خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 21 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت 21 سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت 21 سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

کنیز ها و کارگر ها همه در عمارت کشغول کار هستند و هر کسی یک جای کار را او دست گفته و چلوش هم با دیدن صفورا قند تو دلش آب میشه و مهربان بانو هم به تنهایی روی میز سفره هفت سین می چیند.

مهربان بانو داخل حیاط عمارت قدم می زنه که صفورا به سمتش میره و میگه من می خوام پیش خاله دخترم تو مطبخ باشم که مهربان بانو کلی تحقیرش می کنه و میگه اگر یه بار دیگه حرف اضافه بزنی هر روز کتک می خوری.

بعد از رفتن مهربان بانو، چاوش به سمت صفورا میره و میگه اون از حرفش پایین بیا نیست، تا شب عید پیش مادر فولاد زره بمون تا خودم پیش صفی سفارش تو بکنم و بری همون جایی که دوس داری.

گلنار به اتاق طاووس الملوک احضار شده و او بابت این که بدون اجازه اش رو میزی رو از اتاق برده بیرون دعوا می کنه و از خوردن نهار محرومش می کنه که گلنار سرشو میندازه پایین تا از اتاق او بیرون بره و طاووس الملوک به خاطر این که بدون اجازه اش قصد بیرون رفتن کرده بازم تحقیرش می کنه و میگه باید کل دستشویی های عمارت و برق بندازی.

گلنار در حال پایین رفتن از پله های عمارت است که صدای مهربان بانو ترس را به جون او می اندازد و سریعا خودش را در پستویی قایم می کند تا از چشم های او پنهان بماند.

گلنار به دستور طاووس الملوک سطل آب برداشته تا تمام مستراح های عمارت را بشوید و از بوی بدش به حالت تهوع افتاده است.

چاوش و صفی جلوی جماعتی ایستاده اند و آن ها را از نظر می گذرونند که میرزا رضا به سمتشون میره و میگه دنبال کسی به اسم مصیب می گردم و به درد من توی مطبخ می خوره، صفی بهش میگه باید تو طویله دنبالش بگردی و بعد هم رو به چاوش میگه هیچ کدوم از این جماعت به درد من نمی خوره و ردشون کن بره.

گلنار توی اتاقی نشسته که فیروزه به کنارش میره و بعد از کلی بغل کردن و رفع دلتنگی با هم خاطرات پارسال عیدشون و مرور می کنند، گلنار هم میگه دلم می خواست همه هست و نیستم و بدم تا دوباره همگی دور هم باشیم.

چند نفر از اهالی ده و کدخدا دور هم جمع شده اند و درباره تقی خان با هم حرف می زنند و تصمیم بر این می گیرند که بعد از زدن نقاره عید و سال نو همگی میریم عمارت تا از خان و خانواده اش دیدن کنیم.

ندیمه ها همه دور هم نشسته اند و یکی از آن ها حافظ می خونه، گلنار هم تنهایی گوشه ای گریه می کنه و فیروزه هم حالش بهتر از او نیست.

گلنار به سر خاک اسماعیل رفته و گریه می کنه که فیروزه به کنارش میره و می شینه و میگه چیزی تا سال نو نمونده و دلم می خواد فردا که هوا روشن میشه و از خواب بیدار میشم، همه چیز مثل قبل شده باشه.

کمی بعد، فیروزه از جاش بلند میشه تا به همراه ایرج به خونه خانم گل بره و فیروزه هم میگه منم یکم بیشتر پیش اسماعیل می مونم و میام.

بزرگای ده به عمارت رفته اند و

آمنه در حال غذا بردن به اتاق احترام سادات است که مهربان بانو صداش می کنه و میگه ازش می خوام چشمای من توی این عمارت باشی و تو نبودم حواست به همه چیز باشه، حق نداری با این زن نه حرف بزنی و نه جوابشو بدی و اگر غیر این باشه بلایی سرت میارم که انگشت نمای خاص و عام بشی.

آمنه به اتاق احترام سادات میره که او شروع به حرف زدن می کنه و سراغ گلنار و تقی خان را ازش می گیره ولی او لب باز نمی کنه که کمی بعد مهربان بانو با یک جام به اتاق احترام سادات میره، احترام سادات طلب آب می کنه که مهربان بانو به آمنه می گه براش یه کوزه آب ببره و می سپره تا محتویات جام و خالی کنه و کسی ازش چیزی نخوره.

مهربان بانو به کنار احترام سادات میره و با روی خوش شروع به حرف زدن با او می کنه تا جای نامه را بفهمد که احترام سادات میگه تقی خان به خاطر دخترش دهن باز نکرد، به خاطر من صد در صد این کار و انجام نمیده.

صفی با یک سینی پشت در اتاقی ایستاده و زیر لب غر می زنه، گلنار هم مشغول آب دادن به گل ها است که صفی میگه بره و سینی دوا درمون را به شازده بده که گلنار میگه من بی اذن بانو طاووس الملوک اجازه ورود به شاه نشین و ندارم که صفی میگه حرف من حرف طاووس الملوک و سینی دوا را به دست گلنار میده.

گلنار پشت در ایستاده و از استرس ناخن هاشو می خوره، از طرفی شازده هم در داخل اتاق با بزرگای ده بحث می کنه و میگه بحث بزرگون به خودشون مربوطه نه تو و بعد حال شازده بد میشه و طاووس الملوک به گلنار علامت میده تا بره جلو، بزرگان ده با دیدن گلنار تعجب می کنند اما خودشون و به اون راه می زنند تا خانواده قجری بویی نبرند.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان