خلاصه داستان قسمت ۱ سریال قهوه ترک

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد برای دوستداران و دنبال کنندگان سریال ایرانی خلاصه داستان قسمت 1 سریال قهوه ترک را قرار داده ایم. 

خلاصه داستان قسمت 1 سریال قهوه ترک

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد برای دوستداران و دنبال کنندگان سریال ایرانی خلاصه داستان قسمت 1 سریال قهوه ترک را قرار داده ایم. این سریال به تهیه‌کنندگی محمد شایسته ساخته شده و محمد رضایی‌راد براساس طرحی مشترک از خودش و نغمه ثمینی، فیلمنامه آن را به نگارش درآورده است. اسامی بازیگران این سریال عبارتنداز؛ حامد بهداد، امیر جعفری، مجتبی پیرزاده، سارا رسول زاده، پیام احمدی نیا و بهاره کیان افشار بازیگران مطرح این سریال می‌باشند.

خلاصه قسمت 1 سریال قهوه ترک

ترانه و طنین دو خواهر دوقلو هستن. ترانه نوازنده گیتار الکترونیکی هست که با گروهش تو خیلبان ها موسیقی مینوازن. یه شب مامورها میریزن تا دستگیرشون کنن که همگی با موفقیت فرار میکنن. یه روز پدر ترانه ازش میپرسه پولی که ازم گرفتی چیکار کردی؟ مگه نگفتی یه خونه پیش خرید کردی پس کو؟ چرل اسمی از تو توی اون سند نیست؟ ترانه باهاش کمی بحث میکنه و در اخر میگه به تو چه اصلا؟

پول خودمه اونم وام خودمه به خودم ربط داره پولامو چیکار میکنم من بچه نیستم دیگه ۳۱ سالمه! پدرش باهاش دعوا میکنه که اخر ترانه میگه میخوای بدونی چیکار کردم؟ دلار خریدم. پدرش میگه کور خوندی اگه فکر میکنی میزارم بری خارج از کشور! ترانه به اتاقش میره و در را میبنده. یه روز پدرش با ترانه بلند بلند حرف میزنه و میگه نمیزارم بری فهمیدی؟ طنین از اتاقش بیرون میاد و میگه چرا باور نمیکنی بابا؟ ترانه رفته دیگه اینجا نیست! پدرش با ناراحتی سرجاش میشینه.

بعد از چند دقیقه از خونه میره و به طنین میگه نمیزارم بره ممنوع الخروجش کردم و میره‌. ترانه با یه کامیون لب مرز رفته اونجا با یه عده راهی میشن. بین کوه ها با کولبارها روبرو میشن که بهشون میگن نترسین کولبارن با شماها کاری ندارن. بعد از کمی راه رفتن تیراندازی میشه و همه ی اونا پراکنده میشن و خودشونو نجات میدن. عادل کسی که قرار بود اونارو از مرز رد کنه ترانه را نجات میده و با چند نفر دیگه از اونجا میرن.

اون مرد به ترانه میگه خیلی مراقب خودت باش یه دختر تنهام هستی رسیدی به وان رستورانی که بهت گفتمو پیدا کن بهشون بگو میخوای فرزان را ببینی پسر عمومه ولی باهم قهریم بهش نگو من تورو فرستادم ترانه میپرسه پس چرا منو داری میفرستی پیشش؟ عادل میگه چون کارتو راه میندازه. فردای ان روز ترانه به اون رستوران میره و بهشون میگه که فرزان را میخواد ببینه. او پیش فرزان میره و باهم درباره رفتن به استانبول حرف میزنن.

فرزان میگه به یه شرط کارتو راه میندازم باید یه بچه را هم با خودت ببری ترانه میگه من خودم معلوم نیست چجوری قراره برسم سختمه یه بچه را هم میندازی گردنم؟ فرزان میگه از پسش برمیای ترانه میگه چرا میخواد بره اونجا؟ فرزان میگه به همون دلیلی که تو میخوای بری ترانه میگه اونجا باید چیکارش کنم؟ فرزان میگه لازم نیست کاری بکنی میان دنبالش ترانه قبول میکنه فرزان بهش میگه شب بیا همینجا.

قسمت ۱ سریال قهوه ترک

شب اونا راهی میشن و فرزان بهش میگه خیلی دل و جرات داری کجا داری میری؟ ترانه میگه گفتم که استانبول تا از اونجا برم آلمان فرزان میپرسه با کی؟ ترانه میگه شوهرم و باهمدیگه کمی حرف میزنن. ترانه یادش میاد که با طنین تو کافه نشسته بودن و طنین میپرسه که با این پسر میخوای بری خارج از کشور؟ کجا باهاش آشنا شدی؟ ترانه میگه تو اینستا، اسمش پرهامه قرار شد برم استانبول بعد همه چیز اوکی شد ازدواج کنیم بریم آلمان طنین باهاش بحث میکنه که چرا داره همچین حماقتی میکنه!

اما ترانه گوشش بدهکار نیست. انها به جایگاه میرسن. فرزان ترانه را پیش اون دختر بچه میبره که میبینه حامله ست ترانه تعجب میکنه و میگه داره فرار میکنه؟ و درباره اش سوالاتی میکنه و میگه باید بدونم قضیه چی به چیه مسئولیتش با منه فرزان میگه نه مسئولیتش با خودشه فقط باهات همراه میشه. فرزان میخواد برگرده که ترانه میگه قرار ما این نبود! بعد از کمی بحث کردن ترانه ازش میخواد تا گوشیشو بده یه زنگ بزنه او به پرهام زنگ میزنه و باهم صحبت میکنن سپس بعد از دادن مابقی پول به طرف استانبول راهی میشن.

به یه ایستگاه بازرسی میرسن که پلیسش باهاشون هماهنگ بود و از اونجا رد میشن. به یه بازرسی بعدی میرسن که راننده ازشون میخواد تا به جنگل برن و جلوتر سوارشون کنه سپس با موفقیت به راهشون ادامه میدن. طنین میخواد بره خونه که یه پسر به نام ناصر جلوی در خونشون میبینن او طنین را با ترانه اشتباه میگیره ناصر از اینکه ترانه تزش مخفی کرده بود که یه خواهر دوقلو داره جا میخوره و میگه کجاست؟ طنین میگه رفته سفر سپس ناصر بهش میگه یه نانه از بیمارستان اومده واسش باید بیاد از خودش دفاع کنه طنین نامه را میگیره و به خانه میره.

پدرش با دیدن نامه بیمارستان شوکه میشه و ازش میپرسه این چیه دیگه؟ طنین که حالش بد شده میگه میشه بعدا حرف بزنیم؟ پدرش از اتاقش میره. ترانه و اون دختر به استانبول رسیدن همان اول استانبول دنبال اون دختر بچه اومدن و ترانه با راننده به داخل شهر میره. ترانه به هتلی میره که پرهام واسش اتاق گرفته بوده. رزروشن با دیدنش میگه خوش اومدین انگاری خیلی خسته این اما ترانه نمیتونه اصلا حرف بزنا و فقط پاسپورتشو بهشون میده و اونا کارت اتاقشو بهش میدن.

ترانه وارد اتاق میشه که میبینه با گل راه واسش درست کردن و روی تخت پر از گلپر رز هستش و اتاق با بادکنک قرمز تزیین شده ترانه خوشحال میشه. لباسی روی تخت میبینه با یه یادداشت او حسابی خوشحاله و روی تخت میخوابه. فردای ان روز لباسی که پرهام واسش گذاشته بود را پوشیده و برای پرهام پیام صوتی میفرسته که از خوشحالی و ذوقش بهش میگه که بهترین لحظه عمرم بود نمیدونستم باید بخندم گریه کنم چیکار کنم خیلی خوب بود اصلا گفتی نیست حالم خیلی خوبه من عاشقتم خیلی خیلی دوست دارم فقط خیلی زود بیاد اینجا پیشم دیگه تحملم خیلی کم شده سپس از دم تراس به ویو نگاه میکنه و لبخند میزنه….

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان