خلاصه داستان کامل قسمت چهارم سریال نجلا ۲

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت چهارم سریال نجلا 2 را می خوانید: با ما همراه باشید.

خلاصه داستان کامل قسمت چهارم سریال نجلا 2

در این مطلب از سایت پایگاه خبری صفحه اقتصاد، خلاصه داستان قسمت چهارم سریال نجلا 2 را می خوانید. این سریال یکی از پربیننده ترین سریال های اربعین در سال 1399 است که به واسطه موضوع و بازی خوب حسام منظور در نقش عبد دشتی توجه همه را به خودش جلب کرد. این سریال هر شب ساعت 20:45 دقیقه از شبکه 3 سیما پخش می شود.

عبد در سلولش را باز می کند و از آن بیرون می رود و در راهرو دوری می زند که یکی دیگر از اسرا دست او را می گیرد تا با هم فرار کنند که او با شنیدن صدای پای بعثی ها به سرعت خودش را به سلولش می رساند تا لو نرود.
عدنان به همراه خانواده اش به خاستگاری نجلا رفته اند و شروع به صحبت می کنند. نجلا عمه اش را صدا می کند و می گوید تو الان هم حال منو و هم جواب منو می دونی که عمه اش با چشم های گریون از اتاق می رود و می گوید نه نمی دانم.
شیرین در مغازه ایستاده است که مصطفی را صدا می کند از او می پرسد که خانه شیخ ابراهیم چه خبر است و او می گوید عدنان برای نجلا به خاستگاری رفته که حسابی حال شیرین گرفته می شود.
عدنان و نجلا در حیاط نشسته اند و عدنان مشغول زدن حرف های عاشقانه است که صدای در می آید و شیرین به همراه مصطفی داخل حیاط می شوند و شیرین به نجلا تبریک می گوید اما مصطفی حواسش به دست عدنان که گلوله خورده جلب می شود و به داخل می رود.
بعد از تنها شدن دوباره نجلا و عدنان،
نجلا به او می گوید که من حسی به تو ندارم و تمام فکرم پیش عبد است و حالا بهتر است با خانواده ات از این جا بروی.
نجلا پیش شیرین می رود و ماجرا را برایش تعریف می کند و می گوید که جواب بله من به عدنان خیانت به دل خودم و عبد است. عمه سلمه به کنار آن ها می رود که نجلا می گوید حرف من همان است که گفتم و شب هم پیش شیرین می مانم.
عبد با سلول رو به رویی اش حرف می زند و آن ها می گویند باید به ما هم کم کنی چرا که بیرون از زندان به یکدیگر نیاز داریم و او هم مشخص است که پذیرفته…
شیفت سرباز ها عوض می شود و سربازی در ورودی پشت بوم را باز می کند که عبد از فرصت استفاده می کند و به بالا پشت بوم می رود تا نقشه زندان را بکشد که بعد از بالا رفتن او یکی از سرباز های بعثی در آن جا را قفل می کند و دوباره می رود.
عبد بعد از کشیدن نقشه زندان به پایین بر می گردد که در آن جا را بسته می بیند و بالا می رود با خدا راز و نیاز می کند تا صبح شود.
بعثی ها صبح برای سرشماری به سلول ها می روند که جای عبد را خالی می بینند و عطا هم دلش مثل سیر و سرکه می جوشد آن ها را می پیچاند. بعثی ها که متوجه کمبود یکنفر از اسرا می شوند شروع به خواندن اسم ها می کنند که با نبودن اسم عبد همه را می نشانند و شروع به کتک زدن می کنند که عبد با دیدن در باز سریع به میان اسرا می رود و می گوید من این جا هستم.
عبد به همراه یکی از اسرا در حیاط زندان حرف می زنند و پسری که دیشب قصد فرار داشته اما برق ۲۲۰ ولت او را کشته بود را می بینند و آن مرد می گوید که ابواکرام برای پول هایش می خواهد فرار کند اما من پسر تنهایی دارم که گدایی می کند می خواهم پیش او بروم.
عطا و عبد برای تعمیر ماشین به تعمیرگاه رفته اند و عبد می گوید که فرار غیر ممکن است و دیوار ها خیلی بلند هستند و باید طناب داشته باشیم که عطا تعجب می کند اما او می گوید تو کاری به این کار ها نداشته باش و همه چیز را به خودم بسپار…
نجلا با پسرش به خانه می روند و نجلا به سمت عمه اش می رود با او شروع به حرف زدن می کند و عمه اش می گوید تو با غرورت همه را خورد کردی و عبد را هم نمی خواستی که نجلا گریان می رود و می گوید من اشتباه کردم که الان دلم هیچ جوره آرام نمی گیرد و می رود.
ابواکرام در اتاق رییس زندان نشسته است که او می گوید شنیدم خیلی زیاد پولداری و اگر نصف دارایی ات را به من بدهی آزادت می کنم اما او حاشا می کند، زن ابواکرام به اتاق می آید و ابواکرام به صورت رمزی با او حرف می زند و بخشی از پروسه فرار را می چیند.
ابواکرام در حیاط به سمت عبد می رود و می گوید به مدت یک هفته یک ماشین پایین در زندان منتظر ما است و عبد می گوید من به چند متر پارچه هم نیاز دارم و او می گوید که به سرعت آن را جور می کند.
نجلا با عمه اش به سراغ پدرش رفته تا بابت رفتار دیشبش با او حرف بزند که در آخر شیخ گواهی فوت عبد و عطا را به او نشان می دهد و می رود که نجلا با دیدنش شروع به گریه زاری و خودزنی می کند.
عدنان به ارتش عراق رفته است و پرونده ای پر از اطلاعات ایران را برای یکی از نیرو های ارشد بعثی برده است و از او پرونده عباس برادر نجلا را می گیرد.
نجلا از مغازه شیرین به برادرش زنگ زده تا خبری از عبد و عطا بگیرد که او می گوید دیگر به آن جا زنگ نزند و هر وقت که خودش بتواند زنگ می زند.
عدنان دوباره لباس های ارتش بعث را پوشیده و در اتاقش به پرونده عباس رسیدگی می کند و از سربازش می خواهد تلفنی که نجلا و عباس با هم حرف زده اند شنود شود و دائما چک شود.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان