خلاصه داستان سریال غربت قسمت ۶
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۶ سریال غربت را مشاهده میکنید. همراه ما باشید.
ششمین قسمت سریال غربت به کارگردانی امیر پورکیان در روز ۲۷ مهر ماه ساعت ۸ صبح منتشر شد، سریال غربت در ژانر درام، جنایی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم نماوا منتشر شده است، این سریال با بازی آناهیتا درگاهی، مهدی حسینی نیا، بهاره کیان افشار، حسین مهری، ترلان پروانه، سوسن پرور، فرید قبادی، لادن ژاوه وند، لطف الله سیفی، حامد رسولی و ستایش رجایی نیا می باشد. در این مطلب خلاصه داستان قسمت ششم را خواهیم خواند.
خلاصه داستان سریال غربت قسمت ششم
فرهاد با احلام برمی گرده به اتاق خودش و طناب بافته شده اش رو میگیره دستش، احلام از ترس کم مونده سکته کنه.
محبوبه میره تو اتاق شاهرخ یه سیم میندازه گردن شاهرخ و می خواد بکشتش، بهش میگه تو ما رو فروختی، شاهرخ خودش رو از دست محبوبه نجات میده و میگه من اگه می خواستم بکشمتون خودمو نمی کشیدم کنار، گفتی این دختره بی کس و کاره میرم هر بلایی خواستم سرش میارم آره؟ قضاوتم کردی، چرا باهام حرف نزدی و مثل حیوون باهام رفتار کردی؟ من زنم هم جنس خودت نگام کن، نکنه باورت شده مَردم؟ من ادای مَردا رو درمیارم، چون مجبورم، من پشت شاهرخ قایم شدم چون میخوام از دردها و غم هام فرار کنم، من کشیدم کنار بخاطر ادی که می خواهیم با هم از این نکبتدونی بریم، ما با این نفربره حرف زدیم منتظرم با فری تسویه حساب کنیم بریم ارمنستان، زخمم از همهتون بیشتره ، بعد من بیام شما رو به فری لو بدم به اونکه یبار منو کشته تو خبر نداری چه بلایی سر من اورده، اون بی ناموس حتی به ناموس داداشش هم رحم نکرد، به من رحم نکرد محبوب. فکر کردی من این غربت رو دوست دارم؟ محبوب تو خیلی بی انصافی. محبوبه که تا اینجا ساکت بود میگه باشه تو نفروختی می خوام زنگ بزنم به صنم.
محبوبه به صنم زنگ میزنه، صنم پشت گوشی گریه می کنه و میگه جاسوس داشتیم.
فری به احلام میگه چقدر بهت امون دادم تقلب رسوندم و گفتم چیزی که نمیدونم رو بگو تو نباید بهم دروغ می گفتی و دورم میزدی، گفته بودم صدای نی انبونت نعشه ام می کنه آره فری چزی لجنه اما دل داره و دلش برای یه دختر لرزیده تعصبت رو می کشم همه اینا رو اون محبوبه فهمید اما تو نفهمیدی احلام. احلام میگه دلت پیِ صنم بود نه من. فری بیشتر عصبانی میشه و میگه کی این حرفها رو زده اینا حرفهای محبوبست. احلام میگه همه غربت میگن. فری بیشتر عصبانی میشه و میگه صنم یه کینه بود که شستم بردمش، دنبال یه انتقام بودم. احلام میگه وقتی دنبال انتقامی یعنی بهش فکر می کنی خودت به محبوب گفتی. خودت بهم گفتی دلت برا سیف الله میسوزه یعنی بهش فکر می کنی.
فری یه لیوان آب میاره برای احلام و میگه از امشب من خونه نباشم درها بروت قفله سگها هم بازن فکر فرار بهت بزنه ... دیگه حرفش رو ادامه نمیده و از اتاق میره بیرون.
فردا دوباره غربت مثل قبله و هر کس مشغول کارش میشه. اما کسی دل و دماغ نداره. وحیده به محبوبه میگه وقتی فرید اومد اینجا معلوم بود فری تا تهش رو درمیاره، محبوبه میگه ربطی به فرید نداشته من با صنم حرف زدم جاسوس داشتیم، وحیده میگه دیگه بدتر یعنی یکی بین خودمون بوده دیگه دنبال چی هستی. خودمو از دستت می کشم. پا میشه لباس می پوشه بره بیرون میگه اون به ما سهم نمیده اون خودشو دور میزنه تو میخوای چیکار کنی. قبلا زندون بود الان انفرادیه. به فکر خودت باش نه من و بقیه مثل صنم باش. ولم کن نمی خواد دلت برام بسوزه من خودم می دونم چجوری از اینجا برم.
ماشین میاد و جنس ها رو بار میکنه و تیکه میندازه به محبوبه و بقیه که هوای دورزن ها کسادی چون بازار نداره. بعد دو تا از دخترها رو سوار می کنه و میبره واسه کار.
وحیده میره دم ریل قطار و زنگ میزنه به علی باهاش قرار میذاره و میشینن کنار خیابون با هم حرف میزنن، به علی میگه چطوری صدای خدا رو میشنوی؟ علی میگه همینکه زنگ میزنی میگی می خوای منو ببینی اونم تنها صدای خداست، من می شنوم با چشمام. وحیده می پرسه اونم تو رو می شنوه واقعیه؟ داره میبینه چه بلایی سرمون میاد؟ اگه می بینه چرا یه کاری نمیکنه منم ببینمش، وحیده گریه اش می گیره و میگه یه چیزهایی رو نمیتونم بهت بگم پای خونوادم وسطه فقط همین رو بدون یه قدم مونده بود تا خوشبختی، من می خوام برم، اگه واقعیه بریم از اینجا تا منم ببینم صداشو. علی میگه می بینی.
سیف الله با دوربینش همه جا رو دید میزد که یکدفعه میگه ادیشونه، ادی اومده، میرن به شاهرخ خبر میده ادی مورفی تو جاده است. شاهرخ سریع میره پیشوازش و کلی گریه میکنه از خوشحالی...
نظر شما