خلاصه داستان سریال جان سخت قسمت ۹ + دانلود قسمت ۹ سریال جان سخت

خلاصه قسمت نهم و لینک دانلود قسمت نهم سریال جان سخت را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال جان سخت قسمت ۹ + دانلود قسمت ۹ سریال جان سخت
صفحه اقتصاد -

سریال جان سخت در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، در این سریال بازیگرانی چون فرهاد اصلانی، مهرداد صدیقیان، امیرحسین هاشمی، مجتبی پیرزاده، الناز حبیبی، ماهور الوند، مجید یوسفی، نسرین مقانلو، مسعود کرامتی و... حضور دارند. خلاصه داستان قسمت نهم سریال جان سخت را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه قسمت ۹ سریال جان سخت

 

سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار

رحیم مشغول نوشتن نامه بود خواهرش آذر میاد ازش میپرسه برای کی نامه مینوسی؟ رحیم میگه بعدا بهت میگم، آذر میگه بالاخره براش نامه نوشتی؟ رحیم میگه هم من از ثریا خوشم میاد هم ثریا از من اما هیچکدوم رومون نمیشه بهَم بگیم. بعد از آذر میخواد که تو موقعیت مناسب نامه رو ببره به ثریا بده ، آذر در قبال گرفتن پول قبول میکنه. 

ثریا تو خونه بود که برادرش مست کرده از بیرون میاد و بهش میگه رختخوابم رو بنداز که از حال دارم میرم بعد یه پاکت تخمه ژاپنی بهش میده. ثریا بهش میگه امروز تو خیابون ملیحه رو دیدم حسابی تیپ زده بود بهت سلام رسون ، رضا میگه میخواستی بهش بگی داداش رضای ما خیلی خاطرت رو میخواد. 

فرداش آذر به بهونه تلفن زدن میره خونه ثریا، وقتی رضا میره پشت بوم تا آنتن تلویزیون رو درست کنه سریع نامه رو به آذر میده و میگه اینو رحیم داده.

آذر میره سوار ماشین میشه رحیم میپرسه چی شد، آذر قیافه اش رو ناراحت میکنه و میگه پاره اش کرد و گفت بهت بگم خجالت بکش از این بی ناموسی ها تو محل نکن ، تازه میخواست به رضاشون بگه من نذاشتم، رحیم میگه من کار بدی نکردم که. آذر میگه من فکر کردم علاقه دو طرفه است وگرنه پاپیش نمیذاشتم. خیلی التماسش کردم که به پدر و مادرش نگه. رحیم میگه اصلا بهش نمیومد اینطوری باشه، آذر که میبینه زیادی حال رحیم رو گرفته راستش رو میگه بهش.

رحیم با ثریا قرار میذاره تو ساندویچی و ازش تشکر میکنه که اومده سر قرار بعد بهش میگه چند ساله که خیلی بهش علاقه داره. ثریا بهش میگه میشه تا قبل از اینکه خانواده اتون نیومده به خانواده ام بگن همدیگه رو نبینیم چون نمی خوام کسی بدونه ما از قبل با هم ارتباط داشتیم مخصوصا داداش رضام من نمیخوام ناراحتش کنم.

رضا تو کافه واروژ نشسته بود و با رفیقاش بازی میکنه و می بازه. براش حکم میذارن رضا قبول نمیکنه و میگه میز بغلی فامیل اون دخترست که میخوام عقدش کنم، اما رفیقاش قبول نمیکنن، رضا مجبور میشه با زیرپوش روی میز برقصه و حکم رو اجرا کنه، پدر و دایی ملیحه هم تا می بینن از اونجا میرن.

جان سخت

فرداش ملیحه تموم هدایای رضا رو پس میاره به ثریا میده، ثریا به رضا میگه کادوها رو چیکار کنم؟ رضا میگه بنداز تو جوب، ثریا میگه بذار یه چند روز بگذره میرم باهاش صحبت میکنم. رضا میگه یه جوری آبروی باباش رو جلو دایی اش بردم که نگو. ما رو به خیر شما رو بسلامت ، این آخرین حرفی بود که ملیحه زد حق هم داره. شانس من اینهمه من رفتم پیش واروژ درست شبی که باختم باید باباش اونجا باشه مهمون هم داشته باشه. خاک تو سرم.

رضا دوباره میره پیش واروژ و تا میتونه میخوره و حالش خیلی بد بود سوار موتور میشه بره خونه بارون هم میبارید، اما میره پیش رفیقش سیروس که بهش باخته بود، رحیم هم که مسافر زده بود گوشه خیابون منتظر برگشتن مسافرت میشه، می بینه رضا رو که با سیروس دعواش شده و با چاقو میکشتش و فرار میکنه. رحیم هم از ترسش میذاره میره. 

رحیم تو خونه بود که آذر میاد میگه زن آقا جلال اومده اینجا با تو کار داره، رحیم میره ببینه چی میخواد، اون تعریف میکنه که جلال یه پولی به سیروس بدهکار بود نمیتونست پس بده، اون خدابیامرز هم هرشب مست میکرد میومد دنبال پولش عربده می‌کشید فحش میداد، اون شب هم جلال میخواست بره دم خونه سیروس ازش مهلت بگیره وقتی میره اونجا میبینه جنازه سیروس وسط کوچه افتاده، زن و بچه اش میان بیرون فکر میکنن جلال زده اونم می‌ترسه فرار میکنه همه چیز میفته گردن جلال. چند روز پیش هم مامورها میان میبرنش. اون شب یکی از همسایه ها از پنجره دیده شما منتظر بودید وقتی صدای داد سیروس میاد شما ترسیدید فرار کردید، میگه شما دیدید که قاتل کی بوده. آقا رحیم، جلال بابای ۴ تا بچه است اگه زده حرفی ندارم اما اگه شما دیدی و حرفی نزنی مدیون ۴ تا بچه اشی. رحیم خیلی حالش بد بود بین دوراهی مونده بود.

آذر میاد و از رحیم میپرسه تو ندیدی قاتل کی بوده ، من تو رو خوب می شناسمت تو چند وقته حالت خوب نیست. اگه چیزی بدونی و نگی تو هم مقصری. رحیم میگه من قاتل رو دیدم جلال نبود. 

مامورها میرن و رضا رو میبرن دادگاهی می کنند. رضا میگه من اونشب تا آخر شب مغازه واروژ بودم برید ازش بپرسید. من چطور میتونم رفیقم رو بکشم. قاضی میگه الان دو تا متهم داریم یکیتون باید گردن بگیره این قتل رو. قاضی رحیم رو صدا میکنه بیاد داخل، ثریا تا رحیم رو میبینه شوکه میشه. رحیم میره شهادت میده و همه ماجرا رو تعریف میکنه و شهادتش قاضی رای رو به قاتل بودن رضا میده.

رحیم میره در خونه ثریا و میگه انتقام ۴۷ ساله رو از بچه هام نگیر از خودم بگیر. من اونروز نرفتم بگم رضا قاتله فقط رفتم بگم جلال قاتل نیست، مجبورم کردن بگم کی چاقو رو زده. ثریا میگه تو یه ساله درد داری اما من ۴۷ ساله داغ رو دلمه حالا هم که یه داغ دیگه گذاشتی رو دلم . رحیم میگه تو این یه سال روزی صدبار دارم میمیرم‌ . ثریا میگه خودت برادرم رو ازم گرفتی پسرت بچه ام رو ، تا حالا اینجا نیومدی از این به بعد هم نیا. پسرت وقتی برمیگرده خونه ات که وحید منم برگرده به خونه ام. وقتی این شد اونم میشه. هر چی رحیم التماس میکنه ثریا اهمیت نمیده و در خونه رو می بنده.

الهام میره مغازه نوید و میگه بهم بگید که چی شد فامیلتون آقای غیاثی پشیمون شد از دادن رضایت. نوید میگه یکی رفت مخش رو زد و پشیمونش کرد. الهام میگه کی؟ نوید میگه خودت چی فکر میکنی؟ کی از همه آتیشش تندتره، من نمیدونم کی بهش گفته غیاثی می خواد رضایت بده این بشر عین جن رفته غیاثی و با وعده های الکی پشیمونش کرده. اگه احمد آزاد بشه بعدش فرزاد آزاد میشه که حامد اینو نمی خواد. این آدم میخواد وقت کشی کنه تا فرزاد رو بکشن بالا. نوید به الهام میگه نری به کسی بگی من اینها رو بهت گفتم من اول قصدم کمکه بعد هم بخاطر تو گفتم. الهام که میره فریبا میرسه و میگه الهام اینجا چیکار داشت؟ نوید میگه آدرس غیاثی رو میخواست منم بهش ندادم. فریبا میگه اگه با این شرایط غیاثی، احمد آزاد میشد دیگه تو هول نبودم بابا خونه رو می فروشه یا نه. مطمئنم اینطور بشه یه هزاری هم از ارث دست منو نمیگیره. نوید میگه آره ها. فریبا میگه تو اگه عقل داشتی دهنتو می‌بستی نمیرفتی واسه خودشیرینی بگی غیاثی می خواد چیکار کنه. نوید تازه می فهمه چه اشتباهی کرده. 

حامد میره مغازه پدرش میگه اینقدر راه جلو پاشون نذار هر راهی بذاری من می بندمش. آقا ناصر میگه گنده تر از دهنت صحبت نکن. اینجا من تصمیم میگیرم بچه. حامد میگه من بچه ام قبول اما اگه یه روزی این بچه فرزاد رو بیرون زندون ببینه اونوقت جای تو و رحیم عوض میشه و باید بیای دنبال رضایت واسه پسر کوچیکت که نکشنش بالا.

احمد موقع نهار میره به فرزاد میگه جور نشد حالا تو رو میکشن بالا و منم تا آخر عمر تو زندون می مونم. اینو بهت گفتم که الکی به دلمون صابون نزنیم. فرزاد با شنیدن این خبر حالش بد میشه تو تختش زیر پتو تا میتونست گریه میکنه. 

شب تو بارون حامد با موتور در حال رفتن به خونه بود دو نفر میریزن سرش و کتکش میزنن و فرار میکنن...

دانلود سریال جان سخت قسمت ۹

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه