوز هم هوش‌ربا است و درجه یک. او پس از آن سراغ ساختن سریال رفت و چندتایی کار معرکه ساخت که همه‌ی آن‌ها در چیزی اشتراک دارند و آن هم بهره بردن از یک حال و هوای وسترن و استفاده از کلیشه‌هایی این ژانر داستانگویی و سینمایی است. «یلواستون» در این میان از همه موفق‌تر بود و با حضور بازیگر بزرگی چون کوین کاستر حسابی دیده شد اما تیلور شریدان باز هم دست از کار نکشید و در همان زمان کوتاه کارهای دیگری چون «۱۸۸۳» و «۱۹۲۳» را ساخت که در واقع پیش درآمدی بر «یلواستون» بودند و داستان خانواده‌ی مزرعه دار و دامدار آن را چند نسل پیش از وقایع سریال اصلی تعریف می‌کردند.

نکته‌ای که درباره‌ی سریال «۱۸۸۳» وجود دارد به تعداد قسمت‌های کمش بازمی‌گردد که آن را مناسب تماشا در یک آخر هفته می‌کند. این مینی‌سریالی است ۱۰ قسمتی، داستان اولین نسل از خانواده‌ی داتون را تعریف می‌کند و نکته این که برای دیدنش هیچ نیازی به تماشای دیگر آثار مرتبط با آن نیست. نگارنده که پیش از تماشای «یلواستون» و «۱۹۲۳» به تماشای «۱۸۸۳» نشست و هیچ احساس نکرد که برای فهم یا لذت بردن از آن نیازی به دیگر آثار است. این سریالی است کاملا مستقل که اتفاقا داستانی منحصربه ‌فرد دارد که در دیگر مجموعه‌های مرتبط یافت نمی‌شود. در این جا درگیری و تلاش برای بقا خیلی بدوی‌تر و خشن‌تر است و کار چندانی به سیاست ندارد. آدم‌ها باید در جنگ با محیط خشن و بدوی اطراف دوام آورند و خود را به جایی رسانند که بتوان در آن زندگی تاز‌ه‌ای آغاز کرد. شخصیت اصلی سریال دختر جوانی است که دوست ندارد در جامعه‌ی سنتی و شدیدا مردسالار غرب آمریکا فقط دختری اهل خانه باشد. او دوست دارد که دنیا را تجربه کند و از ذره ذره‌ی سفری که می‌تواند به زندگی آن‌ها پایان دهد، لذت ببرد. در چنین قابی است که شخصیت‌های معرکه‌ی دیگری هم او را همراهی می‌کنند. یکی پدر گردن کلفت و آگاه او است و دیگری کسی که مسئولیت سفر را بر عهده دارد و باید عده‌ای مهاجر را چند هزار کیلومتری راهنمایی و جا به جا کند. تمام داستان سریال در یک سفر دور و دراز می‌گذرد و پر است از لحظات نابی که مخاطب را میخکوب می‌کنند.

شناسنامه سریال «۱۸۸۳»

سازنده: تیلور شریدان
بازیگران: ایزابل می، تیم مک‌گرا و سم الیوت
محصول: ۲۰۲۱، آمریکا و شبکه پارامونت +
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۸.۷ از ۱۰
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
وضعیت: ده قسمت، پایان یافته است
خلاصه داستان: شی برنان برای آژانش پینکرتون کار می‌کند و کارش راهنمایی مهاجران است. دهه‌ی ۱۸۸۰ است و بسیاری از زمین‌های مرغوب غرب و شمال غرب آمریکا دست نخورده هستند و با قیمت نازلی به فروش می‌رسند. این در حالی است که ایالتی چون تگزاس هر روز شلوغ‌تر می‌شود و دیگر برای کسی که به دنبال آن است که زندگی خود را از اول شروع کند، چندان مناسب نیست. حال جناب شی وظیفه دارد کسانی که تازه از راه رسیده‌اند و قصد دارند با سفری دور و دراز به سمت زمین‌های خود بروند، همراهی کند. در این میان خانواده‌ی داتون از راه می‌رسند. پدر خانواده‌ اهل تنسی است و تیراندازی درجه یک و یک مرد سرسخت. او می‌خواهد تگزاس را ترک کند و به شمال برود. در این میان عده‌ای از اروپایی‌های تازه از راه رسیده هم در این سفر آن‌ها را همراهی می‌کنند اما مشکل این جا است که خطرهای سفر بسیار است و اروپاییان هیچ از خطرات چنین سفری نمی‌دانند اما …

 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار