خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال غریبه از شبکه ۳ سیما
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال غریبه را برای طرفداران و دنبال کنندگان این سریال مهیج قرار داده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال غریبه را برای طرفداران و دنبال کنندگان این سریال مهیج قرار داده ایم. سریال غریبه به کارگردانی سروش محمدزاده در ۲۷ مرداد ۱۴۰۳ از شبکه ۳ سیما پخش خود را آغاز کرده است. این سریال دارای ۳۶ قسمت ۴۵ دقیقهای بوده و هر شب ساعت ۲۰:۳۰ دقیقه پخش میشود. آقای سروش محمدزاده در کارنامه خود سریالهایی همچون همبازی و نوار زرد ۲ و سوران را دارد و در شبکه نمایش خانگی سریال سیاوش کارگردانی کرده است که با سریال غریبه در سال ۱۴۰۳ تجربه جدیدی را به دست آورده است. ۱۴۰
خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال غریبه
تلما رفته مدرسه دخترش صبا و از دور اونو نگاه میکنه و اشک میریزه. ارغوان رفته دنبال صبا و باهم سوار ماشین میشن و میرن. تو بهشت همگی با خانم در حال انرژی درمانی هستن که خانم زیر چشمی مژگان را زیر نظر داره و بهش میگه مژگان ذهنت درگیره اینجا نیستی چیشده؟ باز کابوس میبینی؟ برامون تعریف کن مژگان به دروغ تعریف میکنه که تو یه جنگل سیاه بودم که مدام دخترم پریناز منو صدا میزد صداش بود ولی من نمیدیدمش اونم داشت صداش دور و دورتر میشد دلم شور میزنه که دیگه نتونم ببینمش خانم میگه بهت قول میدم میبینیش فقط باید ایمانتو قوی تر کنی. احسان درباره امیر صفری آدمی که تو گلخانه کار میکرد و آدم خان بابایی بود تحقیق کرده و به سینا میگن که نمرات درسیش بالا بود خدمت نرفته و سابقه کیفری هم نداره و درباره زندگی شخصیش کمی توضیح میده.
فردی به اسم پژمان به مژگان زنگ میزنه که او با شنیدن صداش داد میزنه بیشرف کدوم گوری؟ دخترم کجاست؟ انقدر بی وجدانی که منو با این همه بدهی گذاشتی و رفتی دخترمم بردی طلاهامم بردی؟ و باهاش دعوا میکنه که پژمان میگه مگه جواب همه سوالاتتو نمیخوای؟ باید ببینمت فردا زنگ میزنم بهت. بعد از قطع تماس خانم که پیش پژمان بود بهش میگه خیلی خوب بود حالا بهت میگم باید چیکار کنی. سینا و دارو دسته اش که صدای انها را شنود میکرده حرف هاشونو میشنوه. فردای آن روز مژگان وقتی خانم ازش میپرسه چخبر؟ او میگه دیشب پژمان بهم زنگ زد او خودشو خوشحال نشون میده و میکه اینکه خیلی عالیه صبا چی؟ کی میبینیش؟ مژگان میگه دیشب نشد کامل حرف بزنیم تا بعدا ببینیم چی میشه سپس همه ی بچه های باغ بهشت از خانم تشکر و قدردانی میکنن که انقدر بهشون کمک میکنه و کاری کرده که مژگان به دخترش برسه. مژگان پیش تلما میره که اونجا به تلما میگه واقعا چیزی که درباره خانم گفتی واقعیه؟
آخه نبودی ببینی وقتی گفتم پژمان زنگ زد چقدر خوشحال شد تلما بهش میگه امروز رفتم مدرسه از دور دیدمش یجوری دست اون زنو گرفته بود که انگار واقعا او مادرشه! مژگان بهش میگه بچه ست دیگه چه توقعی داری آخه؟ تلما ازش میخواد با امیرعلی یه قرار ملاقات بزاره و بهش یه نامه بدی از طرف من بگی که واسه تو نوشته بوده. مژگان وقتی از خونه بیرون میاد به امیرعلی زنگ میزنه و بعد از معرفی خودش میگه میام یکسر پیشتون امیرعلی میگه باشه آدرسو سریع واستون میفرستم. از طرفی به پیمان زنگ میزنه و میگه ساعت ۳ بیا داروخانه آدرسشو میفرستم و با حرص قطع میکنه. مژگان به شرکت امیرعلی میره و بهش میگه راستش یه چیزهاییو ازتون مخفی کردم ولی بخشیش عمدی نبود و اول ماجرای رفتن پژمان و بردن دخترشو تعریف میکنه که به امیرعلی میگه اون اواخر تلما حالش خوب بود؟ گرفته و کلافه نبود؟
امیرعلی میگه فقط یکم کلافه بود مژگان میگه واسم راحت نیست ولی مجبورم بگم تلما مرگ طبیعی نداشت امیرعلی جا میخورن و میگه چی؟ کشتنش؟ مژگان میگه نه خودش خودشو غرق کرده بوده تلما سرطان داشت امیرعلی میگه سرطان داشتو بهم نگفته بود؟ مژگان میگه وقتی فهمیده بود تمام بدنشو درگیر کرده بود نمیخواست تصویر بدی ازش تو ذهنتون باشه واسه همین خودشو غرق کرد. یه نامه واستون گذاشته بود که من خودم نخوندمش اصلا فردا قبل از ۱۱ بیاین داروخانه بهتون تحویل بدم امیرعلی که شوکه شده میگه باسه حتما میام. تلما در حال دیدن عکس های گذشته اش با بچه اش و امیرعلی هست که گریه میکنه و خاطراتش زنده میشه. پژمان به داروخانه میره که وقتی مژگان میبینتش بهش میگه میدونی واسه چی تو این ۳ سال ازت طلاق نگرفتم؟ چون میدونستم مثل یه موش کثیف و بزدل رفتی تو سوراخت ازت طلاق نگرفتم که وقتی اومدی بچه مو ازت بگیرم بعد مثل آشغال پرت کنم بیرون از زندگیم.
سپس درباره بچه اش باهاش حرف میزنه که مژگان وقتی میفهمه ترکیه ست بهش میگه باشه من خودم میام باهات بچه مو میگیرم ازت برمیگردم او میگه مطمئنی باهام میخوای بیای؟ او تأیید میکنه که پژمان میگه باشه خبرت میکنم وقتی بلیط گیرم اومد و میره. امیرعلی رفته پیش ارغوان و واسش تعریف میکنه که چیا گفته مژگان بهش. مژگان فردای آن روز میره پیش خانم و بهش میگه که امشب دارم میرم ترکیه پیش پریناز خانم بهش میگه خودش نمیتونه بره بیارتش؟ مژگان میگه من دیگه دلم طاقت نداره او میگه باشه برو مراقبت کن. پژمان رفته به گلخانه و به امیر میگه راضی شد؟ پژمان میگه خودش مشتاق بود اتفاقی که واسه مژگان نمیوفته؟ امیر بدون جواب دادن میره. مژگان میره پیش تلما و بهش خبر میده که داره میره ترکیه و تمام ماجراهارو واسش تعریف میکنه تلما میگه نکنه همه اینا زیر سر خانم باشه؟ اون زن خیلی خطرناکیه! سپس بهش میگه تو رفتی ترکیه صبارو دیدی پژمان دست به سر کن برو به سفارت هند تو ترکیه یه آشنا دارم اونجا من هماهنگیاشو انجام میدم بری هند پولم دارم میزنم واسش ولی تو توی این مدت پول پس انداز کن که دستت اونجا خالی نمونه اگه چیزی شد...
نظر شما