دانلود قسمت هفتم سریال ذهن زیبا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۷
پخش سریال ذهن زیبا از اول ماه رمضان آغاز شده است، شما می توانید در این مطلب از صفحه اقتصاد قسمت هفتم سریال ذهن زیبا را با لینک مستقیم تلوبیون تماشا کنید.

سریال ذهن زیبا هر شب در ایام ماه رمضان از شبکه یک سیما پخش می شود. سریال ذهن زیبا اقتباسی آزاد از زندگی دکتر حسین بهاروند، محقق برجستهی ایرانی در حوزهی زیستشناسی است که چالشهای علمی و ذهنی او را به تصویر میکشد که امیرعلی دانایی شخصیت دکتر را ایفا می کند.
دانلود سریال ذهن زیبا قسمت ۷
https://telewebion.com/episode/۰x۱۱dc۱۸ec
خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۷
حسین تو دانشگاه دنبال استادی به اسم پرفسور مارک میره و سعی میکنه با زبان انگلیسی منظور خودشو بهش بفهمونه که میخواد تو کلاس های عملی کار با میکروسکوپشو شرکت کنه اما پرفسور با زبان انگلیسی فقط حرف میزنه و بهش میگه که من از درس دادن خیلی خسته ام فقط دو نفر ظرفیت داره کلاسام اصلا این درسم به رشته تو که جنین سازیه ربطی نداره! اما حسین که چیزی از حرفاش نمیفهمه بهش میگه این درس خیلی واسه من مهمه و ازش میخواد که اونو تو کلاساش بپذیره و با ضبط صورتش جوابشو ضبط میکنه تا به کسی که زبانش قویه بده ترجمه کنه. او از هرکی میپرسه که زبانش قویه یا نه همه میگن نه خیلی. چندتا از بچه ها بهش میگن یه پسره ست اسمش نعیم هستش اون زبانش خیلی خوبه حسین میپرسه خوب چجوری پیداش کنم؟
آنها بهش میگن جنوبیه یه عینک ریبند همیشه میزنه حسین نعیمتوحیاط دانشگاه پیدا میکنه و میره پیشش و میگه به کمکت احتیاج دارم! او میپرسه چه کمکی؟ حسین ماجرارو میگه و صدای استادش واسش پخش میکنه. او با گوش دادن معنی میکنه و میگه این اصلا میگه خیلی خسته ست کلاساشم دو نفره برگزار میکنه اصلا به رشته تحصیلیتم ربطی نداره این درس! حسین میگه واسم خیلی مهمه این درس و ازش میخواد تا باهم برن پیش استاد تا اون مترجمشون بشه. نعیم باهاش همراه میشه و میره با استاد حرف میزنه حسین از دور نگاه میکنه که خانم پروانه فرزانه به اونجا میاد و میگه شما هم با استاد مارک کلاس میخواین؟ او تأیید میکنه و میگه ولی قبول نمیکنن! سپس بعد از کمی حرف زدن از اونجا میره. نعیم میره پیش حسین و بهش میگه بیخیالش راضی بشو نیست! خیلیم سفت و سخته!
حسین پشت در کلاس استاد مارک میره کلاسو میبینه که استاد با دیدنش پنجره را میبنده او همش تو مسیر با استاد حرف میزنه تا راضی بشه و اونو تو کلاس هاش بپذیره اما استاد بهش اعتنا نمیکنه. ماشین استاد استارت روشن نمیشه که حسین میره ماشینشو هل میده و راه میوفته. فردای آن روز هم دوباره حسین پیش ماشین استاد میره تا موقع روشن کردنش اگه به مشکل خورد هل بده اما ماشین به راحتی استارت میخوره و میره. او تو حیاط دانشگاه نشسته که نعیم میره پیشش و بهش میگه انگاری کلاس های استاد باز شده سریع برو ببین اسم تو هست یا نه حسین میره میپرسه که میبینه یه نفر همان خانم پروانه فرزانه ست و اون یکی یه پسر به اسم محسن. آنها تصمیم میگیرن تا برن با محسن حرف بزنن که کناره گیری کنه و انصراف بده تا اون بره سرکلاس.
آنها با بدبختی آدرسو پیدا میکنن که وقتی به اونجا میرن و حسین باهاش حرف میزنه او میگه اصلا زمان مناسبی نیومدی! و با حالی بد از اونجا میره نهیم میره ولی حسین جلوی در میشینه تا برگرده. وقتی برمیگرده و اونو میبینه جا میخوره و میگه باورم نمیشه! هنوز اینجایی؟ حسین میگه این درس واسم خیلی مهمه ترم آخر دانشگاهمه دیگه برای فوق قبول بشم میرم تهران دیگه نمیتونم بردارم این درسو! هرکاری بگی میکنم واست! او به داخل میره و برمیگرده پیشش و میپرسه هرکاری؟ او تأیید میکنه که باهاش فردا صبح قرار میزاره. حسینم خوشحال میشه و با نعیم میرن فالفال میخورن و میگه که فردا قراره بریم جایی باهم نعیم میگه نگفت چیکار داره؟ او میگه نه. فردای آن روز آنها میرن به دم در کارگاه خیاطی ایران خانم خاله محسن.
وقتی به داخل میرن ایران خانم ازشون پذیرایی میکنه و خوش آمد میگه سپس به محسن لباس عروسی نشون میده و میگه اینو واسه دخترم دوختم ببین چقد قشنگ شده؟ میخوام اومد اینجا بپوشه ذوق کنه محسن لبخند تلخی میزنه. وقتی میرن از اونجا محسن به حسین میگه دخترش امروز فوت کرده و من باید بهش بگم ولی نمیدونم چجوری میخوام این کارو تو بکنی. حسین میگه نه من نمیتونم چجوری بگم؟ داره لباس عروس دخترشو میدوزه! نه نشدنیه! از من نخواه! سری بعدی با نعیم میان اما اونم میگه نمیتونم همچین کاری کنم سپس به محسن میگه اگه نمیتونی انصراف بدی بگو خوب این کارا چیه آخه! محسن میگه اصلا به این فکر کنین که من از شما کمک میخوام! سپس فکر میکنن تا ببینن میتونن کاری کنن یا نه.
حسین یه روز بلند میشه میره اونجا قبل از وارد شدن کلی با خودش تمرین میکنه اما وقتی چشمش به ایران خانم میوفته نمیتونه بگه. او بهش میگه من یه فامیل دارم که بچه شون فوت کرده و من باید بهشون بگم حالا موندم که چجوری این کارو بکنم! او متأثر میشه و میگه واقعا سخته! سپس کاغذ و خودکاری میاره و میگه وقتی همسرم فوت شد نمیدونستم که چجوری به دخترم بگم منم نامه نوشتم و گذاشتم تو کیفش تو هم همینکارو بکن. او با بغض و گریه مینویسه و از اونجا میاد بیرون.
فردای آن روز محسن از حسین تشکر میکنه و میگه میرم انصراف میدم که تو بری جای من حسین میگه حالم اصلا خوب نیست نمیخواد! محسن میگه تو میگفتی یا نه من در هر حال باید میگفتم و این ترمو انصراف میدادم چون نمیرسیدم به کلاسا برم و میره. محسن سر کلاس استاد رفته با پروانه. یه روز استاد به حسین فارسی میگه اگه من انگلیسی حرف نمیزدم تو الان نمیتونستی راحت انگلیسی حرف بزنی و میره که حسین خنده اش میگیره....
نظر شما