خلاصه داستان کامل قسمت یازدهم سریال نجلا ۲

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال نجلا 2 را می خوانید: با ما همراه باشید.

خلاصه داستان کامل قسمت یازدهم سریال نجلا 2

در این مطلب از سایت پایگاه خبری صفحه اقتصاد، خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال نجلا 2 را می خوانید. این سریال یکی از پربیننده ترین سریال های اربعین در سال 1399 است که به واسطه موضوع و بازی خوب حسام منظور در نقش عبد دشتی توجه همه را به خودش جلب کرد. این سریال هر شب ساعت 20:45 دقیقه از شبکه 3 سیما پخش می شود.

عبد و عطا با هم در حیاط حرف می زنند و درباره کار حرف می زنند که ننه عبد او را صدا می کند و لیست مهمان های عقد رو به او می دهد و می گوید حالا که عطا بیکاره به او بگو که فردا بره و همه را دعوت کند.
ننه عبد به عبد می گوید که باید برای خودت خونه زندگی درست کنی و نجلا حق دارد که خانه خودش زندگی کند و آن را انتخاب کند که عبد می گوید ما این جا زندگی می کنیم اما ننه عبد او را به خاک پدرش قسم می دهد که به حرفش گوش بدهد و به نجلا حرفی نزند که باید با ما این جا زندگی کند.
عبد به سرکار رفته است که آقایی به او یک سبد خرما می دهد و می گوید من را در جهاد راه نمی دهند و او راضی می شود اما به نظر می آید چیز مشکوکی است و عبد آن را به اتاق رئیس جهاد می برد و به او می دهد که بعد از پایین آمدن از آن جا اتاق رئیس منفجر می شود.
مراسم خاکسپاری عمه دختر عراقی که سلیمه نام دارد برگزار شده است. مردی که برای عدنان خبر می برد در آن جا چیزی کف دست آن مرد که حالا مشخص شده اسمش منیب است و پدر سلیمه است، می گذارد. در راه برگشت سلیمه به پدرش می گوید که عمه باردار بود و گریه می کند.
آن ها به خانه می رسند که شیث را آن جا می بینند، سلیمه جیغ می کشد که منیب پیاده می شود و روی او اسلحه می کشد که او روی زمین می نشیند و شروع به تعریف می کند و می گوید که من قصد کشتن زبیده را داشتم اما او را وقتی دیدم خودکشی کرده بود و عدی به او گفته بود که تو چشم من را پر نکردی و من باید سلیمه را به دست بیاورم. منیب به او نهیب می زند اما او به سلیمه می گوید که هر چه سریع تر از آن جا برود و از خانه بیرون می رود که صدای شلیک می آید. سلیمه و پدرش به بیرون می دوند که شیث را روی زمین می بینند و دو نفر او را داخل ماشینی می گذارند.
عبد در جهاد با مصطفی و آن مردی که باهاش مصاحبه کرده بود حرف می زند که آن مرد بهش انگ می زند و می گوید کشتن آن ها کار تو بوده که عبد از کوره در می رود و بعد از کلی داد و بیداد می رود و مصطفی هم چهار شونه پشت عبد می ایستد.
عبد به بیمارستان رفته تا نجلا را ببیند و شروع به حرف زدن با او می کند و می گوید از اتفاقی که افتاده حالم خیلی خراب است، ای کاش من هم کنار آن ها مرده بودم.
عطا در مغازه شیرین است و به او می گوید که عبد در جهاد کار پیدا کرده است و حالا اومدم باهات مشورت کنم که با تو کار کنم یا با عبد به جهاد بروم.
عبد به جهاد رفته است که مسئولش آن جا می گوید باید مدتی در تدارکات باشی تا بعدا تصمیم بگیریم که او ناراحت از جهاد بیرون می رود و می خواهد سوار موتورش شود که نجلا را بیرون می بیند.
نجلا و عبد با هم به اسکله می روند و عبد با کلی مقدمه چینی به نجلا می گوید که با مادر من زندگی می کنی یا نه که نجلا می گوید اگر آن جا باشیم خیال من راحت تر است و با هم شروع به کلی خوش و بش می کنند و با هم شوخی می کنند.
عبد و عطا با دخترا چهارتایی به بیرون می روند و سوار قایق می شوند که عطا کلی می رقصد و مسخره بازی در می آورد.
بعد از آن ها برای خرید لباس عروس می روند و برای شام هم به لب هور می روند تا با هم جیگر بخورند که نجلا ساعت را بهانه می کند تا زودتر بروند.
عبد نجلا را به خانه می رساند و دم در به او می گوید که از نگاه تو من چجور آدمی هستم و او همان دفتری که نوشته است را به عبد می دهد و همان لحظه عمه سلیمه در را باز می کند و آن ها پیاده می شوند و شروع به خوش و بش می کنند.
مصطفی از راه می رسد و به آن ها می گوید که از عباس خبر های خوبی ندارد و به نظر می آید که او گرفتار شده است که حال نجلا و عمه سلیمه حسابی خراب می شود.
منیب با حال بد در خانه نشسته، سیگار می کشد و به عکس خودش و خواهرش و سلیمه نگاه می کند و حرف های شیث را به خاطرش می آورد و گریه می کند.
نجلا در بیمارستان است که عبد به کنارش می رود و شروع به حرف زدن می کند تا آرامش کند که نجلا گریه می کند و می گوید عقد را عقب بیاندازیم. عبد قبول می کند و می گوید که خودش به عراق می رود و عباس را صحیح و سالم برای او می آورد و بعد از کلی خنداندن نجلا برای شام به لب شط می روند.
آدم های عدنان با شیخ ابراهیم در مسیری می روند و درباره عقد نجلا سوال می پرسند که او می گوید مشکلی پیش آمده و کنی عقب می افتد اما توضیح نمی دهد که چی شده.
عطا و شیرین و عمه سلیمه در مغازه هستند و عطا می گوید که آن ها از خیلی وقت پیش ها دنبال عباس بودند و سراغ ما هم اومدند که عمه سلیمه از جایش بلند می شود و او می گوید که ما لوش ندادیم و جایش را بلد نبودیم.
مصطفی در خانه با شیخ ابراهیم و عمه سلیمه حرف می زند و می گوید که آن ها را لو داده اند و بعد از رفتن مصطفی شیخ ابراهیم از خواهرش خواهش می کند تا نجلا را راضی کند که عقد عقب نیوفتد.
ثریا در خانه به مادرش می گوید ما مهمان دعوت کرده ایم و نمی شود عقد عقب بیافتد که از دهن ننه عبد می پرد که نجلا و عبد می خواهند به عراق بروند.
عبد همان لحظه می رسد که ثریا به حیاط می رود و بحث را به میان می کشد که عبد می گوید من قرار است شوهر او بشوم و باید بروم که ثریا گریه می کند و می گوید تو فرار کردی و اگر به عراق بروی تو را می کشند و به عبد می گوید اگر رفتی برگشتی باید به سر قبر من بیایی و به داخل می رود.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان