خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 35 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در

خلاصه داستان قسمت 35 سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 35 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

گلنار در حال آب برداشتن از چاه است و شازده آصف میرزا از پشت پنجره او را نگاه می کند. گلنار به سمت مطبخ می رود و شازده آصف میرزا هم نگاه عاقل اندرسفیانه ای به او می اندازد.

مطبخیون در مطبخ همگی با هم غذا می خورند، صفورا هم با خواهرش به این نتیجه رسیدند که حضور میرزا رضا دیگه به چشم نمیاد که آسیه مخالفت می کنه و درست همون لحظه دو نفر از تفنگ چی ها وارد اون جا میشن و بلافاصله شازده آصف میرزا به داخل میره و شروع به تحقیر آن ها می کند و سرشون داد و بیداد می کنه و میگه این چنجه رو کی پخته که گلنار قد علم می کنه و میگه من پختم.

شازده آصف میرزا عصبی قصد داره او را بیرون کنه که صفورا هم ذوق زده میشه ولی گلی ازش فرصت می گیره تا یک بار دیگه این غذا رو درست کنه و یک نفر به عنوان شخص سوم هم نظر بده که او می پذیره و همون لحظه صفی وارد مطبخ میشه و میگه من میشم اون نفر سوم و قاعله را جمع می کند.

همه از این کار گلی آرومن و خیالشون راحته و از گلی تشکر می کنند.

صفی الدوله به چاوش می سپاره که دنبال میرزا رضا بگرده و هر طور شده او را به عمارت بگرداند.

شازده آصف میرزا مست و پاره قصد رفتن به بیرون عمارت را داره و صفی الدوله هر چی تلاش می کنه جلوش و بگیره موفق نمیشه و او میره، بعد هم صفی الدوله، عباس قلی را پی او می فرستد.

اسماعیل کنار آتش نشسته و به رفیقش میگه باید برم عمارت و می ترسم کسی گلنار و بشناسه و او را لو بده.

شازده آصف میرزا در روستا به جون یکی از اهالی افتاده و او را با شلاق خونین و مالین کرده که عباس قلی از راه می رسه و جلوی او را می گیره و بعد از آروم کردنش او را می فرستد و خودش هم بعد از متفرق کردن اهالی روستا به تاخت می رود.

گلنار دوان دوان به بیرون از عمارت اومده و بر سر خاک مادرش زجه می زنه که کمی بعد اسماعیل از دور او را می بیند که جا می خوره و راهش را کج می کند و بدون این که جلو بره، میره ولی گلنار صدای اسبش را می شنود و از جاش بلند میشه و به سمت صدا میره اما هیچ کسی را آن جا نمی بیند که یهو چشمش به گردن بندش می افته و می فهمه که اسماعیل اون جا بوده و زیر لب اسمش را صدا می کند.

عباس قلی به عمارت برگشته که تفنگ چی ها را به همراه شازده آصف میرزا مقابل خودش می بیند.

شازده آصف میرزا شروع به تحقیر کردنش می کند که عباس قلی جوابش را میده و شازده آصف میرزا هم دستور فلک او را میده و بلاخره وقت عمل می رسه که هیچ کس نمی پذیره و شازده آصف میرزا خودش شلاق را بر می دارد و به میانه جمع می رود و بعد از یکم پیچ و تاب خوردن بین ندیمه ها و تفنگ چی ها خودش پای بساط فلک می رود و شروع به شلاق زدن عباس قلی می کند و بعد از آن عصبی به داخل عمارت می رود.

همه در عمارت بزن و برقص می کنند اما عباس قلی در یکی از اتاق ها فقط گریه می کند و اشک می ریزد.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان