خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال بی همگان به کارگردانی بهرنگ توفیقی که هر شب از شبکه سه سیما پخش می شود، را می خوانید، با ما همراه باشید.

خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.

در خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال بی همگان می خوانید که:

آقا قاسم در زندان به ملاقات امیرعلی رفته و با او حرف می زند، آروم آروم بهش میگه قاضی حکم داده و قتل غیر عمده، فقط باید پول دیه رو بدیم تا خیلی زود از این جا بیای بیرون…

امیرعلی ازش می پرسه رقم دیه چقدره که پدرش میگه یک میلیارد ولی در مقابل آزادی تو هیچی نیست و ازش می خواد امید داشته باشه تا وقتی اومد بیرون زندگیشو بسازه…

ارشیا به کارگاه رفیقای امیرعلی رفته که خلیل با عصبانیت به آن جا میره و بدون هیچ حرفی سیلی محکمی تو صورت ارشیا می زنه که آقا رسول جلوشو می گیره و میگه ایشون مهمون ماست و او را آرام می کند…

ارشیا شروع به صحبت می کنه و میگه منم از کارخونه اخراج شدم و حالا به بعد می خوام تو تیم شما باشم تا جلو کسایی که می خوان کارخونه زمین بخوره رو بگیرم…

همه در خونه پدری امیرعلی دور هم جمع شده اند و هر کسی یه چیزی وسط گذاشته تا زودتر پول دیه جمع بشه…

الناز در کارخونه از اوضاع پیش اومده کلافه است و با پدرش حرف می زنه تا ارشیا رو برگردونه ولی او قبول نمی کنه و پویان همون لحظه از راه می رسه و میگه اوضاع خیلی بهم ریخته و عکس ارشیا با رفیقای نخبه امیرعلی را نشان می دهد و میگه این کار ارشیا به معنی تهدید ما است، الناز نگران و گیج از شنیدن حرفاشون هی سوال می پرسه که پدرش میگه به اتاق خودش بره تا بعدا حرف بزنند…

آقا قاسم به همراه رضا و دایی رحمان به دیدن آقا کرامت رفته و با یک سینی حلوا و قرآن و مقداری از مبلغ دیه شروع به حرف زدن می کنند که او بی هیچ حرفی از کنارشون میره، آقا قاسم شروع به صحبت می کنه و میگه هر طور شده باید باهاش حرف بزنم و به دنبالش میره که می بینه او به کل از کارواش بیرون رفته و صاحب کارواش میگه که سعی می کنم باهاش حرف بزنم تا راضی به دیدنتون بشه ولی قول نمیدم…

امیرعلی در زندان بعد از اومدن حکمش حال و روزش بهتر شده و سر پا شده است…

پویان و مهرداد به در خانه ارشیا رفته اند، پویان به مهرداد میگه که باید بره باهاش حرف بزنه ولی او با غدی جواب میده که پویان هم مجبور میشه باهاش به داخل بره…

ارشیا شروع به تعریف و استقبال از آن ها می کند که پویان میره سر اصل مطلب و باهاش حرف می زنه تا بهش سهم بده که ارشیا دندون گردی می کنه و مهرداد هم که حوصلش سر رفته از جاش بلند میشه تا برن که ارشیا قبول می کنه و برای خداحافظی هم خوش گذشتی بهشون میگه…

دوستای امیرعلی به در خانه آقا قاسم رفته اند و مبلغی را به عنوان کمک به پدر امیرعلی می دهند و او اول قبول نمی کنه که دوستاش میگن ما هم می خوایم تو آزادیش سهمی داشته باشیم، رضا از جاش بلند میشه تا قلم و کاغذ بیاره و بهشون رسید بده که آن ها قبول نمی کنند و فوآد هم به خاطر این که حال و هواشون عوض بشه یه دهن واسشون می خونه و همشون سعی می کنند حال خانواده امیرعلی رو بهتر کنند…

قاسم در مغازه یک سنگ قبر برای اسلان آماده می کند که کاظم سعی می کنه جلوشو بگیره ولی او میگه این تنها کاریه که از من برمیاد و به کارش ادامه میده، همان لحظه تلفن آقا قاسم زنگ می خوره و آقای حیدری صاحب کارواش پشت خطه و میگه آقا کرامت و راضی به دیدن شما کردم، قاسم هم ازش خواهش می کنه تا او هم باهاشون به آن جا برود…

شب هنگام رضا و دایی رحمان و آقا قاسم دم در خانه اسلان ایستاده اند و منتظر آمدن آقای حیدری اند، تا با هم به داخل بروند، بعد از سر رسیدن او همگی به داخل می روند…

آقا کرامت با معصومه نوه اش کنار آن هاست، مریم و میثم هم در آشپزخانه هستند، میثم می خواد پیش آن ها بره و تپپش پره که چرا اومدن رضایت بگیرند ولی مریم اجازه نمیده و میگه حق نداره از جاش جم بخوره…

همه شروع به صحبت کرده اند و آقا کرامت هم میگه خون پسرم گردن پسر آقا قاسمه و کل دیه همه اش حق عروسم و بچه هاشه که آقا قاسم میگه ما دنبال تخفیف نیستیم، فقط زمان می خوایم تا قسطی همه رو بهتون بدیم…

رضا هم از جاش بلند میشه و چکی که از فروش همه چیزاشون به دست آورده اند را بهش می دهند و میگن باقی مبلغ رو هم طی قسط های دیگه بهش میدن که او می خواد بیرونشون کنه و همشون متعجب میشن، آقای حیدری دخالت می کنه و میگه این بنده خدا ها حرف بدی نزدن که او میگه اگر می خواین از حق پدریم بگذرم، می گذرم ولی یا پدر نوه هامو بهم برگردونید یا حق این بچه ها رو تمام و کمال بدید و پسرتون و آزاد کنید…

آقا قاسم هم درمانده و مستاصل از او خواهش و التماس می کنه تا با دست های خالی از آن جا بیرون نرود…

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان