خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین
صفحه اقتصاد -

سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. 

خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال طوبی

شیث پیش مافوقش رفته و او ازش کاری می‌خواد انجام بده شیث به شدت به هم ریخته و بهش میگه باید درباره‌اش فکر کنم مافوقش بهش میگه تا سیگارم تموم میشه وقت داری فکر کنی و میره. زمان حال، فخرالدین به دفتر شیث رفته تا باهاش صحبت کنه که بزاره پریزاد با او و طوبی به ایران بیاد اما شیث میگه حزب رو خانواده‌های ما زومه اگه پریزاد به ایران بره برای ما بد میشه بهت پیشنهاد میدم که تو هم نری و اجازه ندی خانوادت هم بره دیگه تو هم جزئی از حزبی! فخرالدین وقتی به کارخانه میره حاج فتاح به اتاقش پیشش میره و باهاش درباره اخبار تو عراق و انقلاب تو ایران حرف می‌زنه و میگه مردم اینجا هم دارن راهپیمایی می‌کنند که انقلاب بشه فخرالدین میگه آره اخبارشو خوندم خیلی هم نگرانن به نظرت ایران حمایت می‌کنه از انقلابیون عراق؟

حاج فتاح میگه فکر نکنم چون اونا معتقدند که باید حرکت مردمی باشه به احتمال زیاد دخالت نمی‌کنند آنها بعد از کمی حرف زدن حاج فتاح میگه چقدر خوشحالم که طوبی می‌خواد برگرده ایران امیدوارم بدونه چه خدمت بزرگی به مملکتش کرده درسته ساواکی دیگه در کار نیست اما بگو بازم حواسشو جمع کنه و باید مراقب باشین. طوبی که می‌فهمه پریزاد نمی‌تونه بیاد خیلی به هم می‌ریزه پریزاد که رفته پیشش بهش میگه سلام منو به دیبا برسون بهش نگی که چرا نیومدم نگران میشه بزار اونجا خیالش راحت باشه طوبی میگه می‌خوای من اصلاً نرم؟ سر فرصت با هم بریم اصلاً دلم راضی نمی‌شه تنهایی برم پریزاد میگه برو دیبا منتظره برو به جای منم بغلش کن و تو اون خونه نفس بکش چقدر دلم برای خونمون تنگ شده و همدیگرو بغل می‌کنن.

دیبا حسابی خوشحاله و با رسول شوهرش رفته تا کلی خرید کنه و سفره هفت سین بچینن. دیبا به رسول میگه می‌دونی چند ساله خواهرامو ندیدم؟ خیلی دلم واسشون تنگ شده رسول میگه فکر و خیال بسه کلی کار داریم الان مهمونا می‌رسنا! دیبا با خوشحالی سفره هفت سینو می‌چینه. طوبی با فخرالدین و مصطفی پسرشون به طرف ایران راهی میشن طوبی حسابی خوشحاله و به فخرالدین میگه باورم نمیشه که همه چیز تموم شد دارم با هویت خودم برمی‌گردم به ایران! زنگ در خانه زده می‌شه و دیبا ضربان قلبش میره بالا رسول جلو جلو میره و درو باز می‌کنه طوبی با دیدن دیبا همدیگرو در آغوش می‌گیرند.

دیبا سراغ پریزاد را می‌گیره که وقتی میرن داخل فخرالدین میگه به خاطر اینکه خانواده‌اش نظامین ترسیدند که تو این اوضاع انقلاب بیاد ایران ایشالا سری بعد میاد حتما دیبا ناراحت شده و به طوبی میگه تو باید پریزادو می‌آوردی سپس وقتی با هم تنها میشن از طوبی می‌پرسه که اذیتش می‌کنن؟ خانواده‌اش اصلاً خوب نیستند؟نکنه شوهرش بده؟ طوبی میگه نه این چه فکر و خیالیه؟ ضیاء خیلی پریزادو دوست داره خانواده ضیاء به خاطر نظامی بودنشون کمی سخت گیرن که اونم برگردم درستش می‌کنم سپس پیشنهاد میده اونم با رسول بیاد اونجا دیبا میگه رسول همه کار و زندگیش اینجاست و مادرشو ول نمی‌کنه تا بیاد. تو پریزاده بیار اینجا پیشم بعد هرجا که خواستی بگو با همدیگه بریم به جز عراق. پریزاد تو عراق وقتی فرصت پیدا می‌کنه میره سراغ تلفن خانه، او به مخابرات زنگ می‌زنه تا به تهران تماس بگیره اما ارتباط برقرار نمی‌شه و پریزاد با ناراحتی تلفنو می‌ذاره....

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار