خلاصه داستان قسمت ۶ سریال زخم کاری ۳ + تماشای آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت ۶ سریال زخم کاری ۳ را برایتان نوشته ایم تا قسمت آخر این سریال ما را همراهی کنید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت ۶ سریال زخم کاری ۳ را برایتان نوشته ایم تا قسمت آخر این سریال ما را همراهی کنید. سریال زخم کاری ۳ آغاز شده و یکبار دیگر مهدویان قرار است خود را در مقابل مخاطبانش محک بزند. مجموعهای که حالا با پسوند انتقام روانه خانهها شده و قرار است ماجراها و اتفاقات جدیدی را میان خانواده مالک و خاندان ریزآبادیها روایت کند. مالک که در پایان فصل دوم زخم کاری فرزند خود را از دست داد، حالا بازگشته و انگیزه فراوانی برای گرفتن انتقام از طلوعی و دار و دستهاش را دارد.
برای تماشای آنلاین این قسمت از سریال اینجا کلیک کنید.
خلاصه داستان قسمت ۶ سریال زخم کاری ۳
زمان گذشته، ریزآبادیها وقتی مالک میره پیششون تا از عشق و علاقهاش به منصوره بهشون بگه آنها حسابی کتکش میزنند پانی وقتی میفهمه میره پیش مالک و با دیدن سر و وضعش ناراحت و به هم میریزه و بهش میگه کی دلش اومده همچین بلایی سرت بیاره؟ مالک به پانی میگه پانته ا برو به منصوره بگو تا پای جونم پاش وایسادم ازش دست نمیکشم پانته ا وقتی متوجه میشه که قضیه چی بوده بهش میگه واقعا انقدر ارزششو داره؟ من که میدونم ته ذهنت چی میگذره فکر کردی اونا اگه بفهمن به خاطر پول اومدی سراغ منصوره چیکارت میکنن؟ سپس پانته ا خیلی صمیمی و احساسی باهاش حرف میزنم که مالک بهش میگه چه خبره تو هیچ وقت اینجوری باهام حرف نمیزدی! پانته ا میگه خب از این به بعد میزنم میدونی مالک من از جنس ریزآبادیا نیستم اونا هیچ وقت منو خانوادمو از خودشون نمیدونستن، من و تو خیلی شبیه همیم. مالک که فهمیده او بهش حس داره باهاش خیلی خشک دیگه حرف میزنه و بهش میگه چیزی که خواستمو انجام میدی؟ به منصوره بگی یا نه؟ پانته ا میگه میرم و با ناراحتی میره.
مسعود دخترش انسیه را به داخل خانهاش برده و با همدیگه حرف میزنند و تو آشپزخونه بهش کمک میکنه. بعد از کمی حرف زدن فرناز دخترش به اونجا میره و به انسیه میگه تو چرا داری کار میکنی؟ تو فقط بالا سرشون وایسا بگو چیکار کنن. سپس پدرشو صدا میزنه تا با هم حرف بزنن او ازش گلگی میکنه به خاطر این پنهانکاری و در حال جمع کردن چمدونشه تا از اونجا بره مسعود بهش میگه تو ازم میخوای چیکار کنم؟ هر کسی یه گذشتهای داره و یه اشتباهاتی! الان کاری از من بر نمیاد همون قدر که تو دخترمی اونم دخترمه! توقع نداری که بیرونش کنم!؟ بعد از این همه سال اومده من اصلاً فکر میکردم رضا اونا رو فرستاده برن خارج از کشور نمیدونستم که همین جا بودن و چیزی که فهمیدم این بوده که نجمه برای مال و اموالم منو نمیخواسته خودمو دوست داشته وگرنه تا الان هزار بار اومده بود و زندگیمونو پاشونده بود! فرناز در این باره باهاش حرف میزنه که مسعود بهش میگه نکنه تو نگران ارثیتی؟ فرناز میگه نه بحث من این نیست اگه این بود همون اول میگفتم با این همه سوال تو سرم چیکار کنم؟ یهو یه دختر ۲۵ ساله اومده و میگه دخترته اصلاً نمیدونم قراره چی بشه و تا کی میخواد اینجا بمونه! مسعود بعد از کمی حرف زدن باهاش ازش میخواد چمدونشو بذاره کنار.
سیما با مالک حرف میزنه و بهش قضیه را میگه که فرناز بهم زنگ زد و گریه میکرد انگاری کارساز بوده و جو خونه به هم ریخته مالک لبخند میزنه و سیما بهش میگه تو با پانی چیکار کردی؟ مالک میگه جوابشو دادم قرار بعد از جلسه تو شرکت با هم حرف بزنیم سیما میگه خوبه ولی به هم میریزه چون به مالک حس پیدا کرده و از نزدیک شدنش نسبت به پانی میترسه. مالک به شرکت رفته و با پانی حرف میزنه و وانمود میکنه که میخواد اشتباه گذشته را نکنه و به خودشون یه شانس بده سپس میگه چطوره شب برای حرف زدن به رستوران بریم؟ پانی قبول میکنه. تو شرکت مالک و مسعود با هم حرف میزنند درباره سرمایه نروژیها مسعود ازش میخواد تا پولارو برگردونه تا سر فرصت هر کسی به سهمش برسه مالک بهش میگه بارها این جلسات گذاشته شده از این به بعد هر چقدر هم که بگی میام ولی اینو بدون که بیثمره چون به هیچ کدومتون اعتماد ندارم تا زمانی که وصیتنامه پیدا نشه و سهم هر کس داده نشه خبری نیست از اون پول و میره.
مسعود به هم میریزه و با عصبانیت میره پانی تو فکر میره چون وصیتنامه دست اونه، او یادش میاد که آقای محبی کسی که وصیت نامه دست اون بود وقتی میفهمه پانی به ایران اومده بهش زنگ میزنه و وصیت نامه را بهش میده. او وصیتنامه را میخونه و حسابی شوکه میشه. شب مالک با پانته ا به رستوران رفته و اونجا بهش یه هدیه میده پانی خوشحال میشه و بهش میگه پس هنوز خیلی تغییر نکردی یادمه برای منصوره کادوهای همینجوری میخریدی و همیشه دوست داشتم جای اون باشم سپس پاکت را باز میکنه و با دیدن پالتو او را میپوشه و ازش تشکر میکنه. بعد از غذا خوردن با همدیگه به طرف دفتر کیمیا که مالک اونجا میمونه میرن سیما که خودش از مالک خواسته بود به پانی نزدیک بشه از کردهاش پشیمون شده. از مالک و پانی عکس گرفتن و برای سمیرا میفرستند او با دیدن عکسها اشک تو چشاش جمع میشه و با سرعت به کیمیا زنگ میزنه و با هم میرن به دفترش.
اونجا سمیرا به مالک میگه کسی اینجا بوده؟ مالک میگه به تو چه؟ سمیرا میگه فقط همینو بگو او تایید میکنه و دوباره میخوابه سمیرا با چشمانی گریان از اونجا میره و تو راه به مسعود زنگ میزنه و میگه میخوام با زمینهای شمال تو پتروشیمی شریک بشم مسعود خوشحال میشه. سیما این خبرو میشنوه و صبح زود میره پیش مالک و بهش میگه او عصبانی میشه و میگه پس جنگو شروع کرد باشه! پانی که شب گذشته مالک چیز خورش کرده بود و سر از کلانتری درآورده بود صبح زود با عمویش به دفتر کیمیا رفتن که او با مالک حرف بزنه اما آنها را با هم میبینه و از عموش میخواد آنها را زیر نظر داشته باشه تا بفهمه چه سر و سری با هم دارند. عموی پانی و آقای میرلوحی تو ماشین با پانی هستند و درباره وصیت نامه حرف میزنند پانی میگه وقتش که برسه خودم میزارم روی میز ولی الان نمیشه میرلوحی دلیلشو میخواد بدون که پانی میگه چون به نفع هیچ کدوممون نیست ثلث اموالشو بخشیده به زن صیغهای سابقش یعنی سمیرا و همه شوکه میشن.....
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال زخم کاری ۳
نظر شما