خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 29 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت 29 سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 29 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

گلی در حال آب برداشتن از چاه است تا به مطبخ بره که باقر و همراهش از او طلب آب می کنند، گلی با دیدن اطراف سر جاش می ایسته و به سرعت به طرفشون میره و بعد از دادن آب دستاشون و باز می کنه و میگه کسی نفهمه، وقتی آبا از آسیاب افتاد برید و به سرعت به سمت مطبخ میره.
صفی الدوله بخاطر تصمیم های یهویی شازده آصف میرزا او را سرزنش می کنه و میگه هنوز طوفان فلک کردن ملا منطقه نخوابیده بود که رفتید سراغ گاو کشون بعد هم بردن احترام سادات به سیاه چاله، الانم که فیل شازده آصف میرزا ساد هندوستان کرده و همه فکر و ذکرتون شده اسماعیل که شازده آصف میرزا داد می زنه می خوام و بعد هم بیرون میره.
شازده آصف میرزا تو حیاط عمارت با عباس قلی بحث می کنه و کلاهش را از سرش می اندازه و بعد هم سیلی تو صورتش می خوابونه و رو به چاوش میگه از حالا به بعد امیر قشون تویی و تا زمانی که اسماعیل پیدا نشده، عباس قلی حق این که کلاهش را به سرش بگذارد، ندارد.
بعد از رفتن شازده آصف میرزا، چاوش کلاه عباس قلی را به سمتش می گیره که او بعد از داد و بیداد کردن سر ندیمه ها و کارگر ها میره.
کمی بعد گاری خرید های مطبخ به عمارت میره که نصیر جلوشو می گیره تا او را بگرده که مصیب از راه می رسه و میگه میرزا از دیر رسیدن خورد و خوراک ناراحته و به نصیر اجازه رفتن نمیده، اسماعیل هم از چشم او پنهان می مونه. صاحب گاری، بار را دم مطبخ می بره و خودش به دستشویی میره، باقر و رفیقش هم سریعا به سمت گاری می دوند، مصیب به دنبال گلی و صفورا رفته تا گاری را خالی کنند، باقر و رفیقش هم از فرصت استفاده می کنند و سوار گاری می شوند، گلی هم در مطبخ را می بنده تا آن ها راحت تر برن که اسماعیل، گلی را می بینه و با گریه او را صدا می کند.
باقر و رفیقش با گاری به سرعت از عمارت خارج می شن، صاحب گاری هم که تازه از دستشویی بیرون اومده، متوجه نبود گاریش میشه و شروع به داد و بیداد می کنه.
صفورا به مطبخ رفته و درباره احترام سادات حرف می زنه و میگه دیگه او خوب نمی شه و عزرائیل هم جاس، گلنار هم شوکه به حرفاشون گوش میده و کپ کرده که آسیه ساکتش می کنه و میگه این حرفا به شما ها نیومده.
فیروزه در حال سرک کشیدنه که یهو صفی الدوله از پشت غافلگیرش می کنه و میگه دلم می خواست بدون هیچ داستانی از این جا بری بیرون ولی بعدش رو به اردشیر می کنه و میگه بساط فلک را آماده کن.
فیروزه برای این که خودتشو نجات بده میگه از گلنار خبر آوردم که صفی الدولهق میگه دروغ میگی و منم هیچ وقت ندارم که همون لحظه شازده آصف میرزا که حرفاشون و شنیده جلو میره و میگه این دختر و باید نگه داریم و همین جا توی اندرونی باشه و با هیچ کس در ارتباط نباشه.
اهالی مطبخیون، مشغول آشپزی هستند و آسیه با یکی از ندیمه ها بحث می کنه و میگه دیگه برای شوهرم چشم و ابرو نیای که صفورا باهاش دعوا می کنه و میگه این وصله ها به خواهر من نمی چسبه، قهمون لحظه میرزا رضا، گلی و صدا می زنه که او نمی شنوه و میرزا هم به لیلی میگه او را در اتاق زیر شیروانی زندانی کنه تا تنبیه بشه.
چاوش در اتاق شازده آصف میرزا نشسته و از زبان او برای طاووس الملوک نامه می نویسد.
صفی الدوله در عمارت راه میره و به اتاق احترام سادات میره، یکی از ندیمه ها میگه هر چی به ذهنم می رسید، انجام دادم ولی هیچ افاقه نکرد، فیروزه از فرصت استفاده می کنه و میگه قوم احترام سادات خیلی کینه ای هستند و بعد هم او را راضی می کنه تا به دنبال حکیم باشی بره بعد هم نامه ی شازده آصف میرزا را از چاوش می گیره و میره.
گلنار تو اتاق زیر شیروانی، با لیلی حرف می زنه و به او یک اشرفی میده تا یواشکی از اتاق بره بیرون، لیلی کنجکاو میشه و می پرسه چرا انقدر خانم این خونه برات مهمه که او یک داستان سر هم می کنه و میگه احترام سادات شبیه مادر خدابیامرزمه و می خوام بهش خوش خدمتی کنم تا کمی دلم آروم بگیرد، لیلی هم دلش می سوزه و می ذاره که بره.
صفی الدوله در حال نوشتن نامه ای برای طاووس الملوک است و بعد از مهر و موم کردنش، نامه شازده را در شومینه اتاقش می سوزاند.
اسماعیل در حال سوختن توی تب است که خانم گل همراه با باقر از راه می رسه و به بالین اسماعیل میره.
گلنار دوان دوان خودش را به خانه ی خانم گل رسانده و دفتر طب اش را به همراه هر چیزی که لازم دارد، از آن جا بر می دارد و دوان دوان دوباره به راه می افتد.
احترام سادات هم در بسترش خوابیده و به خودش می پیچد.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان