خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن

خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.

در خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال بی همگان می خوانید که:

خانواده امیرعلی با وکیل صحبت می کنند که او میگه باید بذاریم تا حکم بیاد ولی آقا قاسم اصرار داره بره خونه آقای کرامت تا ازش رضایت بگیره که وکیلشون میگه ممکنه بدتر بشه باید بذاریم سرد بشن …

الناز هم بدون این که آن ها متوجه بشن از دادگاه بیرون آمده و می رود، مستقیم پیش سارا و آیدین میره …

الناز اتفاقی که پیش آمده را برای آن ها تعریف می کند، هر دو شوکه می شوند و حالشون خوب نیست، الناز میگه اصلا نمی دونم چرا این اتفاق افتاده و حسابی گیجم …

سارا و آیدین از این که او می خواد برای امیرعلی صبر کنه شوکه تر می شوند و میگن نباید به خاطر اون صبر کنه و باید پای خودش و بکشه عقب و دست پدرشو ببوسه و بگه غلط کردم، آیدین هم میگه از این جا برید تا راحت تر فراموشش کنید ولی الناز از جاش بلند میشه و میگه من برای ساختن اومدم نه فراموش کردن و می رود …

الناز به خونه برگشته است که مهشید میگه بابات زودتر اومده خونه تا باهات حرف بزنه، رفته دوش بگیره وقتی اومد خودش همه چی و بهت میگه …

مهرداد از حمام بیرون آمده و به الناز میگه من هر کاری کردم که تو فکر این پسره رو از سرت بیرون کنی، اما از حالا به بعد همه چیز دست خودته، مشکلی ندارم که باهاش ازدواج کنی ولی اگر دو روز اتفاقی افتاد همه چیز پای خودته … فقط بهش بگو برگرده سرکارش، به خاطر خودت می خوام جلوی روم باشه و میره …

بعد از رفتن مهرداد، مهشید به الناز تبریک میگه که الناز با چشم های گریون به اتاقش میره …

روز بعد خلیل به کارخونه رفته است که حراست جلوشو می گیره و میگه از نگهبانی گفتن باید همه چیز و بگردیم و او را بع اتاق نگهبانی می برند که قطعه ها را داخل کوله اش می بینند و بهش انگ دزدی می زنند و یکی از همکاراش سریعا به ارشیا زنگ می زنه و از اتفاقی که افتاده با خبرش می کنند …

مهرداد در اتاقش مشغول دیدن عکس های مهرداد است که ارشیا با لیوان قهوه منشی به اتاقش میره و میگه دزد کارخونه رو گرفتیم، خلیل بود، با چند تا قطعه موقع رفتن پیداش کردیم ولی حدسم این که همه چیز زیر سر داماد آیندتونه که مهرداد عصبی میشه و میگه تو فکر کردی چیکاره ای که درباره داماد من و خانواده من حرف می زنی … ارشیا هم که بهش برخورده میگه من ته غریبه شما چرا یکیو آوردی که ممکنه برات مشکل ساز باشه؟؟ بعد هم با گفتن استعفا می دهم می رود …

از داد و بیداد های مهرداد منشیش به اتاقش میره که میگه زنگ بزن ۱۱۰ و گزارش سرقت بده …

ارشیا به سرعت از کارخونه خارج می شود و به نگهبان اون جا میگه من غلط بکنم دیگه پامو این جا بذارم و می رود …

رحمت هم تو اتاق نگهبانی با خلیل حرف می زند و به او میگه که تو اینا رو می دزیدی تا بفروشیشون ولی خلیل قبول نمی کنه و به اتاق مهندس میره …

مهندس هم حرف های رحمت و بار خلیل می کنه تا او را تحریک کند که حرف بزنه و بگه که قطعه ها رو به کی میداده تا درست کنه …

امیرعلی به همراه پلیس ها به شرکت اسلان رفته تا لحظه وقوع جرم و توضیح بده، امیرعلی لحظه به لحظه رو به خاطر میاره و همه چیز را تعریف می کنه، میگه در آخر وقتی افتاده بود جفتمون با عصبانیت داشتیم هم دیگه رو نگاه می کردیم ولی بیشتر نموندم تا عصبانیتمو کنترل کنم …

پلیس ها امیرعلی را از آن جا بیرون می آورند که ارشیا هم دم در ایستاده و با دیدن آن ها جا می خورد …

پلیس ها خلیل را به همراه مهرداد به در خانه دوست امیرعلی برده و مهرداد به پلیس ها میگه که من از همشون شاکیم و بعد از دست بند زدن بهشون، آن ها را هم می برند …

چند نفر به دنبال شاپور رفته اند و سراغ جنس ها را از او می گیرند، شاپور اولش هیچی نمیگه ولی با دیدن چاقوی زیر گلوش میگه و موقع رفتن همون آدما بهش میگن گوشی اسلان پر از شماره مشتریه و هر چی زودتر پیداش کن تا نصف شب نیومدیم بالا سرت و می روند …

آقا کرامت بر سر خاک پسرش رفته و شروع به صحبت کردن با او می کند و بهش میگه با کار هایی که کردی حالا که دستت از دنیا کوتاهه هیچ دعای خیری پشت سرت نیست و خودش را مسبب کار های پسرش می داند و نمیدونه با بچه های کوچکش چیکار کنه و نگران بزرگ شدن آن هاست …

صاحب خونه فوآد و علی به کلانتری رفته تا کاری برای آن ها بکنه و نحوه کار آن ها را توضیح می دهد که پلیس آن جا میگه این چه سودی براتون داره که او میگه اگر سرمایه گذار پیدا کنیم می تونیم به تولید انبوه فکر کنیم، آقا خلیل هم ازشون حمایت می کنه ولی مهرداد پای حرفشه و با تمسخر آن ها را رابین هود خطاب می کند و میگه من فقط می خوام یه چیز بدونم، سرکرده شون کیه که فوآد اسم امیرعلی را می آورد و مامور مربوطه هم با شماره امیرعلی تماس می گیره تا او را به کلانتری احضار کنه که فاطمه تلفن را بر می دارد و می گوید او زندان است …

مامور آن جا هم بعد از قطع کردن تلفن به دوستای امیرعلی و مهرداد میگه او زندان است که همه و علی الخصوص مهرداد شوکه می شوند …

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان