خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 23 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت 23 سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 23 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

شازده آصف میرزا به همراه عباس قلی، چاوش و دیگر تفنگ دار ها در راه جنگل هستند، از طرفی دیگر اهالی روستا هم از مقابل به آن سمت می روند.
امروز، روز فلک کردن آقا زین العابدین و شازده آصف میرزا هم قصد برگشتن از حرفش را ندارد و قبل از این که فلک کردن را شروع کنند، حسابی برای اهالی رجز خونی می کند تا هم اعصاب اهالی را به هم بریزد و هم آقا زین العابدین را بیشتر از نظر روانی بهم بریزد.
دو نفر از تفنگ چی ها به نوبت برای شلاق زدن به آقا زین العابدین جلو می روند که نمی تونند و یکی از اهالی خودش را داوطلب می کند و شلاق را طوری پرتاب می کنه که به صورت شازده آصف میرزا می خورد و همه روی او اسلحه می کشند که قشون آصف با دیدن اتحاد مردم عقب می کشند و می روند، آن جوان هم سریعا دست های آقا زین العابدین را باز می کند.
رمضون، یکی از تفنگ چی های آصف برای تقی خان غذا برده و می خواد از پیشش بره که تقی خان ازش می خواد بمونه و سر صحبت را باهاش باز می کنه و از این جا و اون جا میگه و در آخر بهش پیشنهاد میده امشب سرت و بذار زمین بخواب و رفتن من و نبین، بعد هم چند روزی خودت و گم و گور کن، منم کلی اشرفی به پات می ریزم تا برای خودت آقایی کنی، رمضون به سرفه می افته و میگه اگر یک کدوم از این حرفا به گوش آصف میرزا برسه من و می کشه و میره، تقی خان هم داد می زنه تا درباره پیشنهادش فکر کنه.
خانم گل مشغول چیدن یاس است که ایرج به سمتش میره و میگه گلنار و تو عمارت دیدم که خانم گل گمون می کنه او از دوری فیروزه زده به سرش که یهو انگار چیزی به دلش می افته و نگران ایرج را صدا می کنه تا گاری شو آماده کنه که با هم به عمارت برن و یه سر و گوشی آب بدن.
عباس قلی و تفنگ چی هاش او دو نفر از تفنگ چی هایی قجری که نتونستند، آقا زین العابدین را شلاق بزنند را مثل اسب بسته اند و آصف میرزا به آن ها علف و آب میده و حسابی بابت این که جلوی اهالی سکه یک پولش کردند، عصبی است که صفی به سمتش میره و او را می برد تا آرامش کند.
پسری که جسم کم جون، اسماعیل را پیدا کرده بود به کلبه برگشته و با دیدن شکم پر از خون او و گلوله تو دستش، او را روی کولش می اندازد و به نظر میاد قصد داره پیش طبیب ببرتش.
خانم گل به عمارت رفته که نصیر جلوی داخل شدن او را می گیرد ولی مهربان بانو با سیاه بازی او را به داخل می برد و فیروزه و گلنار هم از دور می بیننش، خانم گل به مهربان بانو میگه می خوام با آصف حرف بزنم تا این قائله ختم بخیر بشه که مهربان بانو او را بیرون می کند، فیروزه از دور به سمت خانم گل و ایرج می دوعه که مهربان بانو نمی ذاره او نزدیکشون بشه و تهدیدش می کنه اگر یه قدم برداره بدجور تنبیهش می کنه.
همه ندیمه ها دور هم هستند، به جز فیروزه و گلنار که دو تایی تنهایی گوشه ای جدا نشسته اند و وصیت نامه پاره شده خان بابا رو می خوانند تا بلکه چیزی پیدا کنند.
طاووس الملوک بار سفر بسته و با صفی درباره سلطنت آصف حرف می زند و میگه ما کاری کردیم که باید تا تهشو بریم، پس بهتره هر کاری که از حکمت بلدی را به آصف میرزا یاد بدهی و دستور میده همه چیز را به تاریخ نویسان هم بگه.
شاه دخت به صفی میگه وقتی برگشتم نمی خوام میرزا رضا دیگه این جا باشه تا راز سر به مهر ما همیشه سر به مهر بمونه و بعد هم تاکید می کنه تا میرزا رضا و آصف میرزا نباید به هم نزدیک شوند.
طاووس الملوک در حال تماشای آلبوم عکس هایش است و به عکس خانمی زل زده، از طرفی دیگر آن عکس را میرزا رضا هم دارد و مشخص میشه که میرزا رضا دل داده دختر شاه، خواهر طاووس الملوک بوده و همه هست و نیستش را به خاطر همین عشق و عاشقی از دست داده.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان