خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 22 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت 22 سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 22 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

آقایی روی زمین افتاده که پسر جوانی از آن جا گذر می کند و او را می بیند و وقتی بر می گردانتش، می بیند اسماعیل میرشکاره که زخمی و بی جون روی زمین است. پسر شروع به نگاه کردن اطراف می کند و بعد از آن همه تلاشش را می کند تا او را از روی زمین بلند کند و با خودش ببرد.

یکی از تفنگ چی های قاجار برای مردم معرکه گرفته و میگه قرار آقا زین العابدین را به خاطر اهانت به مقام نواب والا فلک کنند و چاوش میره تا از عمارت بره بیرون که گلنار از بالا خاک روی سر او می ریزه و چاوش عصبی او را پایین می کشه و بهش یاد میده چجوری جارو بزنه و میگه تو الان آش کشک خالمی و به خاطر مظلومیتته که از عمارت پرتت نمی کنم بیرون که همون لحظه قاسم خان از راه می رسه، گلنار می خواد بره تو که چاوش نمی ذاره و میگه همین جا جلوی چشم خودم کار کن، گلنار هم به خاطر این که قاسم خان نشناستش، صورتش را می پوشاند و از جلوی چشم او محو میشه.

قاسم خان که بهش شک کرده و دنبالش میره که چاوش به موقع از راه می رسه و او را به داخل می برد.

گلنار پشت دیوار ایستاده که چشمش به ایرج می افته و ذوق زده میشه، از طرفی دیگر فیروزه هم با صفورا لباس می شوره و هر دو‌ غر می زنند که گلنار با ذوق به اون جا میره و میگه ایرج تو عمارته.

فیروزه با ذوق بیرون میره که صفورا جلوی گلنار و می گیره و میگه ایرج کیه که او میگه فیروزه شیرینی خورده ایرج که صفورا بیشتر بهش شک می کنه و میگه تو از کجا میدونی و ایرج و اصلا از کجا می شناسی که او جواب سر بالا میده و میره.

فیروزه به دنبال گاری ایرج می دوعه که نصیر سر راهش و می گیره و شروع به اذیت کردنش می کنه که چاوش از راه می رسه و به نصیر میگه اگر یه بار دیگه سر به سر ندیمه جماعت بذاره، سیبیلاشو می زنه.

قاسم خان با صفی درباره یکی از کنیز ها حرف می زنه که صفی گمون می کنه او با دیدن آن ندیمه دهنش آب افتاده، همون لحظه شازده عصبی میاد و سراغ عباس قلی و سواره هاشو از صفی می گیره و بعد هم قاسم خان از هلهله ای که توی ده به خاطر فلک آقا زین العابدین به راه افتاده حرف می زنه و از شازده می خواد از خیر فلک کردن او بگذره که آصف میرزا نمی پذیره و بیرونش می کنه.

شازده آصف میرزا و صفی به همراه شاه دخت و عباس قلی با هم جلسه تشکیل داده اند و گلنار هم به بهونه تمیز کاری دم در اتاق آن ها است که چاوش بلندش می کنه تا به جای دیگری بره ولی به محض دور شدن او دوباره به پشت در اتاق بر می گرده و گوش می ایسته، کمی بعد طاووس الملوک به سمت در میره و مهربان بانو را صدا می کنه که گلنار فرار می کنه و به پشت دیواری قایم میشه که می شنوه، شاه دخت به مهربان بانو میگه که قراره به رشت سفر کنه.

اسماعیل میرشکار روی تخت خوابیده و از درد به خودش می پیچه که آن پسر جوون یک پتوی دیگر هم روش می اندازد تا کمی از لرز بدنش کم بشه و بهش میگه میرم تا برات مرحمی بیاورم.

گلنار و فیروزه با هم توی حیاط عمارت نشسته اند، گلنار به فیروزه میگه بعد از رفتن طاووس تازه کار ما شروع میشه باید عمارت و بهم بریزیم و بعد هم پدر و مادرمو نجات بدیم، فیروزه نگرانه که مهربان بانو او را ببینه ولی گلنار به اندرونی میره تا دنبال نامه پاره بگرده.

فیروزه در حال پهن کردن لباس است که گلنار به سمتش میره و ازش می پرسه آشغالای عمارت و کجا خالی می کنند که گلنار بهش میگه و مشغول حرف زدن هستند که مهربان بانو از راه می رسد و فیروزه آروم به گلنار میگه با گریه بدو برو، گلنار طبق حرف فیروزه عمل می کنه و میره، فیروزه هم با غر غر شروع به پرت کردن حواس مهربان بانو می کنه، مهربانو حسابی از دست فیروزه کفری میشه و قصد کتک زدنش و داره که می بینه شازده آصف میرزا از بالای ایوان عمارت در حال نگاه کردن به آن ها است و دست از اذیت کردن فیروزه بر می داره.

شازده آصف میرزا از عمارت بیرون میاد و با اسبش می زنه بیرون که مهربانو تمام لباس های تمیز روی بند را روی زمین می ماله تا او مجبور شه از اول بشورتشون.

گلنار به سراغ یکی از تفنگ چی های دم در عمارت رفته و او را راضی می کنه تا بهش اجازه بده که برای یه مدت کوتاه بره بیرون که این از چشم های صفی دور نمی ماند.

گلنار به سراغ زباله های عمارت که وسط جنگل ریخته شده رفته و در میان آن ها دنبال نامه پاره شده می گردد تا شاید بتواند از چیزی سر در بیاورد.

اسماعیل از درد به خودش می پیچه و با درد از جاش بلند میشه و شروع به گشتن می کند و بعد از پیدا کردن چاقو به سمت آتش میره و خودش گلوله را از بدنش در می آورد و همان جا بی جون می افتد.

گلنار به عمارت برگشته و لب حوض دست هایش را می شوید که یهو به گوشه ای خیره میشه.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان