خلاصه داستان قسمت نوزدهم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت نوزدهم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت نوزدهم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت نوزدهم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

چاوش و یکی دیگر از تفنگ چی ها درباره بیماری آبله حرف می زنند و مشخص میشه که چاوش هم خانواده اش را به خاطر آبله از دست داده است.

شازده آصف میرزا شبانه بالای سر تفنگ چی هایی که به قبرستون فرستاده رفته تا سراغ جنازه اسماعیل را بگیرد که آن ها میگن هیچی از جنازه ها مشخص نیست و نمی شه فهمید که او میرشکاره یا نه.

فیروزه از کلبه بیرون آمده و میگه همه دملا محو شدند و دیگه خبری از آبله نیست، فکر می کنم عنکبوت نیشش زده بوده که چاوش قبول نمی کنه و دوباره آن ها را داخل کلبه زندانی می کند و به احتشام می سپاره که مراقب باشه از کلبه بیرون نیان تا فردا صبح خودش گلی و ببینه و خیالش راحت بشه.

چاوش به سمت احتشام بر می گرده و میگه حواسش به کلبه باشه تا نه کسی به داخل کلبه بره و نه هیچ کس ازش بیاد بیرون.

طاووس الملوک، عباس قلی را صدا کرده و به او میگه پارچی که در آن پر از سم است را به احترام سادات بده و زیر لب میگه دختر شاه بابا نیستم خاندانتو به آتیش نکشم. عباس قلی پارچ را برای احترام سادات می برد و میگه از طرف خانم گل است و بدون جواب به سوال او که سراغ گلنار دخترش را می گیرد، می رود.

فیروزه تو کلبه غر می زنه و گشنشه که یکی از تفنگ چی ها برای آن ها آش می بره و حال گلی را می پرسد و او را خواهر خودش خطاب می کنه که فیروزه میگه بهتره و‌با خوشحالی میره داخل و بعد از کمی آش دادن به گلنار خودش شروع به خوردن می کند.

کنیز های راهی عمارت با هم می خندند و خوشحالند که چاوش میکه براتون چادر درست کردیم و بهتره برین دیگه بخوابید و هر و کره نکنید.

صفورا با یکی از کنیز ها که معلوم نیست خواهرشه یا فامیلش و یا دوستش حرف می زنه و حسابی حرص گلنار را داره که چاوش صداش می کنه و میگه بره تو چادذ تا تفنگ چی ها راحت باشند که همون دختر باهاش دعوا می کنه و میگه اصلا خوشم نمیاد این تو رو به اسم صدا بزنه که صفورا با ذوق میگه بلاخره نمردیم و یکی ادامه اسم ما خانوم هم گفت و به نظر میاد او هم از چاوش خوشش آمده.

احترام سادات حالش خوش نیست و سرفه می کند که متوجه میشه از گلوش خون میاد.

گلنار حالش بهتر شده و ترسیده از خواب می پره و فیروزه را هم بیدار می کند و می گوی باید با هم بریم عمارت که فیروزه میگه بذار صبح بشه تا همگی با هم بریم که گلنار میگه خواب بد دیدم و ریز به ریز آن را تعریف می کند که فیروزه قانع میشه و آن دو یواشکی با هم به سمت عمارت می روند.

در مسیر عمارت، گلنار دست فیروزه را می گیرد تا با هم به سر خاک اسماعیل بروند.

شازده آصف میرزا در اتاقش در عمارت روی زمین خوابیده و گریه می کند.

گلنار و فیروزه به سر خاک اسماعیل رسیده اند که گلنار با دیدن نبش قبرش بی تابی می کنه که همون لحظه احتشام و چاوش به آن جا می رسند و چاوش به احتشام میگه روی جنازه رو خاک بریزه و دخترارو با خودش می برد.

بعد از رسیدن به استراحتگاه چاوش دختر ها را آماده می کند تا قبل از سال تحویل به عمارت برسند که همون لحظه عباس قلی و چند تفنگدار به آن جا میرن و گلنار از حرفاشون می فهمه که شازده آصف میرزا قصد داره پدر و مادرش و قبل از سال نو بکشد.

بلاخره بعد از تاریک شدن هوا کاروان کنیز ها به عمارت می رسند و گلنار از چشم های مهربان بانو دور می ماند.

روز بعد

طاووس الملوک و صفی با هم در ایوان عمارت ایستاده اند و از عاشق شدن آصف میرزا حرف می زنند و طاووس الملوک داستان عاشقی آصف میرزا و انیس را برای صفی تعریف می کنه و میگه اون عکس نیم سوخته، آصف را یاد انیس می اندازد.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان