خلاصه داستان قسمت هشتم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت هشتم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت هشتم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت هشتم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

ندیمه ها در اندرونی قایم شده اند که یکی از تفنگ چی ها به داخل میره و یکی از ندیمه ها جلوش میره که او سعی می کنه بهش دست درازی کنه و در آخر دختر سیلی تو صورتش می زند و پا به فرار می گذارد اما در آخر مرد تفنگ چی با تفنگ بهش می زنه و او داخل آب پرت میشه اما خودش را به زیر پل می رساند تا از چشم ها مخفی بماند…

جنگ هم چنان ادامه دارد و عباس قلی به دنبال اسماعیل میرشکار می گردد تا او را برای آصف میرزا ببرد ولی بی خبر از این که اسماعیل میرشکار جای امنی مخفی شده و تو دید نیست…

گلنار از اتاقش اسماعیل را می بیند که او هم متوجهش می شود، اسماعیل محو نگاه کردن گلنار است که یک لحظه عباس قلی او را می بیند و با تفنگش نشونه اش می گیرد و بهش شلیک می کند…

از قضا به هدف هم می خورد و اسماعیل دادی می زند و به زمین می افتد، گلنار هم با دیدن این صحنه شروع به جیغ کشیدن و بی تابی می کند…

عباس قلی خودش را به آصف میرزا می رساند و می گوید اسماعیل را کشتم و دیدم که از بالای عمارت بر روی زمین افتاد و با روشن شدن هوا جنازه اش را خدمتتون می آورم…

بعد هم بهش دستور میده تا سپیده صبح دختر تقی را برایش ببرد و اگر این کار را انجام ندهد جفت گوشاشو می بره و به حدی آتش کینه درونش شعله ور شده که دستور میده کل تفنگ چی ها را راه بندازد تا او را پیدا کنند…

گلنار شبانه به جنگل رفته و زیر لب اسم اسماعیل را تکرار می کند و یکی از تفنگ چی ها در تاریکی شب جلوی راهش سبز می شود و می خواهد بهش نزدیک شود که سلیمان او را زودتر می کشد و بعد هم میگه باید از این طرف بریم و شروع به دویدن می کنند، تفنگ چی های آصف میرزا هم به دنبالش هستند که سلیمان به او میگه به سمت خانه خانم گل برین تا من سرشون و گرم کنم و به خوبی هم موفق می شود اما در آخر در حلقه آدم های آصف میرزا گیر می کند و سر دستشون می گوید تفنگت را زمین بگذارد و تسلیم شو…

سلیمان قبول می کند که یکی از تفنگ چی ها چندین گلوله در تنش خالی می کند ولی سر دستشون در آخر درس خوبی بهش می دهد و می گوید الان دختر تقی را زنده می خواهم و حق نداری دستت را هم بهش بزنی و در غیر این صورت می دونی چه بلایی سرت میارم…

گلنار به سختی خودش را به جایی رسانده و قایم شده یکی از تفنگ چی ها هم به دنبالش است ولی تو دیدش نیست که دوستش صداش می زند و می گوید این جا نیست و او قبل از دیدن گلنار می رود…

هوا روشن شده است و تفنگ چی های آصف میرزا در حال جمع کردن خرابی های عمارت هستند، آصف میرزا هم در کل عمارت می چرخد و جای جای اندرونی را تماشا می کند که چشمش به تک کاغذ سوخته ای که عکس گلنار روی آن است، می افتد و تو خودش فرو می رود…

تقی خان و احترام سادات با دست های بسته در اتاقی نشسته اند و تقی خان با تفنگ چی که آن جا است، حرف می زند تا او را راضی کند که دست هایش را باز کند ولی موفق نمی شود و مشاور آصف به داخل می رود و دست آن ها را باز می کند…

بعد از بیرون رفتن احترام سادات، طاووس الملوک و آصف میرزا به داخل می روند تا نامه را ازش بگیرند که او دوباره اظهار بی خبری می کند، آصف میرزا هم عصبی میشه و به مشاورش میگه تمام آدم هایش را جمع کند تا آن جا را بگردند و نامه را پیدا کنند…

دو نفر از سواره های آصف میرزا به کلبه اسماعیل رفته اند و آن جا را هم زیر و رو می کنند تا بلکه اثری از نامه پیدا کنند…

عباس قلی به همراه یک جعبه به سراغ آصف میرزا می رود و درش را برایش باز می کند و آصف رو نوشتی پیدا می کند و عصبی تفنگ به دست می رود…

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان