خلاصه داستان قسمت پنجم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت پنجم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت پنجم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت پنجم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

کاروان شاه رسیده و شازده از آن پیاده شده است که پایش در گل فرو می رود که مرد درشکه چی را مجبور به خوردن گل کفشش می کند…
آقایی بعد از او از کالسکه پیاده می شود و می گوید تقی خان انقدری با بزرگ و کوچک قاجار نشست و برخواست داشته است که بدونه نمی تونه در رای خاندان قجری ببندد و به یکی از همراهان می گوید صدا بزند تا در را باز کنند ولی دربان های عمارت تکان از تکان نمی خورند…
گلنار در اتاقش لباس پوشیده تا آماده محفل همایونی بشود و با فیروزه خوشحالی می کنند که احترام سادات مادرش به داخل اتاق می رود و می گوید چند روزی باید به همراه فیروزه به کلبه خانم گل بروید و آن جا جاتون امن تره…
گلنار در حال اصرار برای موندن است که مهربان بانو به آن جا می رود و خبر از آمدن کاروان همایونی را می دهد…
احترام سادات به حیاط می رود که کدخدا بهش می گوید کاروان همایونی به همراه آصف میرزا آمده که رنگ از رخساره احترام سادات می پرد و می گوید هر طور شده آن ها را راهی کن بروند و حواست باشه نفهمند که تقی خان نیستند…
کدخدا از عمارت بیرون میره تا همین حرف ها را بهشون بگوید که شازده رو ترش می کند و مشاورش هم از حرف های کدخدا می فهمه تقی خان این جا نیست و درخواست میده اگر خانم خانه اجازه دادن ما شرف یاب شیم وگرنه تا آمدن تقی خان همین جا اطراق می کنیم…
بعد از رفتن کدخدا مشاور که شازده آصف میرزا را عصبی می بیند، او را به گوشه ای می برد و آرامش می کند و از جمال و زیبایی های گلنار می گوید…
فیروزه برای یادگیری آشپزی پیش میرزا رضا رفته تا بهش آشپزی یاد بده و او هم می پذیرد…
گلنار در اتاقش نشسته و احترام سادات به کنارش میره و میگه چند وقتی فقط به حرف من گوش بده تا از این وضع و اوضاع بیایم بیرون…
گلنار هم با شنیدن این که مادرش می خواد با فیروزه مشورت کنه، حرصی میشه و از پنجره به حیاط نگاه می کنه…
بلاخره شازده و کاروانش به داخل عمارت تقی خان می روند و یک درشکه هم بعد از ورودشان از عمارت خارج می شود که آصف میرزا به یکی از سواره هایش با سر علامت میده تا به دنبالش برود…

آصف میرزا و مشاورش به مقابل احترام سادات نشسته اند، احترام سادات خودش را مشغول گلدوزی کرده و بدون نگاه کردن باهاشون حرف می زند و مهربان بانو هم از آن ها پذیرایی می کند که احترام سادات میگه تا من از نیت شما مطمئن نشم، نمی تونم اذن ورود بهتون بدم و از جاش بلند میشه تا بره که مشاوره آصف میرزا، شازده قجری به سمتش میره و میگه شما اگر عقل داشتین این کار و نمی کردین و همراه شازده می رود…
یکی از سواره های تقی خان در حال بردن کالسکه تقی خان است که عباس قلی به همراه دو سواره دیگر آصف میرزا جلویش را می گیرد و با ضرب گلوله بی توجه به حرف های فیروزه که گمون می کنه دختر تقی خان است، او را به زور به عمارت بر می گرداند…
فیروزه پرو پرو از کالسکه پیاده میشه که آصف میرزا به کنارش میره و مقابلش می ایسته که فیروزه ازش می خواد راهشو باز کنه، او هم قصد برداشتن چادر و پوشیه فیروزه را دارد که فیروزه سیلی محکمی تو صورتش می زند و می رود…
تفنگ چی های تقی خان روی شازده اسلحه می کشند، در مقابل تفنگ چی های قجری هم همین کار و انجام می دهند که مشاوره آصف میرزا جلوشون و می گیره و قاعله ختم به خیر می شود…
کمی بعد تقی خان و کاروانش از راه می رسند و تقی خان با توپ پر به سمتشون می رود و مشاوره او را به گوشه ای می برد و با آرامش حرف می زند و از سرکشی آصف میرزا و گلنار میگه که تقی خان تاپی به سیبیلش می دهد و می گوید باید قبل از ورود شما به همسر و دخترم صحبت کنم…

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان