خلاصه داستان کامل قسمت پنجم سریال نجلا ۲

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت پنجم سریال نجلا 2 را می خوانید: با ما همراه باشید.

خلاصه داستان کامل قسمت پنجم سریال نجلا 2

در این مطلب از سایت پایگاه خبری صفحه اقتصاد، خلاصه داستان قسمت پنجم سریال نجلا 2 را می خوانید. این سریال یکی از پربیننده ترین سریال های اربعین در سال 1399 است که به واسطه موضوع و بازی خوب حسام منظور در نقش عبد دشتی توجه همه را به خودش جلب کرد. این سریال هر شب ساعت 20:45 دقیقه از شبکه 3 سیما پخش می شود.

عمه سلیمه به شیخ ابراهیم می گوید که عباس هم همه چیز را تایید کرد و گفت که واقعیت دارد و گواهی فوت درست است.
شیخ با مصطفی و شیخ حرف می زنند و مصطفی هم آمار عدنان را از آن ها می گیرد که سید شک می کند و مصطفی هم ماجرای درگیری را توضیح می دهد که شیخ و سید با قطعیت می گویند عدنان نبوده و مصطفی هم از آن ها می خواهد که بهش کمک کنند.
عبد و عطا در تعمیرگاه خودشان را مشغول کار نشان می دهند اما در واقع عبد نقشه زندان را به عطا نشان می دهد و می گوید که باید فرار کنیم و چند تا برجک را نیز بزنیم.
شیرین با نجلا حرف می زند و می گوید تا وقتی که خودم با چشمای خودم مردنشان را نبینم باور نمی کنم. نجلا با حسین به خانه ننه عبد می روند که می بیند آن جا سفره ابوالفضل برقراره و کمی با ننه عبد حرف می زند که ثریا از راه می رسد و می گوید بهتر است با زبان خوش و بدون آبرو ریزی برود. نجلا از جایش بلند می شود که برگه گواهی فوت عبد روی زمین می افتد و او متوجه نمی شود و دست حسین را می گیرد و به خانه می رود.
یکی از همسایه های ننه عبد گواهی فوت را می بیند و آن را به ثریا و ننه عبد نشان می دهد و شور محشری به پا می شود. نجلا به خانه رسیده است که حسین داخل نمی رود و می گوید می خواهم بازی کنم در همان لحظه ننه عبد و ثریا با چشمان گریان به در خانه نجلا می روند و به او می گوید این نامه را از کجا آوردی که نجلا شوک می شود و نمی تواند حرف بزند و تنها به آن ها نگاه می کند.
ماشین پلیسی به در مغازه شیرین می رود و موتوری دور تر از او ایستاده، یکی از ماموران پلیس از شیرین خرید می کند و سوار ماشین می شود، در همه لحظه حسین توپش را به داخل مغازه شیرین می اندازد که شیرین با ذوق به سمت او می رود و بغلش می کند و در همان زمان موتور سوار به سمت ماشین پلیس شلیک می کند و آن را منفجر می کند که حسین و شیرین غرق در خون روی زمین می افتند.
نجلا جیغ می کشد و حسین را صدا می کند و همه به دنبال او می دوند و حسین و شیرین را به بیمارستان می برند.
نجلا خودش سر حسین را مداوا می کند و به باقی بیماران نیز رسیدگی می کند و بالای سر حسین می نشیند.
احمد شوهر ثریا برای احوال پرسی پیش نجلا می رود که او می گوید ننه عبد و ثریا را به خانه ببرد.
ثریا از احمد شوهرش می خواهد که فردا از طریق مصطفی گواهی فوت عبد را پیگیری کند که بفهمد اصل است یا جعلی و به همه آن ها می گوید تا خودش با چشمان خودش همه چیز را نبیند برای برادرش سیاه نمی پوشد و عزاداری نمی کند.
نجلا در بیمارستان بالای سر شیرین است که به اتاق حسین می رود تا عمه سلمه و پدرش حسین را ببینند. نجلا به پدرش می گوید هنوز هم نمی دانم که آن ها از کجا گواهی فوت را آورده اند.
نجلا در بیمارستان است که یکی از پرستار ها به او می گوید بیمارستان به تو نیاز دارد، به سرکارت برگرد نیرو خا کم هستند و کار بسیار زیاد است.
نجلا و عمه سلمه به اتاق شیرین می روند که شیرین پسر آرایشگر را پشت شیشه اتاقش می بیند و به عمه می گوید او را از آن جا ببرند تا حرص نخورد و نجلا هم کلی بابت کاری که برای حسین انجام داده از او تشکر می کند.
عطا خودش را به دل درد می زند و یکی از سرباز های بعثی او را به بیرون می برد که عبد از سلول رو به رویی پارچه را می گیرد و به داخل سلول خودش می کشاند.
عطا و عبد در اتاقشان بیدار نشسته اند و درباره فرار حرف می زنند و صبح روز بعد به تعمیرگاه می روند و عبد هم کار می کند و هم وسایلی که نیاز دارد را از آن جا می پیچاند. عطا هم کار بیکاری انجام می دهد و حواس بعثی ها را پرت می کند.
عبد و عطا در سلولشان سیم ها را دور پارچه می پیچند تا محکم شود و بعد از تمام شد عبد آن را به سلول بغلی اش می سپارد و به سلولش بر می گردد.
عباس و دوستش کاظم شرایطشان بد شده و وضعیتشان را بررسی می کنند و دور هم درباره سیاست های عراق حرف می زنند و دنبال فداییون صدام هستند.
دختری با پدرش حرف می زند که عراقی هستند و دخترش نگران شروع جنگ بین ایران و عراق است و آلبومشان را نگاه می کند.
سید و شیخ ابراهیم به همراه تعدادی دیگر دور هم جمع شده اند و حرف می زنند که شیخ می گوید قاچاق اسلحه می کنند که باعث ایجاد مشکل برای ما شده و اسم نمی برم که چه کسی انجام داده اما باید جلویش گرفته شود.
مردی که عبد به او طناب داد، آن ها را به بعثی ها لو می دهد که فرمانده بعثی ها به اتاق آن ها می رود و آن ها را با خودشان به اتاقی می برند و تا می خورند، کتک می زنند.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان