دانلود قسمت ۵۵ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۵۵ سریال ناریا از شبکه یک
علاقمندان به تماشای سریال ناریا می توانند قسمت ۵۵ سریال ناریا را به کارگردانی جواد افشار از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنند.

سریال «ناریا» به تهیهکنندگی محمد مصریپور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسولپور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت پنجاه و پنجم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.
بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.
خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیدهای تلاش میکند که میتواند ایران را به جایگاه ویژهای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری میکنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومتجو عاشق هوژان میشود و...
دانلود قسمت ۵۵ سریال ناریا
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت پنجاه و پنجم از شبکه یک
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۵۵
سامان رفته دنبال هوژان که تو ماشین خوابش میبره و خواب میبینه که توی جاده در حال حرکته و تو جاده با شومان تصادف میکنه وقتی پیاده میشه و میبینه که بهش زده. او به هم میریزه و سریعاً اونو سوار ماشین میکنه سپس میخواد اونو به بیمارستان برسونه که دوباره با یه نفر دیگه تصادف میکنه و با پیاده شدنش میبینه اون شخص هم شومانه سامان حسابی شوکه شده و با سوار کردن اون تو ماشین به راهش ادامه میده. بعد از کمی رانندگی کردن میبینه شومان تو جاده وایساده و جلوی راهشو میگیره سامان حسابی جا خورده و حسابی ترسیده که همون موقع هوژان از خونه بیرون میاد و سوار ماشین میشه و سامان از خواب بیدار میشه. هوشان ازش میپرسه که چی شده؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ سامان میگه هیچی خوابم برده بود کابوس دیدم هوژان میگه چه آدم عجیبی هستی توی چرت زدن کابوس هم دیدی؟! سپس به راهشون ادامه میدن و با همدیگه میرن به سمت رستورانی تا با هم شام بخورن و صحبت کنند.
اونجا با همدیگه درباره احساسشون صحبت میکنند هوژان به سامان میگه چی شد که فکر کردی احساست به من عشقه؟ سامان میگه ۱۰۰۱ دلیل دارم که عاشقت شده باشم ۱۰۰۱ دلیل دارم که تو هم عاشق من شده باشی او میگه بگو ببینم، سامان شروع میکنه به گفتن دلیلهایی که هوژان عاشقش شده باشه و وقتی بهش میگه تو به کسی احتیاج داری که بتونه کمکت کنه که بهش تکیه کنی تایید میکنه و ازش میخواد تا اونو ول کنه و دلایل عاشق شدن خودشو بگه. سامان میگه که تو یه زن خیلی قوی هستی نه از اونایی که کارهای مردونه میکنن بلکه کارهای خودتو به بهترین شکل انجام میدی. مستقلی برای انجام کاری به کسی احتیاج نداری وقتی صحبت میکنی علم و اطلاعات ازت میباره، زیبایی! سپس هوژان از تعریف کردن او خوشش میاد و لبخند میزنه. مادر سامان میره به محل قرارش با افشین. وقتی میرسه بهش میگه چیکارم داشتی که منو کشوندی اینجا؟ افشین برای خودش و او غذا سفارش میده و بهش میگه سامان سایه تورو با تیر میزنه. میدونی برای چی دخترا رو فرستاد؟
رفتن برای اینکه بتونه کارشو با تو تموم کنه! او بهش میگه چرا چرت و پرت میگی؟ من خودم دخترامو فرستادم برن که ازا اونجا هم برن پیش عموشون. افشین میگه میدونستی تمام پولها و داراییت دست همون دو تا دخترات بودن و سامان هم خبر داشت و بهت نگفت که دستت به اون پولا نرسه! سپس بعد از کمی صحبت کردن براش دوغ میریزه و تعارف میکنه که بخوره. مادر سامان وقتی از پیشش میره تو مسیر شروع میکنه مدام به سامان زنگ زدن که میبینه جواب نمیده یک دفعه میبینه حالش بد شده و نمیتونه نفس بکشه سپس شروع میکنه به سرفه کردن که خون بالا بیاره در آخر تصادف میکنه و با ماشین میره تو دیوار. سامان را به دفترش رسانده که وقتی هوژان میره داخل سامان به خودش میگه چرا بهش نگفتی ماجرای فرامرزیو؟ ای کاش میگفتی! سپس با خودش حرف میزنه و میگه اگه میگفتی میفهمید که من چه جونوریام! چه آدم خطرناکیم! بعد چرا باید با یه آدم خطرناک ازدواج کنه؟ بعد ار کمی با خودش فکر کردن به هم میریزه و تو فکر میره. هوژان وقتی به داخل میرهبعد از کمی استراحت کردن گوشیشو که خاموش کرده بود روشن میکنه که میبینه میسکال زیادی از فهیمه داره.
او زنگ میزنه تا ببینه چیکارش داشته فهیمه با دیدن شماره عصبی میشه و بهش میگه چرا گوشیتو خاموش کردی؟ اتفاق مهمی افتاده سپس بهش ماجرای دستگیری فرامرزی را میده او جا میخوره و بهش میگه که بره پیش عمو دانیار زنگ بزنه و بره پیشش و میگه با همدیگه هرجور که شده سوران را پیدا کنین و بهش بگین ماجرارو که فردا هرجور شده بره کارخونه من باید از مملکت خارج بشم اگه الان نرم دیگه نمیدونم کی میتونم اختراعمو متولد کنم! بعد از قطع تماس به همان نفوذی زنگ میزنه و بهش میگه یک ساعت دیگه بیاد پیشش تا با همدیگه از اونجا برن سمت فرودگاه. از طرفی افشین به میا زنگ میزنه و بهش میگه که هرجا باشه پیداش میکنه و به حسابش میرسه و تقاص دل شکستهشو ازش میگیره. میایره حیاط تا از اونجا فرار کنه بره که وقتی تو حیاط میخواد ماشینشو روشن کنه میبینه هر چقدر استارت میزنه روشن نمیشه همون موقع از پشت سر افشین میاد و بهش سیمی نشون میده و میگه بدون این روشن نمیشه و میخنده میا حسابی ترسیده که افشین با ضربه ای تو سرش شروع میکنه به خندیدن…
نظر شما