ماجرای حمله با قمه به سیدمرتضی فاطمی مجری تلویزیون چه بود؟
در این مطلب از صفحه اقتصاد، به توضیحاتی درباره ماجرای حمله با قمه به سیدمرتضی فاطمی مجری تلویزیون خواهیم پرداخت، با ما همراه باشید.
در این مطلب از صفحه اقتصاد، به توضیحاتی درباره ماجرای حمله با قمه به سیدمرتضی فاطمی مجری تلویزیون خواهیم پرداخت، با ما همراه باشید.
سیدمرتضی فاطمی کارگردان فیلم بی مادر و تهیه کننده و مجری برنامه اختیاریه در استوری اینستاگرامش از حمله با قمه به او توسط خفت گیران در اتوبان نیایش و در نزدیکی پردیس سینمایی ملت خبر داد.
مرتضی فاطمی نوشت:
بزرگواران!
آقایان!
حضرات!
به هر که میپرستید قسم، در زیر پوست شهر آتشی زیر خاکستر است.
چند ساعت گذشته و هنوز در شوک «خفتگیری» امروزم. دفعه اول نبود. تا امروز چند نوبت خفتگیری و سرقت را تجربه کرده بودم اما اینبار ماجرا فرق میکرد.
ماجرا را مینویسم به امید اینکه برسد به دست کسانی که نمیدانند یا بهتر بگویم میدانند و نمیخواهند عمق فاجعه را باور کنند.
برای جلسه پخش فیلم به پردیس ملت رفته بودم. حدود ساعت ۷ جلسه تمام شد و درخواست اسنپ دادم. فاصله راننده با من ۸ دقیقه بود. برای اینکه مسیرم به سمت شرق به غرب اتوبان نیایش بود و در برگشت تسریع شود به سمت مقابل اتوبان رفتم. به دلیل تجارب قبلی سرقت معمولا گوشی در دست نمیگیرم.
هفت هشت دقیقه گذشت و خبری از راننده نشد. موبایل را در آوردم تا ببینم راننده کجای مسیر است. در همان چند ثانیه موتور پالس سفید رنگی که دو جوان سیاهپوش سوار آن بودند را دیدم که به آرامی سمتم میآیند. با احتیاط گوشی را در جیبم گذاشتم و حواس و نگاهم را به دو جوان دادم.
متوجه شدند و به آرامی از کنارم گذشتند. فکر کردم به مردم ظن ناروا داشتهام و چه حس بدی است این حس. اما به خودم التیام دادم که چاره نیست و داستانم، داستان مار گزیدههایی است که ناخودآگاه به همه مظنوناند. همیشه حواسم به اطراف است. سی ثانیهای گذشت و از اسنپ خبری نشد.
به یکباره از پشت درختان دیدم موتوری و ترک آن دوباره با آرامش به سمتم میآیند. چه باید میکردم؟ شاید دور زده بودند و میخواستند رد شوند. جهت احتیاط دو قدمی به وسط اتوبان نزدیک شدم. از اسنپ خبری نبود و حالا دیگر موتوریها کنارم بودند. وقتی چشم در چشم شدند.
با خودم گفتم هوا که روشن است و در دیدرس ماشینهای عبوریام. اصلا شاید کاری دارند. تلاش کردم به خودم مسلط شوم هنوز دوست داشتم این حجم از وقاحت و آرامش را باور نکنم که ترکسوار آرام و خونسرد از موتور پیاده شد. به اتوبان نگاه میکردم. ماشینها به سرعت عبور میکردند. قمهها را از جیبشان درآوردند. نه، اشتباه نمیکردم. چه باید میکردم؟ دور تا دور از آدم خبری نبود. چنان با خونسردی و طمانینه جلو میآمدند که گویی به کلی پاکباختهاند. انگار آمدهاند طلبشان را وصول کنند. گویی از هیچ چیز و هیچکس و از پایان ماجرا واهمهای نداشتند. خندهزنان رجز میخواندند من به وسط اتوبان رسیده بودم ماشینها با سرعت از کنارم رد میشدند و چارهای جز داد و فریاد کردن نداشتم. هنوز هم نمیدانم ماشینها حق داشتند بیتفاوت باشند یا نه! صدای آرام پسرک که قدم به قدم به من نزدیک میشد در گوشم هست. یک نگاهم به ماشینها بود و نگاه دیگرم به او. اما آنها فقط و فقط با خنده من را نگاه میکردند و به جلو میآمدند. بیتعارف ترسیده بودم. از این حجم از جسارت، از این حجم تجربه، از این حجم بیتفاوتی به اطراف عمیقا ترسیده بودم. خیس عرق بودم و پاهایم خالی کرده بود. رجز میخواندند و میگفتند وایسا بابا. کجا میری حالا؟ جایی نداری بری. نه راه پس داشتم نه پیش. حتی نمیتوانستم تسلیمشان بشوم. از کجا معلوم با گرفتن کوله و موبایل بیخیال شوند. رفتن به سمت دیگر اتوبان هم فایدهای نداشت.وسط اتوبان بودند. تقلا و داد و فریاد و دیوانهبازی را به آخر رساندم. عربده میزدم اما انگار نه انگار آنقدر خونسرد بودند و از نتیجه کار مطمئن که حتی حمله هم نمیکردند. به یک متری من رسیدند. شروع کردم به دویدن به سمت ماشینی که از کردستان به نیایش پیچیده بود. دنبالم دوید و دوستش برگشت و موتور را روشن کرد. شیشه ماشینی پایین بود و سرعتش کمتر از ماشینهای دیگر. کوله را پرت کردم داخل ماشین. ماشین سرعتش را کم کرد. پریدم در را باز کردم و فریاد زدم دزد دزد. فقط برو. راننده گیج بود اما گویا فهمیده بود اوضاع طبیعی نیست. پسر فریاد میزد هرجا بری گیرت میارم. ضربهای به ماشین زد و پرید ترک موتورشان چراغ ولیعصر رسیدیم. نفسم بالا نمیآمد. هر آن منتظر بودم شیشه را بشکنند و …
در این ساعتها به این فکر میکنم که این همه آرامش از کجا میآمد؟ چرا انقدر جسور بودند؟ در روز روشن اقدام به خفتگیری و چاقوکشی میکنند؟ انگار کسی قرار نیست مانعشان شود؟ چرا در این چند ساعت روایت مشابه و ترسناکتر از دوستانم شنیدهام که همین امروز وضعیت مشابه برای نزدیکانشان در جاهای شلوغ شهر برایشان پیش آمده است؟
بیوگرافی سید مرتضی فاطمی مجری
سید مرتضی فاطمی متولد 1362 در تهران، مجری است
دانشجوی رشته دکترای فلسفه سیاسی می باشد با تهیه کنندگی سریال وارد تلویزیونی شد و حالا مجری گری می کند و می گوید چاره ای جز گفتگو نداریم !
شروع با روزنامه نگاری
فعالیت خود را با روزنامه نگاری و نوشتن شروع کرد
در سال 1388 با نام مستعار در یکی از ستون های انتقادی روزنامه ای می نوشت اما اشتباه همکارانش در درج اسم حقیقی اش موجب شد نام اش رسانه ای شود.
از فیلم مستند تا تهیه کنندگی
در کنار فعالیت رسانه ای بعنوان کارگردان وارد مستند سازی برای تلویزیون شد اما در سال 1392 بود که با سریال هوش سیاه 2 در مقام تهیه کننده نام اش شناخته تر شد
ایشان سال 1396 نیز تهیه کننده سریال شرایط خاص بود.
مسئولیت ها
آقای تهیه کننده سردبیر هفته نام پنجره می باشد و حالا عضو شورای سیاست گذاری خبرگزاری مهر و عضو شورای اندیشه ورزی شبکه نسیم تلویزیون نیز می باشد.
ازدواج و همسر
آقای فاطمی اوایل دهه هشتاد ازدواج کرده و متاهل می باشد، ثمره این زندگی یک پسر بنام سید علی فاطمی متولد سال 1386 می باشد.
مجری گری
فاطمی کار اجرا را با تهیه کنندگی برنامه 180 درجه شبکه افق شروع کرد و از زمستان 97 با برنامه گفتگو و چالش محوری اختیاریه از شبکه پنج کارش را شروع کرد.
جنجال برنامه
برنامه اختیاره از زمانی مورد توجه قرار گرفت که مرحوم جمشید مشایخی مهمان آن بود، این بازیگر در آن برنامه اعلام کرده غلامرضا تختی خودکشی کرده است.
روابط سیاسی آقای مجری
همانطور که گفته شد آقای فاطمی سردبیر نشریه پنجره می باشد.
مدیر مسئول این نشریه دکتر علیرضا زاکانی نماینده دوره های هفتم، هشتم و نهم مجلس شورای اسلامی و و رئیس کمیسیون ویژه بررسی برجام بوده است.
جانشین این نشریه، فریدالدین حداد عادل، پسر حداد عادل نماینده سابق مجلس می باشد، عکس های منتشر شده، نشان از روابط نزدیک این مجری با عزت الله ضرغامی نیز دارد.
نظر شما