خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 24 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت 24 سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 24 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

صفی یک نامه نوشته و آن را به یکی از تفنگ دار ها میده و میگه اگر خوب کارتو انجام بدی و برگردی، گلی اگر شیرینی خورده کسی نباشه، دستش رو می ذارم تو دستت و راهیش می کنه.

تقی خان در گرمابه خوابیده است که رمضون به سراغش میره و دوباره درباره فرارش باهاش حرف می زنه و به نظر میاد راضی شده تا کاری که تقی خان می خواد را براش انجام دهد و بعد از گذاشتن قول و قراراشون، میگه که چند ساعت دیگه که همه خوابشون برد، میام دنبالت.

فیروزه و گلنار پیش هم، کنار باقی ندیمه ها خوابیده اند و گلی میگه امروز رفتم سمت گرمابه تا شاید خان بابا رو ببینم ولی نشد که نشد، فیروزه هم که از دل آشوبه افتاده به دل درد به سراغ شیشه خوراکی ها رفته تا خودش را آرام کند.

گلنار غرق خواب است که از چهره اش میشه فهمید، داره خواب بد می بینه و با صدای جیغ از جا می پره.

صفورا بهش تلنگری می زنه اما او ترسیده، فقط سر جاش می شینه، از طرفی دیگر هم فیروزه توی مطبخ به ظرف و ظروف مسی می خوره که سر و صداش باعث بیدار شدن تمامی اهالی عمارت می شود.

صفی به همراه دو تفنگ چی دیگر و باقی ندیمه ها در مطبخ، فیروزه و آمنه را از عمارت اخراج می کنه و میره.

فیروزه سر جاش ایستاده و گریه می کند، گلنار هم به خاطر لو نرفتن خودش، به همراه دیگر ندیمه ها از مطبخ بیرون میره و فیروزه را تنها می گذارد.

همه ندیمه ها دور تا دور هم نشسته اند، آمنه هم بی تابی می کنه و از این که از عمارت اخراج شده، خیلی ناراحته.

گلنار تنها در اتاق ایستاده که فیروزه به کنارش میره و میگه بیا فردا با هم از عمارت بریم که او قبول نمی کنه و میگه تازه همه چیز داره خوب میشه و اگر فردا مهربان بانو هم از عمارت بره، من راحت راحتم و ممکنه حتی بشم ندیمه خان بابا و احترام سادات، اون جوری می تونم بینمشون و بعد هم یر لب زمزمه می کنه باید یه مطبخی واقعی بشم و به جلوش خیره میشه.

آمنه در اتاق نشسته و بار و بندیلش را جمع می کنه که گلنار به سمتش میره و کمی درباره احترام سادات ازش سوال می پرسه که آمنه دست و پا شکسته جوابشو میده و رو بهش میگه اون زن و اون اتاق شومن، هیچ وقت نرو سمتش تا مثل من بدبخت نشی.

گلنار ترسیده به داخل اندرونی رفته و داخل یکی از اتاق ها میشه و یواشکی از صندوقچه پنهون شده زیر فرش تعدادی سکه بر می داره و از اتاق بیرون میاد که صدای پای کسی میاد و او پشت دیوار قایم میشه.

تقی خان، رمضون را به اون جا آورده تا همان اشرفی ها را بهش بده و بعد از این که رمضون به داخل اتاق میره، گلنار خودش را به پدرش نشون میده و تقی خان میگه از این جا برو که او هیچی نمی گه.

رمضون سراغ جای اشرفی ها را می گیره که او میگه چیزی ندارم و دیگه نمی خوام از این عمارت برم، بعد هم دوباره حرکت می کنه تا به گرمابه بره.

روز بعد

پسری که اسماعیل را ‌پیدا کرده بود، او را سوار گاری کرده و به راه انداخته که چرخ گاریش در گل گیر می کند و اسبش تکان از تکان نمی خورد، او هم به عمارت تقی خان میره تا کمک ببره.

طاووس الملوک و مهربان بانو سوار بر کالسکه راهی دارخلافه شده اند، بعد از رفتن آن ها آمنه و فیروزه هم بقچه به بغل منتظر هستند تا بروند، دم رفتن گلی سکه های اشرفی را به آمنه میده و میگه اون زن و حلال کن و از هم خداحافظی می کنند.

فیروزه و آمنه از عمارت بیرون رفته اند که ناجی اسماعیل به داخل عمارت می دوعه تا کمک ببره که نصیر جلوش و می گیره و بهش اجازه ورود نمیده.

اون پسر میگه یه مرد تیر خورده که مدام میگه گلنار گلنار پش گاریمه که نصیر با شنیدن این حرف با داد شازده آصف میرزا را صدا می کند و ازش مشتلق می خواهد.

فیروزه هم ترسیده و شوکه سر جاش میخ کوب شده است.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان