خلاصه داستان قسمت ۳ سریال غربت
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۳ سریال غربت را مشاهده میکنید. همراه ما باشید.
سومین قسمت سریال غربت به کارگردانی امیر پورکیان در روز ۲ شهریور ماه ساعت ۸ صبح منتشر شد، سریال غربت در ژانر درام، جنایی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم نماوا منتشر شده است، این سریال با بازی آناهیتا درگاهی، مهدی حسینی نیا، بهاره کیان افشار، حسین مهری، ترلان پروانه، سوسن پرور، فرید قبادی، لادن ژاوه وند، لطف الله سیفی، حامد رسولی و ستایش رجایی نیا می باشد. در این مطلب خلاصه داستان قسمت سوم را خواهیم خواند.
خلاصه داستان سریال غربت قسمت سوم
از کمیته امداد برای بررسی وضعیت خانواده محبوبه و وضعیت جسمی پدرشون میان و ازشون سوالاتی راجع به بیماری پدرشون و وضع زندگیشون می پرسن که وحیده جواب میده و گواهی پزشکی پاشو میخوان که میاره نشون میده.
روز بعد وحیده با مادرش و باران پدرشون رو میبرن کمیته امداد، مسئول کمیته میگه با از کار افتادگی پدرشون موافقت شده و میتونند ببرنش خانه سالمندان.
مدیر کمیته با کارمندان جلسه ای میداره از شکایات مردم که گفتند تو مرکزش امنیت و حفاظت برای نگهداری نذورات برقرار نیست، مدیر هم از ایمانش به خدا میگه و لطف مردم.
شب تو عربی دخترا دور هم جمع شده بودند و با انار و هندوانه و ... از خودشون پذیرایی می کردند و عکسای ترکیه رو به هم نشون میدادن و وحیده از شرایط خرید خونه تو ترکیه براشون میگه. فری کنار آتیش نشسته بود و مشغول سیگار کشیدن بود محبوبه میره پیشش و ازش می پرسه فهمیدی که کی لو داده؟ فری میگه سهراب عمه صغری، بعد میگه فردا دارم براشون، هرکی تابلوی دور زدن ممنوع رو ندیده جریمه اش می کنم، ببین خاک این غربت خیلی دور زدنا زیر خوابیدن به هر کی خوبی کردم اینطوری مزدمو داد . محبوبه میگه خلق الله ترسیدن شعبه ۴ مواد مخدر و ده روز آینده و شانس آوردیم این تئاتر سیف الله جمع کرد همه چیزو. فری میپرسه موندم تو چرا خوف نکردی؟ محبوبه میگه تهش حبسه دیگه من تو حبسم،فکر میکنم تو غربتم ، فری میگه وایستادم ببینم تو کی دورم میزنی؟ محبوبه از دختر جدیده که اومده غربت می پرسه که داستانش چیه؟ فری میگی شوهر ننه اش رو هل داده مرده، می خوام با بچه های ابوظبی معامله اش کنم.
احلام پیش سیف الله بود داشت مواد بهش میزد، سیف الله میگه میخوام برم کمپ چند روزه پاک میشم، احلام گریه اش میگیره پا میشه بره، بهش میگه سیگار برام روشن نکردی، احلام یه سیگار روشن میکنه و بهش میگه من دیگه اینجا نمیام.
چندتا از نماینده های بازار نذورات خودشون رو آورده بودن که یه کیلو طلا و صدتا سکه بود، که همه رو یکی از دخترای غربت که صنم فرستاده بودتش اونجا می بینه و به صنم گزارش میده.
صنم میاد غربت و تمام برنامه اش رو به محبوبه توضیح میده.
شب تو غربت همه دور هم جشن میگیرند و میزنن میرقصن، صنم و شاهرخ هم با هم آشتی می کنند. محبوبه اون دختر جدیده رو پشت پنجره می بینه میره پیشش ازش درباره زندگیش می پرسه اونم از اذیتهای شوهر مادرش میگه و اینکه وقتی هلش میده میره می بینه نفس نمی کشه و مرده . محبوبه دلداریش میده و از اینکه شاید روزی ورق زندگیش برگرده و سرنوشتش تغییر کرد...
صبح محبوبه سفارش خریدش رو به شاهرخ میده بعد بهش میگه دل من از سنگه اما برای تو میسوزه،شاهرخ میگه من کاری به کار شما ندارم اما دارید منو اذیت می کنید دلم گیرشه که اگه نبود کاپیتان تیمت بودم، درکم کن.
شب موقع خداحافظی صنم به شاهرخ میگه من از اولم میدونستم تو با ما نمیایی اما میدونستیم هم آدم فروش نیستی دوست داشتیم باهم باشیم، شاهرخ میگه دوریم اما هستیم ، صنم براش آرزوی خوشبختی میکنه و میگه شاهرخی واسه ما همون ماهرخی.
صنم با فرید میره خونش شام می خورن و حرف میزنند، رفیق صنم میره سمساری تا کاری کنه سمسار نفهمه دیوار رو می کنن، مجبور میشه چند تا قرص تو موادش بریزه. بعدش که سمسار بی حال شد دسته کلید رو برمیداره گاوصندوق رو خالی میکنه و به صنم زنگ میزنه، اونو فرید میرسن سمسار رو میبندن به تخت، دیوار رو پیدا می کنند و مشغول به کندن می شن...
شاهرخ میره بازار ارز و یه آقایی رو زیر نظر میگیره وقتی داشت با موبایل حرف میزد موبایلشو میزنه و فرار میکنه و میره تو یه کوچه وایمیسته و گوشی رو میده به مرده، اونم میگه حیف که زنی، برمیگرده رفیقای شاهرخ میریزن سرش و خفتش می کنند.
شب موقع خداحافظی صنم به شاهرخ میگه من از اولم میدونستم تو با ما نمیایی اما میدونستیم هم آدم فروش نیستی دوست داشتیم باهم باشیم، شاهرخ میگه دوریم اما هستیم ، صنم براش آرزوی خوشبختی میکنه و میگه شاهرخی واسه ما همون ماهرخی.
صنم با فرید میره خونش شام می خورن و حرف میزنند، رفیق صنم میره سمساری تا کاری کنه سمسار نفهمه دیوار رو می کنن، مجبور میشه چند تا قرص تو موادش بریزه. بعدش که سمسار بی حال شد دسته کلید رو برمیداره گاوصندوق رو خالی میکنه و به صنم زنگ میزنه، اونو فرید میرسن سمسار رو میبندن به تخت، دیوار رو پیدا می کنند و مشغول به کندن می شن...
نظر شما