یادداشت اختصاصی از علی اکبر محمودی
زمستان جنگ رفت و روسیاهی به نفوذی ها ماند
خیلی اینروزها به خودم فشار آوردم چیزی ننویسم، اما نشد و خیلی تلاش کردم که توی شرایط جنگی حرفی نزنم که مردم کشورم ناامید بشن؛ دلم پر بود، اما صبر کردم تا در زمان آتش بس بگم و بنویسم.

راستش ما ایرانیها دو ضعف اساسی و تاریخی داریم، اول اینکه اگه با حکومت مشکل داریم، حاضر میشیم یک نیروی خارجی بیاد، حکومت رو شکست بده و برامون آزادی بیاره. خب اینجوریه که اگه با ساسانیان مشکل داشتیم، ایستادیم تا اعراب متجاوز بیان و اون فجایع رو در سرزمین مادریمون بوجود بیارن، یا اگه با سلطان محمد خوارزمشاه مشکل داشتیم به امان نامهی مغولان وحشی اعتماد کردیم تا بیان و زیر چکمهها و شمشیرهای خودشون کشورمون رو نابود کنن و اون فجایع بزرگ و قتل عامهای گسترده رو صورت بدن و از سرها منارهها درست کنن و حمام خونها به راه بیاندازن یا اگه با سلطان حسین صفوی مشکل داشتیم، وایستادیم و تماشا کردیم که افغانها بر ما مستولی بشن.
دومین ضعف ما ایرانیها هم اینه که حافظهی تاریخی ضعیفی داریم و از تاریخ عبرت نمیگیریم.
اما جنگ ۱۲ روزه خیلی چیزها رو ثابت کرد. چه برای اونهایی که به شعارهای پوچ و ژستهای فیک آزادیخواهی دشمن اعتماد کردن و منتظر بودن که یک ارتش بیگانه بیاد و براشون آزادی بیاره و چه اونهایی که توی بازی نفوذی هایی که در لایه لایهی نظام رخنه کرده بودن، افتادن و کشور خودشون رو به خاطر یک مشت دلار فروختن و چه اونهایی که جوانان این کشور رو درست نشناختن و همیشه به چشم تهدید نگاهشون میکردن و با نگاه امنیتیشون، از هر فرصتی برای اذیت کردن و بیاعتنایی به مطالبات این قشر نهایت استفاده رو کردن.
همه و همه باختن. برندهی واقعی مردمی بودن که علیرغم تمام دلخوریهایی که از نحوهی مدیریت و ادارهی کشور داشتن، باز هم وقتی پای خاک و وطنشون به میان اومد، پای کار اومدن و دشمن رو ناامید کردن. برندهی واقعی اون زندانیهای سیاسی بودن که وقتی پای وطن و خاک به میان اومد، ساکت ننشستن.
امروز یکی از دوستان صمیمیام صحبتی کرد که ساعتها در موردش فکر میکردم و اشک میریختم. دوستم میگفت که وقتی صدای انفجار حملات دشمن، آسایش تمام شهر رو بهم ریخته بود، برادرزاده چهار سالهاش تفنگ اسباببازیاش رو برداشت و بدون ذرهای ترس گفت: بریم با دشمن بجنگیم و بیرونش کنیم. یا کلیپی دیدم که دختر نازنینی که شاید با توجه به ظاهرش از نظر خیلی از همین نفوذی های به ظاهر علیهالسلام سالهاست که غیرخودی شناخته میشن و درگیر گشت ارشاد و بگیر و ببند هستن؛ با اشک و گریه میگفت که میمونه و از کشورش دفاع میکنه و به ایرانی بودن خودش افتخار میکنه.
وقتی این جملات رو شنیدم، هم اشک ریختم، هم خوشحال شدم و هم به آیندهی کشورمون امیدوار شدم.
ما برندهایم که چنین نسل وطنپرستی تربیت کردیم و بازنده اون آدمنماهای به ظاهر روشنفکری بودن که از جنگ و تجاوز به خاک وطن و کشتهشدن مرد و زن و کودک هموطن مون خوشحال شدن.
همهی کسانی که من رو از نزدیک میشناسن، میدونن که وطن خط قرمز منه. شاید من خیلی بیشتر از خیلیها به خیلی از مسائل انتقاد داشته باشم و خیلی بیشتر از خیلیها در راه اعتقاداتم هزینه دادم. خیلی جاها صلاحیت حرفهایام بخاطر همین اعتقاداتم یا گرایشات فکریام رد شده؛ بیکار موندم؛ اخراج شدم؛ کتک خوردم، ولی هیچگاه از آیندهی کشورم ناامید نشدم؛ هیچگاه توی جبههی دشمن بازی نکردم؛ هیچگاه از تجاوز به خاک کشورم خوشحال نشدم؛ و هیچگاه به وعدههای پوچ دشمن اعتماد نکردم.
من سیاسی نیستم و سیاسی نمیگم، ولی کجای دنیا رو سراغ داری که از جنگ و تجاوز نظامی به کشورشون خوشحال باشن؟ کجای دنیا رو سراغ داری که از ترور دانشمندان کشورشون خوشحال باشن؟
من در مورد فرماندهان جنگ صحبت نمیکنم؛ چون قطعا سالها آرزوی شهادت داشتن و به آرزوشون رسیدن، ولی کدوم معاهده یا قانون حقوق بینالملل به اینها اجازه داده که دانشمندان ما رو ترور کنن یا تاسیساتی که با سرمایههای کشور ساخته شده رو نابود کنن؟
بازم میگم؛ من از سرمایههای کشور صحبت میکنم و اصلا سیاسی صحبت نمیکنم.
دشمن وعده داده بود با مردم ایران کاری نداره و اونها رو هدف قرار نمیده؛ ولی داد. گفته بود به زیر ساختهای کشور آسیبی نمیزنه؛ ولی زد. گفته بود برای مردم آزادی به ارمغان میاره، ولی نیاورد.
یادم میاد یه سکانس از فیلم مختار بود که میگفت: تزویر به شما امان می دهد تا مقاومتتان را بشکند؛ پس از غلبه، شک نکنید گردنتان را خواهد شکست.
بدا به حال آنانکه به وعدهی دشمن دلخوش شدند، براش سوت زدن و هورا کشیدن، چرا که زمستان جنگ رفت و روسیاهی به نفوذی ها ماند.
باز هم ساده و بیپروا میگم: جنگ نبود؛ تست حلالزادگی بود و خوشا بحال اونایی که از این تست سربلند بیرون اومدن.
پاینده باد کشور عزیزم ایران. پاینده باد مردم عزیز کشورم.
*دکترای بازرگانی و علوم سیاسی
نظر شما