خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

گلنار بر سر خاک اسماعیل رفته است که شازده آصف میرزا و سواره هایش به آن جا می رسند، گلنار پشت درختی قایم می شود…

یکی از تفنگ چی ها از آتش روشن بالای سر یکی از قبر ها شک می کنه که کسی اون جا بوده باشه ولی رفیقش میگه حتما پای جن و انس به این جا باز شده و از آصف میرزا می خواد تا سپیده صبح صبر کنند و او هم می پذیرد…

بعد از رفتن آن ها گلنار به خانه یکی از اهالی میره و اتفاقی که قرار است بیوفته را تعریف می کند، مرد خانه هم او را به خانه اش دعوت می کنه تا کنار اهل و عیالش لقمه ای نون بخورد…

صبح روز بعد چند تن از اهالی به همراه کدخدا به قبرستون قدیمی رفته اند و به سواره های شازده آصف میرزا اجازه نبش قبر نمی دهند…

گلنار هم آن جا است و بعد از این که خیالش راحت می شود، می رود…

فیروزه در خانه خانم گل لباس شسته و در حال پهن کردن آن ها جلوی آفتاب است که ایرج به اون جا میره و خبر این که گلنار دیشب خونه آقا زین العابدین بوده و بعدش قبل سپیده صبح به آبادی رفته…

فیروزه نگران از حضور تفنگ چی ها در آبادی از خانه خانم گل بیرون می زند…

گلنار در حال این ور و اون ور رفتن است و حواسش است تا گیر تفنگ چی ها نیوفته، در آخر هم فیروزه پیداش می کنه و با هم می روند…

طاووس الملوک در اتاقش مشغول درست کردن یک سم برای کشتن احترام سادات است که مشاور نظرش را عوض می کنه و میگه بهتره فعلا دست نگهداری و تقی خان را به خلوت احترام سادات ببریم تا با فالگوش ایستادن بتونیم از چیز هایی سر در بیاریم…

مهربانو عمارت و میز را برای خوردن نهار آماده کرده است، شازده آصف میرزا از این که گوشت بین غذا ها نیست غر می زنه که عمه اش میگه تقصیر خودته که همه عمله های مطبخ و بیرون کردی و مشغول صحبت هستند که درست همان لحظه، مشاور به داخل اتاقشان میره و میگه گلنار پیدا شده، تو آبادی بوده و الان بس نشسته تو امام زاده …

طاووس الملوک از شنیدن این خبر خوشحال میشه، اما شازده آصف میرزا همه فکر و ذکرش پیدا شدن جنازه اسماعیل میرشکار است…

آصف میرزا تب تندی برای دستگیری گلنار داره تا زودتر به اون نامه برسه که صفی، مشاورش جلوشو می گیره و میگه نباید اجازه بدیم اعتقادات اهالی خراب بشه و بهتره کار را به عباس قلی و سواره هاش بسپاریم…

خانم گل به همراه ایرج با غذا راهی امام زاده شده و آن جا همگی به همراه کدخدا و آقا زین العابدین دور هم جمع شده اند…

نظر همه آن ها بر اینه که گلنار به رشت بره تا کنار فک و فامیل احترام سادات در امان باشه…

گلنار مقاومت می کنه ولی با حرف های خانم گل در نهایت راضی میشه که تا مدتی به رشت بره، کدخدا هم مبارکا میگه و از ایرج می خواد فردا گلنار و فیروزه را به کاروانسرای فومن برساند…

عباس قلی در اتاقش پای منقل نشسته است و به عیش نشسته است که صفی بالا سرش میره و میگه اگر این بار دختر تقی از دستت در بره دیکه نمی تونی بشینی به مفت کشی و می رود…

عباس قلی هم از جاش بلند می شود و بعد از این که نیم نگاهی به اطراف می اندازد، لباس می پوشد و به همراه سواره هایش به امام زاده می رود…

حاج زین العابدین از امام زاده بیرون رفته و جلوی عباس قلی می ایستد و می گوید این دختر به حریم امام زاده پناه آورده و نباید حریم این جا رو بشکنی…

عباس قلی گوشش به این حرفا بدهکار نیست و رو به تفنگ چی هاش میگه برین داخل که آن ها هیچ کدوم نمی پذیرند و می گوید شکستن حرمت امام زاده کار ما نیست…

عباس قلی هم عقب نشینی می کنه و میگه پس بس می شینیم همین جا، بلاخره که بیرون میاد…

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان